© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش نخست

 

 

بخش دوم

 

 

بخش سوم

 

 

بخش چهارم

 

 

بخـش پنجـــم

 

 

بخـش شـــشم

 

 

بخـش هـفـتـم

 

 

بخـش هـشــــتم

 

 

بخـش نهــم

 

 

بخش دهـــم

 

 

 

 

 



 

هـمـی بینی کـه مـرگ دنبالم افـتاده ...
کمـربسـته به کشـتار هـزاران باره ام مـنشـین

                                                                    "عبدالـرحـمـن"

 

لکـه ونه مـسـتقیم په خپل مکان ...

 

(بخش یازدهــــم)

صبورالله سـیاه سـنگ
hajarulaswad@yahoo.com

 

 

هـنداره/ آیینه

"نحـمـده و نصلی عـلی محـمـد رسـوله الکـریم: هفـت سـال پیش از امـروز [24 اپریل 1958] کـه کتابم در پیرامـون خـوشحال بابا با سـر نامه "خـوشحال خان ختک" به زبان اردو چاپ شـد، شـمـاری از شیفـتگان ادب پشـتو کـه دوسـتان مـن هـم در میان شـان بودند، خـواهش کـردند در باره رحـمـان بابا نیز چنان کتابی بنویسـم.

آرزوی خـودم در این زمینه کمتر از خـواهش آن بزرگـواران نبود. زیرا در دیباچه کتاب پیشگـفـته به دنبال "سخنهـای گـفـتنی" چنان نمـایانده بودم.

آثار خـوشحال بابا و رحـمـان بابا برای مـن پشـتون گـرانبهـاترین سـرمـایه و میراث فـرهنگـی شـمـرده میشـوند. هنگام کار روی زندگـی خـوشحال کـه خـوانش دامـنه دار تاریخ پشـتونهـا را رویدسـت گـرفـته بودم، از برکاتش تا اندازه یی _با توان ناچیزم_ برای این کار نیز آمـاده شـدم. گـرچه گمـانم بر آن بود و تلاشـهـا و کـوششـهـایم هنوز میچرخند به سـود هـمـان گمـان کـه به خاطر ناهـمسـانی میان کارنامه هـای هنری آن دو، نمیتوان در مـورد رحـمـان بابا به مـواد تاریخی و معـلومـات زیاد، چنانی کـه در مـورد خـوشحال بابا، دسـت یافـت.

 به هـر حال، با در نظرداشـت توان و امکان این کـوششـهـا در پرتو سـنجه هـای نقد نوین، پیشکش کـردن سخن رحـمـان بابا و پیامـدهـای آن برای مـردم بایسـته بود. با آنکـه در جـوانب مختلف زندگـی رحـمـان بابا فـراوان نگاشـته شـده اسـت و کمبود سخنان خـوب در آن به چشـم نمیخـورد، تا جایی کـه به آگاهـی اندک مـن برمیگـردد، بررسـی مجمـوعی و مفصل زندگـی و هنر او به صورت کتاب فـراهـم نیامـده بود و به قوم پیشکش نشـده بود.

هـرگز، حتا یک دم، گمـان نمیبرم کـه گـویا بیشـتر از دیگـران اهل این کار بوده ام،  لیک به گـفـته خـواجه حافظ "قرعه فال به نام مـن دیوانه زدند".

سـه سـال پیش برای بر آورده سـاختن خـواهش مهـربانان یادشـده، یاری الله تعالی و پشـتیبانی دوسـتان، کار هنجارمـند و پیوسـته آغاز شـد. با پیشـرفـت کار و چشـمـداشـتهـای خـودم بایسـتی این کتاب چندین مـاه پیش به دسـت خـوانندگان گـرامی میرسـید.  ولی رفـتن آغه جی کـه سـرگـرمیهـای ادبیم برای او هـمیشـه مـایه شـادمـانی بود و از مـرگش دو سـال هـم نمیگذشـت و نیز از چشـم پوشیدن مهـربان دیگـر خانواده، سـید محـمـد بابا، کـه خـود را "خادم خانه" میخـواند، نه مـاه میگذشـت، زخمهـای دلم را هـمچنان تازه میسـاختند.

روز بیسـتم مـارچ 1957، سـرمـایه محبتم نیز به کام مـرگ رفـت. دل پاکیزه سـرشـت عبدالواحد از تپش باز مـاند و روح و روان و اندیشـه و گمـانم را از کار انداخت. او سـیمـای تابناکش را از جهـانیان برتافـت و روزم سـیاهـی گـرفـت. در چنین روزگاری چگـونه میتوانسـتم به تمـاشـای سـاختمـانهـای آباد شـده با عشق رحـمـان بابا بروم؟

پیامـد این اندوه، درسـت سـه مـاه پس از آن، روز بیسـت و یکم جـون، به شیوه  "حـمله عصبی" چهـره نمـود. بیمـاری و تلاش در راه تیمـارداری دو سـه مـاه دیگـرم را نیز هـدر داد. با آنکـه ناسـورهـا از شکیبیدن نبودند و هنوز هـمـانگـونه سـوزان اند، الله تعالی هـمه اش را به شـمـار گذشـته بگذارد. بار دیگـر به صبر و رضا از درگاه خداوند توفیق یافـتم. او مـرا نیرو بخشید تا نیمکاره را پوره سـازم. از درگاهش شکـرگذارم کـه اینک کتابی آمـاده دارم.

در نقش کمترین دانش آمـوز تاریخ و ادب و الهـیات و فلسفه روزگار و زندگـی رحـمـان بابا را بررسـی کـرده ام و به کارهـای او کـه بخشـهـای زیادش به تصوف پیوند دارد، تبصره هـایی داشـته ام.

در سـرآغاز کـه بیشـتر از برگهـای دیگـر اسـت، نگاهـم تاریخنگـرانه اسـت. کـوشیده ام هنگام بیان رویدادهـای زندگـی وی با رسـایی بهتر، بر هنر و اندیشـه او در پرتو گذشـته روشنی افگنده شـود.

اینجاهـا اندکی از گمـان کار گـرفـته شـده اسـت. زیرا اسـناد آشکار و دسـت اول در رابطه به زندگـی رحـمـان بابا اندک اند.  تا جایی کـه (امیدوارم) خـواننده گـرانقدر خـواهـد دید برای بنیاد هـر قیاس چاره و زمینه یی جسـتجـو شـده اسـت تا پذیرفـتنی تر آیند. شـاید گمـانهـای خلاف آن پس از اندیشـه ژرف و دلایل معقول پذیرفـتنی نباشند. به هـر حال قیاس نمیتواند جای شـهـادت درسـت و سـند را بگـیرد. خـواننده گـرانمـایه حق دارد اگـر در این میانه با اندیشـه هـای پیشنهـادی مـن هـمـنوا نباشـد و آن را از چشـم انداز تاریخ  نبیند.

در پنج فصل دیگـر کـه به شـاعـری رحـمـان بابا میپردازم، توجه بیشـتر به مـواد شـده اسـت و افزون بر آن کـوشیده ام زیبایی و جـوهـر هنری سخنان وی آشکاره گـردند. در این برگهـا پس از بررسـی شـعـر، از تصوف، عشق، محبت، پند و اندرزسـراییهـا، جایگاه سخن و خـواسـتگاه خـودش بررسـی گـردیده اند.

چنانی کـه گـفـته شـد بخش ارزشـمـند کار رحـمـان بابا صوفیانه اسـت. هنگام بحث تصوف این نکته را پاس داشـته ام کـه هـمپای اندیشـه یا وجه فلسفی، جناح اخلاقی و عملی آنهـا نیز روشن باشـد.  البته در این زمینه بیشـتر پافشـاری کـرده ام، زیرا جاذبه حقیقی تصوف در هـمین گـوشـه نهفـته اسـت.

با آنکـه شـمـاری از اندیشـه هـای مـا بعد الطبیعی با تصوف درآمیخته و پاره یی از آن شـده اند، بسـیاری از صوفیان میگـویند: تصوف در حقیقت اخلاق اسـت. "لیس التصوف رسـومـا و الله عـلومـا و لکنهو اخلاق" (تصوف نام اخلاق اسـت نه از رسـوم و عـلوم). از آنرو فصلهـای این کتاب کـه به عشق و محبت و اخلاق میپردازند، پاره هـایی از تصوف اند.

هنگام بحث شـاعـری رحـمـان بابا از اصولی کـه پایه هـای تاریخی روشنتر دارند، پیروی شـده اسـت. در شناسـاندن جایگاه درسـت او در نقش شـاعـر و اندیشـمـند بایسـته دانسـتم سخنانش در پیرامـون مـوضوعات تصوفی در پرتو اندیشـه هـای دانشـمـندان و هنرمـندان بررسـی شـوند.

در این کتاب تا جایی کـه سـر چشـمه هـای اندیشـه صوفیانه گنجایش داشـت، واگشـایانه نوشـته ام، سپس از سخنان گـوناگـون و گـفـتار صوفیهـای گذشـته و پیشینیان رحـمـان بابا نمـونه هـایی آورده ام و به دنبال آن یادهـایی از سـرودپردازان دیگـر و نزدیکـترهـا.

پس از عـرایض بالا شکـرگذارم از فـرزانگان "ولسـی ادبی جرگه" (انجمـن ادبی مـردمی) کـه بخشـهـای کتاب را در چند نشسـت نقد کـردند و به بحث گذاشـتند. انجمـن با این کارش نه تنهـا مـرا دلگـرم سـاخت بلکـه با کنکاشـهـای گـرانبهـایش یاری نیز رسـاند.

در این میانه، آقایان کاکا جی، صنوبر حسـین مـومـند، اجمل خان ختک، محـمـد افضل خان بنگش، میر مهـدی شـاه مهـدی داوودزی، مـراد عـلی خان شنواری، محـمـد لطیف خان وهـمی بارکزی، سـید سـیف الـرحـمـان خان سلیم داوودزی، صاحبزاده حبیب الـرحـمـان خان قلندر مـومـند، نامهـای خیلی گـرامی و شـایان یاد آوری اند.

از آقای مـولانا خیر محـمـد خان فــدا هـم بسـیار زیاد سپاسگزارم، زیرا رونویسـی کتاب را پذیرفـت و آن را به بهترین شیوه به پایان رسـاند. هـمچنان سپاسگزارم از آقای طلا محـمـد خان انجـم کـه در نوشـتار بخشـهـای انگلیسـی کتاب کمکم کـرد. سپاسـمـندم از آقای عبد الخالق خان خلیق گـرداننده "اداره اشـاعت سـرحد پیشـور" کـه چاپ کتاب را به دوش گـرفـت. نیز بیدریغ تشکـر میکنم از اسـتاد فاضل و محترم آقای پرو فیسـور عبدالـرحـیم خان نیازی کـه برگهـای کتاب را از مـن شــنید و با رهنمـودهـای گـرانبهـایش بهـره مـندم سـاخت. هـمـو مسـایل پیچیده و مهـم تصوف را برایم تشـریح کـرد.

به گـونه ویژه سپاسگذارم از فاضل گـرامی آقای امیر حـمزه خان شنواری کـه با نوشـتن دیباچه مهـربانی نشـان داد. نامبرده با وجـود اختلاف اندیشـه در بخشـهـایی از تصوف با مـن، مـرا توان پیش رفـتن داد. (او در دیباچه نیز به اختلاف مـان اشـاره فـرمـوده اسـت.) از آنجایی کـه اندیشـه هـای خـودم در کتاب بازتاب یافـته اند برگشـت و نگاه دوباره به آن را اینجا شـایسـته نمیبینم. 

اگـر با کدام اندیشـه اختلاف داشـته ام یا اعتراض نشـان داده ام، نیات و مـرامم حق اظهـار و تایید جمهور اهل السـنه و الجمـاعه اسـت و نه چیز دیگـر. در نگاه مـن هـمینهـا پاسـدار راسـتین عقاید و اصول اسلامی اند. جاهـایی کـه هـمچو اختلافهـا اظهـار شـده اند در پرده احترام و ادب بوده اند.

با آنهـم گـرچه به اندیشـه ام اسـتوارم، پوزش میخـواهـم از هـمه آنانی کـه اندیشـه هـا و گـفـته هـای شـان در این کتاب نقد شـده اند. اختلاف و انتقـادی کـه پس از خـواندن این کتاب آشکار خـواهـد شـد، بر بنیاد دلایل اسـت. در کلیت تصوف و اهل تصوف چنانی کـه شـایان اسـت با ارج فـراوان پاسـداری شـده اند.

در پایان از درگاه الله تعالی میخـواهـم به بزرگـواری و بخشـایش خـویش این کـوشش نیمجـوش مـرا شـایسـته پذیرش گـرداند و در راه بهبود ادب پشـتو کاسـتیهـایم را درسـت سـازد.

از خـوانندگان ارجمـند نیز چشـم دارم مـرا به نا درسـتیهـایم بیاگاهـانند. ان شـاءالله و تعالی مشـوره و انگشـت گذاری آنهـا را با سپاس فـراوان آویزه گـوش خـواهـم سـاخت. (دوسـت محـمـد کامل/ نوی آبادی، پشـاور/ چهـارم شـوال سیزده هفتادوهفت هجری مهتابی/ بیسـت چهـار اپریل 1958)

 

[][]

ریجاینا/ کانادا

بیسـت و سـوم نوامبر 2009



 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول