© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش نخست

 

 

بخش دوم

 

 

بخش سوم

 

 

بخش چهارم

 

 

بخـش پنجـــم

 

 

بخـش شـــشم

 

 

بخـش هـفـتـم

 

 

بخـش هـشــــتم

 

 

بخـش نهــم

 

 

بخش دهـــم

 

 

بخش یازدهــــم

 

 

بخش دوازدهـم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هـمـی بینی که مـرگ دنبالم افتاده ...

کمـربسـته به کشـتار هـزاران باره ام مـنشـین

                                                                    "عـبدالـرحـمـن"

 

 

        

 

لکه ونه مـسـتقیم په خپل مکان ...

 

(بخش سیزدهـــم)

 

صبورالله سـیاه سـنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

بازتاب: گـفت و شـنود با دکتور روان فـرهـادی

 

مجـاهـد کاکـر گـرداننده و گزارشگـر تلویزیون "لمــــر" روز چـهـاردهـم جنوری 2008 گـفتگـوی ویژه یی داشـت با دکتور عـبدالغفـور روان فـرهـادی نویسـنده و پژوهشگـر نامور افغانسـتان در پیرامـون چون و چند کنفـرانس "نگاهـی به رحمـان بابا" (کابل/ 23 جنوری 2008).

 

در این بـرنامـه چـهل دقیقه یی، دکتور روان فـرهـادی با چند سخـن ارزنده و آگاهـی دهنده به بخشـهـایی از کارنامـه عبدالـرحمـان روشـنی انداخت. نامبـرده از ویژگی سروده هـا، تاثیر پذیری شـاعر از خـوشحال ختک، حافظ، سعدی، مـولانا جلال الدین و عبدالـرحمـان جـامـی و همچنان از مـرزنشـناسـی، درویشی و آزادگی آن پارســای پاکـباخته یاد کـرد و در پایان افــزود:

 

"باید در مـورد خـود افغانسـتان فکـر کنیم که رحمـان بابا یک مـرشـد بزرگ عــرفانی اسـت و تنهـا به این اکتفا نکنیم که پشـتو زبانهـای مـا دیوان او را بشـناسـند، باید مـا کـوشش کنیم که به زبان دری هـم تقـدیم کنیم. ترجمـه هـای دو زبانه یعنی متنهـای دو زبانه باید چاپ شـوند که در یک طـرفـش مـنتخبات کلیات رحمـان باشـد و طرف دیگـرش ترجمـه دری آن. این کتاب سبب مـیشـود که مـردمـان دری زبان افغانسـتان واقعاً به ارزش رحمـان بابا و تاثیر او پی بـرند. در حقیقت خـوشحال خـان ختک و رحمـان بابا اگـر چـه در مـنطقه پایان زیسـته اند و پشـتونهـایی که در پشـاور و کـویته هسـتند آنهـا را شـاعر خـود مـیدانند و لیکن در حقیقت اینهـا تنهـا مـال آنهـا نیسـتند. مـال هـمـه مـردمـانی اند که پشـتو زبان هسـتند و داخـل گنجینه مـلی افغانسـتان مـی آیند. باید دری زبانهـا هـم او را بشـناسـند. بنا بـر این مـا توصیه مـیکنیم که این کمبود اسـت و مـنتخبات رحمـان بابا باید با ترجمـه دری چاپ شـود."

 

با چنین پیشـنهـاد برازنده، او خـود نخسـتین بـرگـردان منظوم فارسـی "گنج شـاهـی" عبدالـرحمـان را رویدسـت گـرفت و اندیشـه و تعهـدش در بـرابـر گنجینه فـرهنگ و ادب را نمـایاند.

 

با ارج فـراوان به کارکـردهـا و جـایگاه دکتور فـرهـادی، گـفتنی مـی آید که سـه چهـارم گـفتگـوی یاد شـده بـرخـورد کمتر کارشـناسـانه با زندگی و هنر عبدالـرحمـان را به تمـاشـا مـیگـذارند.

 

مـایه شگـفتی بیشـتر، شـتاب دکتور فـرهـادی بـرای بـریدن بسـیاری از پرسشـهـا و نشـنیده رهـا کـردن آنهـا بود. از همـینرو، آشکارا دیده مـیشـود که پاره هـایی از چندین پاسخ با پرســیده ها همخـوانی ندارند.

 

از همـان آغاز، نه تنهـا پیدا نیسـت که کنفـرانس در کدام روز و چگـونه بـرگزار مـیشـود، بلکه نامبرده در بـرابـر دو پرسشی که "هـدف" سفـرش چیسـت و از کـدام "مـوضوعات" سـخن خـواهـد زد، مـیگـوید: "مـن با رییس اکادمـی دیدم و ملاقات کـردم و بـرای مـن معلوم شـد که دانشمـندانی خصوصاً از یونیورسـتی پشـاور، که در کار تحقیق در باره رحمـان بابا بسـیار سـابقه زیاد دارند و هـم از هند و ممکن اسـت تاجکسـتان اشخـاصی بیایند و مـا بیشـتر توقعاتی که داریم از تحقیقاتی که دوسـتان مـا در پشـاور مـیکنند ممکن اسـت چیزهـای تازه به مـا بگـویند."

 

شـنیدن همچـو گـفته هـای کلافه شـده اگـر نومـید کننده نباشـد، مـایه ناامـیدی هسـت. دکتور فـرهادی پژوهشگـر که بایسـتی با سخنان تازه اش نمـای روشـنگـرانه تری از خـود مـیداد، با بیان اینکه "مـا بیشـتر توقعاتی که داریم از تحقیقاتی که دوسـتان مـا در پشـاور مـیکنند، ممکن اسـت چیزهـای تازه به مـا بگـویند"، رفتن و بودنش در آن نشــسـت بزرگ را در نقش "شـنونده گـوش به آواز مـهمـانان پشـاوری" فشرده مـیسـازد.

 

یکی از نارسـاییهـای بـرخـورد پروانشـناسـانه با هنر و فـرهنگ چشم داشـتن به کـوشش دیگـران اسـت. چـرا هــر کس نتواند از پنداشـتهـا و دریافتهـای خـودش بگـوید و نشـان دهـد که با دسـت پر آمـده اسـت، نه با "انتظار و توقع" از دیگـران؟ اگـر همـه سخنرانان و مـهمـانان کلـیدی با همـین هـوا (توقع دارم دیگـران چیزهـای تازه بگـویند) راهـی کنفـرانسـهـا شـوند، کار به کجـاهـا خـواهـید کشید؟

 

ســالهـای مــرگ و زندگــی

 

دکتور فـرهـادی با چنین پراکندگی مـی آغازد: "رحمـان بابا در حقیقت، در عصر شـاه جهـان و خصوصا اورنگزیب، که اورنگـزیب در اشعارش هـم آمـده، مـیزیسـت. از این سبب مـیتوانیم بـرایش یک تاریخ تعیین کنیم و فضایی که اقامت و زندگیش در پشـاور بوده، آن را هـم مـیتوانیم از روی معلومـات تاریخی حدس بزنیم. در حقیقت رحمـان بابا خـود نه تاریخ تولدش معلوم اسـت و نه تاریخ وفاتش، امـا از روی قراین مـیتوانیم چنین حدس بزنیم که در حدود 1632 مسـیحی تولدش بوده که در عصر شـاه جهـان اسـت و بعداً اورنگزیب. در آن وقت پشـاور و کابل در تحت حیطه سلطنت مغول هند بود. از مـیوه کابل هـم رحمـان بابا ذکـر کـرده، معلوم اسـت که مـیوه مـیرفت از اینجـا. بعد یک عصری اسـت که پتر کبیر روسـیه معاصر رحمـان بابا بود.  فضای تاریخی را هـم مـا از روی آن حدس مـیزنیم و دیگـر چیزی که قابل تاسف بود که در آن وقت سلطان حسـین صفوی در قندهـار غلبه کـرده بود. صفویان غلبه کـرده بودند و شـهزاده مسـیحی گـرجی را که به نام گـرگین خـان مشـهور اسـت در قندهـار والی مقرر کـرده بودند. که باز آن را مـیدانیم که چـه واقعه سرش شـد."

 

درسـت اسـت که سـالهـای زاده شـدن و مـردن عبدالـرحمـان روشـن نیسـتند. ولی درسـتتر آن اسـت که هر دو را بـر بنیاد آگاهـیهـای نهفته در سروده هـایش به سـادگی مـیتوان سـنجید.

 

وانگهـی دکتور فـرهـادی مـیگـوید: "از روی قراین مـیتوانیم چنین حدس بزنیم که در حدود 1632 مسـیحی تولدش بوده که در عصر شـاه جهـان اسـت و بعداً اورنگزیب."

 

آنچـه در بالا آمـده اسـت، در گام نخسـت، نه حـدس دکــتور روان فـرهـادی، بلکه حـدس نویسـنده یا گـردآورنده "پته خــزانه" اسـت، و در گام دوم این تاریخ درسـت نیسـت.

 

دوسـت مـحـمـد کامـل مـینویسـد: "سـال تولـد رحـمـان بابای پته خـزانه [1632 یا 1633] را نمـیپذیرم. سـال وفـاتش [1706 یا 1707] نیز بدون اگـر و مگـر نادرسـت اسـت. گـذشـته ازینهـا، پته خـزانه در پیرامـون کارنامـه دیگـران نیز تبصــره هـای ناروا و روایات لـرزان دارد. اشـرف هـجـری فـرزند خـوشحـال ختک در یکـی از قصیده هـایش عـبدالـرحمـان را "شـاعـر بزرگ" خـوانده اسـت. آگـاهـی  او از جـایگـاه شـاعـرانه عـبدالـرحمـان بایسـتی به سـالهـای پیشـتر از 1655 پیوند داشـته باشـد، زیرا کمـال شـاعـری نمـیتواند سـنین پایانتر از بیسـت و پنج تا سـی را نشـان دهـد. گـیریم با سـنجش سختگـیرانه تر، او در 1655 بیسـت تا بیسـت پنج سـال هـم داشـته بوده باشـد، روزگـار چشـم گشودنش به جهـان بـرمـیگـردد به سالهای پیسـین فـرمانروایی شـاهجهـان، به سخن دیگـر اینسـو و آنسـوی 1655 تا 1660. (بـرگهـای نهــم، دهــم، یازدهم و دوازدهم "رحـمـن بابا"، نوشـته دوسـت محـمـد کامـل، پشـاور/ پاکـسـتان، 24 اپریل 1958)

 

نگـاهـی به این سـروده کار را سـاده تر مـیسـازد:

ژوبل ژوبل د خـوبانو په نگـاه یم
لا تر دا نه زیات غـوحیژم چـه پناه یم
چی یوسـف غـوندی هـزار پکی پراته دی
بندیوان د هغــه سـیب ذقن په چـاه یم
چی یی قـد و قامت ووینم په سـترگـو
عندلیب په سـهـی سـرو د خپل آه یم
د رقیب خبـری ورم د یار د پاره
دعـاگـوی هـم د نیکخـواه هـم د بدخـواه یم
شـاخ د زلفـو یی پخپله خدی را تیت کـر
که نه زه د یار تر قـد پوری کـوتاه یم
بی له عشقـه مـی که عیب که مـی هنر دی
نه خبـر په عـبادت، نه په گناه یم
حـان هـر گـوره ناآگـاه را حرگندیژی
له هغـی ورحی را هسـی چی آگـاه یم
بیصبـری که یار په وصل کـی مـهـجـور کـرم
د پسـرلی په مـرغــزار کـی وچ گـیاه یم
لــه اولـه تتر ووهـم بیا آه  کـرم
په نارو نارو خــروس د صبحگـاه یم
په جـذبو جـذبو یی راکشـوم و حـان ته
هغه یار مـی کهـربا دی، زه یی کاه یم
لکه بار د ونی پوخ شــی، حنی رژی
زه هـم هـسـی بار ترلی سـر بـراه یم
اوس مـی حـای په دی جهـان کـی پاتی نشـه
خـوزیدلی تر چـهل و تر پنجـاه یم
د رقیب عــلاج آسـان دی، بلا دا شـوه
زه رحمـان له خپله یاره ناویسـاه یم 

 

سـراپا زخم خـورده [تیررس] نگـاه خـوبانم/ بیشـتر از این خـونین خـواهـم شـد، اگـر در آن تیررس نباشـم/ هـمـانند یوســف هــزار زندانی دیگـر اند/ در چاه آن سـیب ذقنی که من افتاده ام/ تا بلندای بالای او را ببینم/ هــزاردسـتان آه خـودم بـر فـراز آن سـرو سـهـی هسـتم/ در راسـتای گـرایش به روی ســپید و گـیسـوی سـیاه/ منتبار هـر سپید و هـر سـیاهـم/ سخن رقیب را به یار هـمـیبـرم/ دعـاگـوی نیکخـواهـان و بدخـواهـانم/ شکنج زلفـش را خــداوند بـرایـم فـرود آورد/ ورنه من کـوتاهتر از قامت نگـارم/ بدون عـشـق گـرم هنر اسـت و اگـر عیب/ نه از نیایش آگـاهـم و نه از گناه سـر درمـی آورم/ از روزی که آگـاه شـده ام/ هـر آیینه در نگـاه خـودم ناآگـاه مـینمـایم/ ناشکـیبایی در وصــال نیز فـرسـوده ام سـاخته اسـت/ در جـوش مـرغزار بهـار گـیاه خشکـیده ام/  از هـمـان آغــاز بیتابی مـیکـنم و آه مـیکــشـم/ به فـریاد فـریاد، خــروس بامـدادم/ گـرایش و ربایش مـا را پیوند مـیدهـد/ یار کهـرباسـت و مـن کاهـم/ هـمـانگـونه که بار درخـت از پخــتگـی مـیپژمـرد/ مــن نیز کـوله بارم را گـره بسـته، بـر سـر راه ایسـتاده ام/ دیگـر جـایگـاهـم در جهـان کنونی نیسـت/ فـراتر از مـرز چـهل و پنجـاه خــزیده ام/ [نیرنگ] رقیب را چاره جسـتن سـاده اسـت/ تباهـی اینکه مــن از چشـم یار افـتاده ام

 

همچنان عبـدالرحمـان چندین جـا از سـپیدی ریش و درازی سـالهـای زندگـی خـویش یاد کـرده اسـت. از این مصــراعـهـا بـرمـی آید که او بایسـتی دسـتکم هـفـتاد سـال زیسـته باشـد، زیرا دهــه پنجـاه سـالگـی "زندگـی دراز" شـمـرده نمـیشـود.

 

د دنیا په پلیتی مـی حـان پلیت کـر
حیف دی دا چی نه عـالم شـوم، نه جـاهـل
توره ژیره مـی شـوه ســپینه، زه حـیران یم
چی رحمـان لا نه بالغ شـوم، نه عـاقـل 

 

در پلشـتیهـای جهـان، خـود را پلید سـاختم/ فـسـوسـا! نه دانا شـدم، نه نادان/ ریش سـیاهـم ســپید شـد، در شگـفـتم/ آی رحمـان! هـنوز نه پخته شـده ام، نه اندیشـمند 

 

په شـه خـوی له بدخـواهـانو بی پروا یم
په نرمـی لکه اوبه د اور ســــزا یم
و هـرچا ته په خپل شکل حرگندیژم
آیینه غوندی بی رویه، بی ریا یم
قـناعـت مـی تر خــرقی لاندی اطلس دی
پت د درسـت جهـان بادشـاه، ظاهـر گـدا یم
د غـنچــی په حیر په ســل ژبو خـامـوش یم
لکه بوی هـسـی په پته خـوله گـویا یم
په ژرا مـی د خـپل یار دیدن حـاصل کـر
د شـــبنم په حیر له گل سـره یکتا یم
هـم په دا سـپینو جـامـو چی معلومـیژم
لکه ابـر هـم گـوهـر یم هـم دریا یم
دراز عـمـر مـی حـاصل شـو له راسـتی
لکه سـروه مـدام ســبز و تازه پایم
که چا لار د عـاشقی ده ورکه کـری
زه رحمـان د گمـرهـانو رهنمـا یم

 

خـوشخـویم و در بـرابـر بدخـواهـان بیبباکم/ مـاننده آب با مـلایمت ســزای آتشـم/ با هـر که رنگ و رخ دگـرگـونه دارم/ هـمچــو آیینه یکـرو و بیریایم/ قـناعــتم اطلس ته خــرقـه اسـت/ نهـانی شـاه هـمـه جهـانم و آشـکارا گـدا/ چـونان غـنچـه با صـد زبان خـامـوشـم/ و هـمچــو نکهـت با دهـان بسـته گـویا/ دیدار یار با ســرشـکهـا به دسـت آمـد/ مـاننده شـبنم با گلبـرگ پیوسـتم/ در جـامـه ســپیدی که مـینمایم/ ابـروار هـم گـوهـرم و هـم دریا/ دراز زیسـتن را از راسـتکاری یافـته ام/ هـمـواره سبزم و تازه مـانند سـرو/ هـر آنکه راه دلدادگـی را گم کـرده باشـد/ منم رحمـان، رهنمـای گمـراهـان 

 

نمـونه هـای بالا مینمایانند که نویسـنده یا گـردآورنده "پته خزانه" خواسـته یا ناخـواســته عـبدالـرحمـان را هـمزاد و هـمسـال اشـرف هـجـری گـرفته اسـت. البته، با این سـنجش نیز تاریخ تولد وی با یادداشتهـای "پته خزانه" نمـیخـواند، زیرا جـورج راورتی سـال چشـم کشـودن اشـراف هـجـری را 1634 و دوسـت محمـد کامـل با شـمـارش مـوشگـافانه تر آن را مـارچ 1935 مـیداند.

 

بلند آوازه بودن، نبودن؟

 

دکتور فـرهـادی گـفته اسـت: "لیکن خـود رحمـان بابا یک مـردی بود که نه به سـیاسـت علاقه داشـت و نه کدام فعالیت سـیاسـی داشـت و به  هـیچگـونه نمـیخـواسـت که مشـهور شـود، آدم گـوشـه گیر بود. ولی شعرش وقتی که به دسـت مـردم مـیرسـید، مـیدانسـتند که یک اسـتاد بزرگ اسـت. امـا باید به خـاطر داشـته باشیم که تقریباً در حدود سـی چـهل سـال پیش اشعار خـوشحال خـان ختک شـناخته شـده بود. اشعارش را در هـر جـا که مـردم زبان پشـتو مـیدانسـتند، مـیخـواندند. البته خـوشحال ختک یک دیوان زبان فارسـی هـم دارد، شعر فارسـی که آن مـوضوع جداسـت و در پشـاور چاپ شـده اسـت. ولی مـن فکـر مـیکنم که محققان و دانشمـندان بزرگ که در پشـاور تحقیق کـرده اند در باره تفصیل زندگی رحمـان بابا هـیچ چیزی نیافته اند، زیرا رحمـان بابا یک اسـتاد بود امـا یک درویش و کناره گیر بود و هـیچگـونه شـهـرتی ندارد و بـر عکس خـوشحال خـان ختک که یک خـان بود و یک زعیم سـیاسـی بود و یک زعیم نظامـی بود و زندگانیش بسـیار پر شـور بود و در زندان لنتهور زندانی بود، مغولهـا زندانیش کـرده بودند . این فـرق زیاد دارد از نظر شخصیت. لیکن رحمـان بابا شعر خـوشحال ختک را مـیشـناسـد و معلوم اسـت و در بعضی شعرهـای او مـا تاثیر خـوشحال ختک را درک مـیکنیم."

 

هنگام گـفتن اینکه "تقریباً در حدود سـی چـهل سـال پیش اشعار خـوشحال خـان ختک شـناخته شـده بود"،  روشـن نیسـت که سـی چـهل سـال پیش از کدام سـال؟ گـذشـته از آن، هر یک از یادداشـتهـای بالا به جـای خـودش درنگ مـیخـواهـد، به ویژه "شهــرت نداشــتن عبدالرحمان"، ولی بیان اینکه "محققان و دانشمـندان بزرگی که در پشـاور تحقیق کـرده اند در باره تفصیل زندگی رحمـان بابا هـیچ چیزی نیافته اند" نه تنهـا درسـت نیسـت، بلکه سـتمگـرانه هم هسـت.

 

با نگاه گـذار مـیتوان از پژوهشگران نامور زیرین که در بازشناساندن زندگینامـه هـنری عـبدالرحمان کارهای ارزشـمـندی به زبانهـای انگلیسـی، عـربی، پشـتو و اردو کـرده اند، نام بـرد:

Henry George Raverty (1825 – 1906)
Jens Kristian Enevoldsen (1922 – 1991)
Thomas Patrick Hughes (1838 – 1911)
George Roos Keppel (1866 – 1921)
Annemarie Schimmel (1922 – 2003)

Dost Mohammad Kamil (1915 – 1981)
Amir Hamza Shinwari (1984 – 1907)
Amanullah Safi (193? – 2001)
Robert Sampson (1957 – Present)


 

البته قـلندر مـومـند، رسـول رسـا، فـریق بخـاری، رضا هـمـدانی، مـومـن خـان، پروفـیسـور طه و ... نیز نبشـته هـای مـاندگاری در پیرامـون زندگی و شعر عبالـرحمـان دارند. باورنکــردنی خـواهـد بود اگـر دکتور روان فـرهـادی از نبشته هــای اینان گاه نباشـد.

 

(و اگـر او خـواسـته باشـد، دسـتکم هـزار برگ آگاهـی نابی کـه پیش از جنوری 2008 در پیرامـون زندگی و هنر عبدالـرحمان نگاشـته شـده اند، در اختیارش گـذاشـته خـواهـد شـد.)

 

عبدالـرحمـان، خـوشـحال ختک و پتر روســیه؟

 

"در زمـان حیات رحمـان بابا شعر پشـتو در کدام مـرحله قرار داشـت؟" پاســخ دکـتور روان فـرهـادی چـنین اســت:

 

"در حقیقت شـاعر بزرگ پشـتو خـوشحال خـان ختک بود. در مـورد خـوشحال ختک مـا مـیدانیم که تولدش معلوم اسـت و وفاتش معلوم اسـت. وفاتش در 1689 واقع شـده اسـت یعنی در هـمـین عصر اورنگزیب بود. در آن وقت از روی قــراین معلوم مـیشـود که سـن رحمـان بابا کم بود. البته بعضاً اشـعار خـوشحال ختک را مـیخـواند. وقتی خـوشحال ختک به حیث یک شـاعر بزرگ بـروز کـرد، امـا از نظــر مــزاج فـرق داشـت. شـاعر بزرگی که دیوانش مـوجـود باشـد و شعرش مـوجـود باشـد و نشر شـده باشـد در زبان پشـتو قبل از خـوشحال خـان ختک مـوجـود نبود. البته در آنوقـت نســخه هـای قلمـی مـینوشـتند  و شعر خـوشحال خـان ختک به بسـیار شـوق خـوانده مـیشـد. و بعد از وفاتش در 1689 اشرف خـان ختک اسـت که از هـمـان خـانواده اسـت متخلص به "هجری" اسـت و او هـم شـاعر اسـت. مـا حالا مـیتوانیم حدس بزنیم که وفات رحمـان بابا در حدود سـالهـای 1716، در هـمـین سـنوات واقع شـده اسـت. از روی مطالبی که در دیوان ذکـر شـده و اشـاره رفته، مـا مـیتوانیم هـمـین حدس را بزنیم که تولدش در حدود 1632 و وفاتش در 1716. این هـم تقریبی اسـت. لیکن ممکن اسـت که بسـیار نزدیک به حقیقت باشـد. در این وقت طوریکه به شمـا گـفتم پتر کبیر تا 1725 در روسـیه حکـومت مـیکـرد و روسـیه را مـدرن سـاخت. البته خـوشحال خـان ختک از این مـوضوع آگاه نبود. امـا مـن فضای سـیاسـی هـمـان وقت را بـرای شمـا مـیگـویم."

 

چنانی که دیده مـیشـود، پاسخ و پرسش کمتر همخـوانی دارند. از سـوی دیگـر، نه آنچنان که گـفته شـده "در عصر اورنگزیب ... سـن رحمـان بابا کم بود" و نه "وفات رحمـان بابا در حدود سـالهـای 1716 یا در هـمـین سـنوات واقع شـده اسـت". این نادرسـتی نیز به گمـان زیاد ریشـه در پذیرفتن کـژنویسـیهـای "پته خــزانه" از سوی دکتور فرهادی دارد.

 

اینکه "پتر کبیر تا 1725 در روسـیه حکـومت مـیکـرد و روسـیه را مـدرن سـاخت" و "خـوشحال خـان ختک از این مـوضوع آگاه نبود" چـه پیوندی با جـایگاه شعر پشـتو در آن روزگار دارد؟ گیریم خـوشحال از مـدرن سـاختن روسـیه در سـایه فــرمانروایی پتر کبیر آگاه مـیبود، این آگاهـی به چه کارش می آمــد؟

 

عبدالـرحمـان و تاریـخپردازی

 

دکـتور فـرهـادی مـیگـوید: "اشعار رحمـان بابا بسـیار کـوشش مـیکند که در مسـایل تاریخی چــیزی نگـوید." هر که سروده هـای عبدالـرحمـان را یک بار خـوانده باشد، میداند که چه فراوان در آنهـا از رویدادهـای تاریخی یاد شـده اسـت. بازتاب کـردار و کارزار سلطان شـهـاب الدین محمـد شـاه جهـان، عبدالمظفـر محی الدین اورنگزیب بهـادر عالمگیر، قطب الدین محمـد معظم شـاه عالم بهـادر شـاه و چندین تن دیگـر در دیوان عبدالـرحمـان اگـر پرداختن به رویدادهـای تاریخی نیسـت، چیسـت؟

 

آیا دکـتور عبدالغفور روان فـرهادی همیشه با همینگونه آمادگی آسیب پذیر در کنفرانسهای پژوهشی چهار گوشـه جهان میرود؟

 

کـدام بخش از شعـــرهـا....؟

 

جـای دیگـر، این سـخن مجـاهـد کاکـر پایان نیافته بریده میشـود: "شمـا کدام بخش از شعرهـای رحمان بابا را، اگـر مقایسه کنیم، در بخشی که نصایح و پندهـا و اندرزهـایی داشـتند و هـم در قسـمت عشق و فنا در راه خـدا، کدام بخش دیوان را شمـا بیشـتر...؟"

 

دکتور فـرهـادی پنج تکـه ناهمگـون، ناهمخـوان و ناسـخته زیرین را یکی پی دیگـر مـی آورد، بدون آنکه ناپرسـیده را دانسـته و سپس پاسخ داده باشـد:

 

1) "البته در مـییابیم که البته هـمـان شعرش را هـم که بسـیار مشـهور اسـت که مـیگـوید "په سبب د ظالمـانو حاکمـانو/ گـور او اور او پشـاور دری واره یو دی". این گپ کـراهتش را در مـورد اولیای امـور سـیاسـی و نظامـی که در مـنطقه و دیگـر جـاهـا بودند نشـان مـیدهـد.  امـا خـودش از اغنیا هـم شکایت مـیکند چـرا که اغنیایی که صدقه و زکات بدهند، البته آنهـا را قدر مـیکند لیکن اغنیای دیگـر را، به نام دنیا دار، بسـیار به سختی قضاوت مـیکند، به شـدت قضاوت مـیکند."

 

2) "دیگـر درمـییابیم که خـود یک شعری دارد که مـیگـوید که مـن "وارث مجنون" هسـتم و این بسـیار مـهـم شعر اسـت و مـن آنرا بـرای شمـا دارم. مـیگـوید که عاشق باید بی نشـان باشـد و از هـمـین سبب اسـت که نه کسـی تاریخ زندگیش را مـیداند، نه تاریخ دیگـرش را. هـمـین قدر مـیفهـمـند که در آنجـا مـردم بـرای او احترام داشـتند مثل اینکه پیش یک مـرشـد و پیر مـی آیند و معلوم اسـت که رفت و آمـدش هـم با مـردم خـانقاه و مـردمـی که در پشـاور در آن وقت مـوجـود بود، با آنهـا بوده اسـت. بالآخره مـیگـوید که مـنصب مجنون بـرای مـن مـیرسـد و مـیگـوید که مجنون وقتی که وفات مـیکـرد به مـن گـفت که ای رحمـان تو وارث مـن هسـتی و مـن تمـام مـراتب و مـدارج خـود را هـم به تو تقدیم مـیکنم."

 

3) "مثلاً تصویر رحمـان بابا را هـم مـیبینید که تصویر خیالی اسـت. در کابل البته آن را اسـتاد بـرشـنا و اینهـا ترسـیم کـرده اند، تخیل کـرده اند. در پشـاور کتابهـایی که چاپ شـده این تصویر را آورده اند."

 

4) "در افغانسـتان از وقتی که تحقیقات پشـتو بسـیار پیشرفت کـرده اسـت، در وقت امـانیه و بعد از امـانیه رحمـان بابا شـاعر بزرگ شـناخته مـیشـده و مـرحوم اسـتاد حبیبی و دیگـر شخصیتهـا و ادبای پشـتو دیوان او را چاپ کـرده اند. امـا البته این چاپی که شمـا در اینجـا دارید که از دوسـت محمـد خـان کامل مـومـند اسـت و قلندر مـومـند."

 

5) " قلندر مـومـند هـم یک شخص بسـیار دانشمـند سختگیر اسـت که بسـیار دقیق کار مـیکند. بهترین چاپ هـمـین اسـت. بهترین نسخه هـمـین اسـت. در مـورد نسخه کابل البته قبلا تحقیقاتی شـده بود. البته خـود رحمـان بابا هـم مـومـند اسـت اگـرچـه که به مـومـند بودن خـود اهـمـیت نمـیدهـد، لیکن این بسـیار چاپ خـوب اسـت."

 

با اینهمـه، دلبسـتگی دکـتور روان فـرهـادی به اندیشـه و سروده هـای عبدالـرحمـان و کـوششـهـایش در راه بازشـناسـاندن او به دیگـران سـتودنی اسـت.

 

پیوند گفتگو در انترنت:

http://lemar.tv/index.php?option=com_content&task=view&id=16&Itemid=28

 

[][]

ریجـاینا/ کانادا

بیسـت و هشــتم دسـمبـر 2009

 

 

 

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول