© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش نخست

 

 

بخش دوم

 

 

بخش سوم

 

 

بخش چهارم

 

 

بخـش پنجـــم

 

 

بخـش شـــشم

 

 

بخـش هـفـتـم

 

 

بخـش هـشــــتم

 

 

بخـش نهــم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



 

هـمـی بینی که مـرگ دنبالم افتاده ...
کمـربسـته به کشـتار هـزاران باره ام مـنشـین

                                                                    "عبدالـرحـمـن"

 

 

لکه ونه مـسـتقیم په خپل مکان ...

 

(بخش دهـــم)

صبورالله سـیاه سـنگ
hajarulaswad@yahoo.com

 

عبدالـرحـمـن و حـمـزه شـنواری

روز نهـم اپریل 1958، حـمـزه شـنواری سـرود پرداز پر آوازه  افغانسـتان نقـدی نگـاشـته بود بـر کتاب "رحـمـن بابا" نوشـته دوسـت محـمـد کامـل. پاره هـای این نقـد پنجـاه و دو سـال پیش در پشـاور به زبان پشـتو درنگ مـیخـواهـد:

"مـردمـان مـیکـوشـند از روی پدیده هـا بگـذرند و به اندرون آنهـا بـرسـند. فطرت انسـان چنین اسـت. آدمـهـا از نگـاه اندیشـه سـه گـونه اند:

بخش نخسـت به پوش پدیده هـا مـینگـرند و نمـیخـواهند ژرف و ژرفتر بکاوند. در چشـم آنهـا هـمـین کار بسـنده اسـت، زیرا مـیپندارند که ظاهـر اشـیا هـمـه چیز اسـت.

بخش دوم یا مـیانه روان آمـیزه یی از ژرف و پا یاب اند، فـراتر از گـروه نخسـت و فـروتر از گـروه سـوم. اینان نیز نمـیتوانند پرده هـا را کنار زنند و راهـی به درون جـویند.

بخش سـوم یا ژرف نگـاهـان از راسـتهـا و راز هـای نهـاد آدمـی آگـاهند. بلند اندیشـان و سـرود پردازان روشـن نگـر نیز در هـمـین رسـته مـی آیند. آنهـا مـیتوانند به ترجمـانی فطرت دسـت زنند و نیازمـندیهـای بایسـته زندگی در روند تکمـیل شخصیت را نشـان دهند. شـاعر تنهـا به پخش آگـاهـی از جهـان پیرامـون بـرای نژاد و تبار نمـیپردازد بلکه بـرای خـوشبختی روحـی نیز اشـاره هـای روشـنگـرانه و رهنمـود دهنده دارد.

رحـمـن بابا در ادبیات پشـتو یکی از هـمـین سـیمـاهـا اسـت. پیر و جـوان "پشـتونخـواه" (سـرزمـین پشـتونهـای فـرامـرزی افغانسـتان) او را مـیشـناسـند و ارج مـیگـذارند؛ تا آنجـا که مـیرویس نیکه در کارزار راهـی شـدن سـوی ایران دیوان رحـمـن بابا را مـیگشـاید و فال پیروزی مـیبیند.

پر آوازه بودن رحـمـن در مـیان مـردم "عام" مـینمـایاند که او شـاعر مـردمـی بود. اینهـم آشکاره اسـت که نامبـرده در مـیان لایه هـای مـیانه و فـراتر نیز به هـمـان پیمـانه نامـور بوده اسـت.  او با سـروده هـای معجزه آسـایش در هـر کنار و گـوشـه سـتوده مـیشـود.

در کتاب "رحـمـن بابا" نوشـته دوسـت محـمـد کامـل، دیده مـیشـود که چگـونه سـرودپردازان اینجـا و آنجـا از او با سـتایش نام بـرده اند. مـیتوان گـفت که خـواننده هـای دارای اندیشـه پایاب نمـیتوانند به مـرواریدهـای نهفته در سخن رحـمـن بابا دسـت یابند و ارزشش را چنانی که باید و شـاید نمـیدانند. هـر کار به زمـان نیاز دارد و هـر نارسـایی در هنگـام خـودش رو به راه مـیشـود. در روزگـاری که نقـد به شگـوفایی رسـیده و در ادبیات پشـتو نیز پیشـرفت نقـد به چشـم مـیخـورد، بـرون آوردن نکته هـای اندیشـورزانه و زندگی سـاز از کلام شـاعر بایسـته تر اسـت. این کار تنهـا به دسـت هنرمـند کار آزمـوده و ژرف نگـر شـدنی مـینمـاید.

به خـوانندگـان مژده مـیدهـم که ادیب، مـنتقـد و پژوهنده بزرگ زبان پشـتو، دوسـت محـمـد کامـل بـرای راه سپردن در چنـین راسـتا کمـر بسـته اسـت. او یادداشـتهـای فـراگیر و درخشـان در پیرامـون رهـاورد رحـمـن بابا نوشـته و هـمـه رویه هـای کار او را آفتابی سـاخته اسـت. اینهـا در گـذشـته هـا نیز از چشـم خـوانندگـان گـذشـته بودند، ولی کسـی به ژرفا شـان خیره نشـده بود.

دوسـت محـمـد کامـل در پیرامـون زیسـتنامـه و دودمـان رحـمـن بابا به پژوهـش خـوبی دسـت یازیده و در خـم و پیچ نبشته هـای زندگینامـه نگـاران پیشـتر نیز درنگهـایی کـرده اسـت. هنگـام نقـد و بـررسـی کار شـاعر، پرداختن به بخشـهـای علمـی، ادبی، سـیاسـی و اجتمـاعی روزگـارش از بایدهـای شـمـاره یک اسـت. این را هـم نبایسـتی از چشـم افگند که شـاعر از پیشیـنیان چـه اندازه اثر ذهنی، سـیاسـی و هنری پذیرفته اسـت. ورنه خـواننده نخـواهـد توانسـت راهـی به درون باز کند و از آنچـه مـیخـواهـد، چنانی که شـایسـته اسـت، بهـره بـرد.

کامـل  به ادبیات سلسله روشـانی نیز نغز  پرداخته اسـت. در کشـاکش مـیان مغل و روشـانیان، پیر روشـان و پیروانش چون مـیرزا خـان انصاری، دولت، ارزانی و دیگـران به آفـرینشـهـایی دسـت زده اند. آفـریده هـای آنان در نقش رهتوشـه هـای اندیشـه ( مـیراث ذهنی) به خـوشحال بابا، سـرود پردازان دیگـر پشـتون و در فـرجـام به رحـمـن بابا رسـیدند.

مـیشـود گـفت رحـمـن بابا در روزگـار فـروزش هنری ادبیات پشـتو شـاعری پیشـه کـرده بود. در این روزگـار ادبیات پردازان و سـرایندگـان پشـتو با باور و پیمـان اسـتوارتر در بـرابـر فارسـی به هـمچشـمـی نشسـتند؛ زیرا نمـیخـواسـتند ادب پشـتو از ادب فارسـی واپس مـاند. کامـل مـومـند بـرای ثبوت گـفته هـایش این شـعر قلندر را پیشکش مـیکند:

د پشـتو ژبی مـی آب ورکـر په شـعر
د پارسـی شـعر چـه نه وایم افغان یم

 

بـرگـردان:

زبان پشـتو را با شـعر سـیراب کـردم
هـمـینکه فارسـی نمـی سـرایم، افغانم

 

این انگـاره در زمـانه یی که پشـتونهـا شـعر فارسـی را شـعر مغل مـیخـواندند، پخش مـیشـد. نیز در هـمـین بـرهه کشـمکشـی مـیان پشـتونهـا و مغلهـا جـاری بود. در نگـاه رحـمـن بابا "کـور، گـور پیشـور" (خـانه، آرامگـاه و پشـاور) یکسـان مـینمـودند. کامـل این دوران را بسـیار خـوب پژوهـش کـرده اسـت و نشـان داده که در جـوش دسـتگـاه فیودالی، توازن اجتمـاعی را تهـیدسـتی بـرهـم زده بود. سـوگسـرودهـایی در مـرگ گل خـان و جمـال خـان از سـوی رحـمـن بابا نشـان مـیدهـد که هـر دو رویداد از زیاده روی توانگـران ریشـه گـرفته اند.

کامـل به بـرخی از غزلهـایی که در دیوان کنونی گنجـانیده شـده، هـم اشـاره کـرده اسـت. در حقیقت آن غزلهـا از رحـمـن بابا نبودند. در هـمـین راسـتا اندیشـه هـای رحـمـن بابا که زیر اثر حافظ شـیراز غزلسـرای بزرگ ایران سـروده شـده، نمـایانده مـیشـوند. 

کامـل پذیرفته که شـاعران پشـتو از ادبیات فارسـی بهـره بـرده اند. او نمـونه هـای زیادی از چکامـه هـای رحـمـن و حافظ را آورده اسـت. در نگـاه مـن نیازی به این کار نبود. روال نوشـته هـای کامـل پیشـنهـاد کننده این نکته اسـت: رحـمـن بابا بیشـترین مـایه تخیلات خـود را از حافظ شـیراز بـرگـرفته اسـت. شـاید او خـودش این را احسـاس کـرده باشـد زیرا به نازکی نوشـته اسـت "یاددهـانی مـیکنم که از جـاه رحـمـن بابا نمـیکاهـم" و پس از آن مثالهـای فـراوانی آورده اسـت تا نشـان دهـد که بیشـترینه سـرودپردازان از پیشـینیان بهـره هـا بـرده اند؛ مـانند حافظ از سعدی، سعدی از قیس و سپس خـوشحال بابا از سعدی. به دنبال آن نمـونه هـای از ادبیات انگلیسـی نیز آورده شـده اند. هـمـه آن یادداشـتهـا علمـی و ادبی اند و کامـل مـومـند به شـیوه بسـیار خـوب به آشکاره نمـایی شـان پیروز شـده اسـت؛ ولی به گمـان مـن در پیرامـون رحـمـن بابا و روزگـارش تنهـا یک اشـاره بسـنده بود.

اگـر شـاعری رحـمـن بابا، به ویژه آنچـه با تصوف پیوند دارد، بـرون کشـیده شـود، زکات سخنش نیز به دسـت نمـی آید. بیشـترین سخنان او آیینه اندیشـه هـای تصوفی اند. مـنتقـد و بـررسـی کننده راهـی ندارد مگـر آنکه به این بخش روشـنی زیادتر اندازد.

کامـل در پیرامـون پارسـایی رحـمـن بابا نیز پژوهـش نیکـویی کـرده اسـت. او در این سلسله نگـاه ژرفی به تصوف انداخته اسـت. با آنکه کامـل با این فن آشـنایی چندانی ندارد، او را مـیسـتایم؛ زیرا هـمسـو با آمـاج کاری خـویش و نیز با سـنجش جـایگـاه درسـت رحـمـن بابا کـوششـ پیروزمـندانه کـرده اسـت.

این را نیز مـی افزایم که در جلوه هـای نظریه وحدت الوجـود نقـد کامـل تا اندازه یی یکسـوگـرایانه مـینمـاید. مـن آنگـونه نمـی اندیشـم. بایسـتی مـنتقـد هنگـام نقـد از هـر گـونه جـانبداری پرهـیز کند. اصول نقـد از مـنتقـد چنین مـیخـواهـد. اگـر به نظریه وحدت الوجـود اعتراض شـده باشـد، این حقیقت اسـت. ولی فقیه یا مجدد بـر اندیشـه وحدت الشـهود اعتراض نکـرده اسـت. وحدت الوجـود از "هـمـه اوسـت" و وحدت الشـهود از "هـمـه از اوسـت" نمـایندگی مـیکند. "هـمـه از اوسـت" نظریه متفق علیه اسـت. نمـیتوانم از این حقیقت چشـم پوشـم که کامـل در مخـالفت با نظریه وحدت الوجـود از اکثریت اهل سـنت الجمـاعت نمـایندگی کـرده اسـت.

سخن دیگـر: وقتی کامـل تحت عنوان "عشق" پرداخته، نا آگـاهـانه اندیشـه وحدت الوجـود را تایید کـرده اسـت. کامـل با رویکـرد به مـیر سـید شـریف، مـیرزا غالب و کتاب "ایرانی مـا بعدالطبعیات" نوشـته اسـت: کاینات صورت باز تاب یافته حسـن ازلی اسـت. جهـان بدون جلوه یکتایی معشـوق چیزی نیسـت. اگـر حسـن خـود بین نمـیبود، مـا نمـیبودیم." سپس مـینگـارد: "به رویت هـمـین سخنان، خـود نگـری حسـن مـایه آفـرینش خـودبیانی اسـت. کامـل صاحب به دنبال آن مـینویسـد: "این اندیشـه هـا و سخنهـا بنیاد مذهبی هـم دارند. رسـول مقبول (ص) چنین ارشـاد فـرمـوده اسـت: الله جمـیل و یحب الجمـال و کنت کنزاً مخفیاً فاحبیت ان اعرف.

بیجـا نخـواهـد بود اگـر پاره یی از نبشـته (اقبال و بـرگسـان) اثر مـولانا عبد السلام رامپوری را بیاورم. او مـیگـوید: "به خـاطر وحدت الوجـود کثرت و اختلاف در فعلهـاسـت ولی این اجزای فعلیت مطلقه نیسـت بلکه تفصیل آنسـت. فعلیت مطلقه در حـیثیت اجمـالی خـالق اسـت و در حـیثیت تفصیلی کاینات. کاینات اعتبار مطلقه ظهوری هـمـان فعلیت اسـت."  

کامـل تحت عنوان "عشق و محبت" به جـوانب حقیقی و مجـازی شـاعری نیز تحقیق درخشـانی کـرده و تقریباً هـمـه اصطلاحات شـاعران صوفی را بیان کـرده اسـت. گـر چـه آنهـا ظاهـراً در سـتایش لب و گیسـو مـینمـایند، صوفیان  آنهـا را بـر خدا و رسـول و پیشـوا مـی پذیرانند. افزون بـر اینهـا او به سـرده هـایی از رحـمـن بابا که یکسـره به معشـوقه هـای مجـازی پیوند مـییابند وهـر گز نمـیتوانند بـر معشـوق حقیقی تحـمـیل شـود،  نیز اشـاره مـیکند.  هـمچو روشـنگـری از سـوی کامـل بـر بنیاد حقیقت اسـتوار اسـت. نمـیتوان گمـان بـرد که رحـمـن بابا در نقش انسـان و"رنگین غزلگـو" در هـمـه زندگ به ویژه در جـوانی از عشق مجـازی که ابزار ارزشـمـند تکمـیل عشق حقیقی اسـت روی بـرتافته باشـد.

در سخن شـاعر صوفی و در کنار تصوف مـوجـودیت سـنجه هـای اخلاقی بایسـته اسـت. نیمـرخ فـروزان و ارزشـمـند تصوف اخلاق اسـت.  زیرا بیشـتر متصوفین جهـان اخلاق پاکیزه و پالوده را تصوف نام داده اند. هـر چـه سـیمـای اخلاقی صوفی رخشـان باشـد، حـیثیت تصوفی او نیز به هـمـان اندازه رسـا و بلند اسـت. رسـول کـریم (صلی الله علیه و سلم) علت غایی بعثت را تکمـیل هـمـین اخلاق نمـایانده و فـرمـوده اسـت: " بعثت لا تمم مکارم الاخلاق"(مـن هـم به هـمـین مـنظور فـرسـتاده شـده ام تا معیار اخلاق را کامـل سـازم.)

رحـمـن بابا که تصوف اسلامـی محور شخصیتش اسـت، چگـونه مـیتواند در بـرابـر بیان این ارزش خـامـوشـی گزیند؟ در این بخش شـاعری، او اخلاق اسلامـی را آیینه داری مـیکند. کامـل مـومـند این بخش را نیز به درسـتی پژوهـش کـرده و یاداشـتهـای اندیشـمـندانه یی با این سـر نامـه نگـاشـته اسـت: "اندرزهـای زیبا و گـوارا". به گـفته او،  رحـمـن بابا با پاسـداری از زیبایی، این مضمـون خشک را به شکـوه و پیرایه غزلی ادا کـرده اسـت. کامـل به آن بخش از کلام رحـمـن بابا که به "رجـاییت و قنوطیت" گـره مـیخـورند، نیز روشـنی انداخته و نشـانه هـای معیاری نقـد و ادب امـروز را پاس داشـته اسـت.

حقیقت آنسـت که هنر مـند نمـیتواند خـود را از نیازمـندیهـای روزگـار و محـیط پیرامـون بـرهـاند. اگـر توانگـری پی خـواسـتهـا و نیازمـندیهـای مـالی افتاده باشـد، صوفی در گـوشـه خلوت خـویش از هوای عالم ناسـوتی نمـیگـذرد، زیرا چـه آگـاهـانه و چـه ناآگـاهـانه، در هـمـه حال در اندیشـه هـای وی رنگ زمـینه و زمـانه جـا مـییابد.

رحـمـن بابا در روزگـار فـرمـانروایی مغل به فـرازای سـرود پردازی رسـیده بود. در آن روزگـار جذبه پرخـاشگـرانه ضد مغلی  که از سـوی خـوشحال بابا مطرح شـده بود آرام آرام مـیپژمـرد و افتخـارات مـلی پشـتونهـا در کلیت به خـاطر بی اتفاقی سـر به زانو نهـاده بود. در لایه روشـنتر جـامعه، احسـاسـات مغل_سـتیزانه بـر جـا بود و چنانچـه پیشـتر یادآوری گـردید، شـاعران پشـتو، در هـمـین روزگـار، شـاعری فارسـی را شـاعری مغل مـیدانسـتند.

اگـر در کار هـای پارسـایی چون رحـمـن بابا، نگـاه سـرسـری و بنیان اندیشـه هـای "ناب" پشـتو[گـرایی] پیوند زده شـوند، شـاید نقـد نویس بـرچسب "تعصب قومـی" را به جـان بخـرد، لیک کامـل مـومـند نمـونه هـای کلام رحـمـن بابا را به شـیوه خـوشـایند پیشکش کـرده و نشـان مـیدهـد که نامبـرده با وجـود داشـتن جـایگـاه سـترگ عرفانی دارای فطرت نیرومـند پشـتو نیز بود. البته در مـیان مـوجه هـای جذب و سلوک پارسـایی گـاه شـور نژادی و پشـتونوالی نیز از دلش مـیجـوشـید. کامـل در سـر نامـه "مقامـیت  او قومـیت" (جایگاه و خاسـتگاه نژادی) یاداشـت خـوبی دارد. او از زبان رحـمـن بابا مـی آورد:

زه عاشق یم سـر و کار مـی دی له عشقه
نه خلیل، نه داود زی یم نه مـومـند

بـرگـردان

دلباخته ام، سـر و کارم با دلـدادگی اسـت
نه خلیل، نه داوودزی و نه مـومـندم

جـاهـایی اینگـونه نیز نمـایانده اسـت که نامبـرده نه پارسـا بلکه "وچ کلک د عصبیت نه دک پشـتون" (پشـتون یکدنده و خیره سـر سـراپا عصبیت) بود. سخن بـر مـیگـردد به روزگـاری که مـردمـان پشـتون پیشـه وران را خـوار مـیشـمـردند. رحـمـن بابا نیز از این نمـد کلاهـی دارد.  کامـل به این شـعر او اشـاره مـیکند:

هـمسـایه او چـریکار یی پشـتانه شـی
او په اصل به مـوچی یا به قصاب وی 

رحـمـن بابا از تصورات "اصل و کم اصل" نیز تهـی نبود. چنانکه مـیگـوید:

اصیل ندی چا پیرودی نه پلورلی
ته اصیل په دیدن پیری هـم یی پلوری

بـر گـردان:

اصیل را نه مـیتوان فـروخت و نه مـیتوان خـرید
تو با نگـاه هـم مـیفـروشـی هـم مـیسـتانی اصیل را

کامـل در این مـورد با رحـمـن بابا مخـالفت کـرده و نوشـته اسـت: "داشـتن اینچنین تعصب و شـعور طبقاتی در بـرابـر اندیشـه اسلامـی و انسـانی مـی ایسـتد. بد بختانه رحـمـن بابا نیز از پیرامـون ناشـایسـت خـویش اثر پذیرفته و اینگـونه سـروده اسـت:

دیر هندکی په جهـان گـرزی د چا یاد دی
عشق عالی پایه د هـیر او د رانجهـا کـره

گـویا واژه هـای "هندکی گـرزی" بـرای کامـل قابل اعتراض پنداشـته شـده اند. مـیخـواهـم در پاسخ بگـویم این انگشـت گـذاشـتن نه بـر هنر بلکه به باور اوسـت و به دین (اسلام) پیوند دارد. این بخش در ذهن خـواننده با تاثیر عام نقـد گلاویز مـیشـود و در نتیجه به معیار امـروزی جـور نمـی آید.

با خـامـیهـایی که در نگـاه مـن این کتاب دارد، فارغ از هـر گـونه تردید، به آواز بلند مـیتوانم گـفت که تا کنون اثری بهتر از این در ادبیات پشـتو نگـاشـته نشـده اسـت. این کتاب اگـر بـرای نویسـندگـان کنونی چـراغی فـرا راه نقـد و بـررسـی شـمـرده مـیشـود، بـرای نویسـندگـان فـردا نقش کمتر از گـذرنمـا (فـرسـنگ/ سـنگ مـیل) نخـواهـد داشـت.

آقای کامـل مـومـند با نوشـتن این کتاب سـوغات گـرانسـنگ، فـروزان و پاکیزه یی به ادبیات پشـتو بخشـیده و در گسـتره نقـد نوین کـوشـش پیروزمـندانه کـرده اسـت. پشـاور، نهـم اپریل 1958/ حـمـزه شـنواری"

 

[][]

ریجـاینا/ کانادا

سـوم نوامبـر 2009



 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول