© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هـمـی بینی که مـرگ دنبالم افتاده ...
کمـربسـته به کشـتار هـزاران باره ام مـنشـین

                                                                    "عـبدالـرحـمـان"

 

 

لکه ونه مـسـتقیم په خپل مکان ...

(بخـش هـشــــتم)

صبورالله سـیاه سـنگ
hajarulaswad@yahoo.com

 

دیوان عـبدالـرحمـان

یکـی از پرسشهـای دلچسپ چگـونگی سـامان یافتن دیوان عـبدالـرحمـان اسـت. آیا گزینه غزلهـا و رباعیهـا را پس از مرگش گـرد آورده اند؟ اگـر آری، چه کس یا کسـانی؟ از کجا بدانیم که خـودش در سـازمـان بخشیدن آن نقش داشـته یا نداشـته اسـت؟ آیا غزلهـا هـمه اش هـمـین اند؟ آیا کاسـت و فزودی در آنهـا آمـده یا آورده شـده اند؟

راورتی در The Selections From the Poetry of the Afghans به این باور اسـت که دسـتاوردهـای عـبدالـرحمـان در روز گار زندگی خـودش اینگـونه گـردآوری نشـده بودند و آنچـه به نام "دیوان" فـراهـم آورده شـده، رهـاورد پشـتکار دیگـران اسـت.

پیدا نیسـت راورتی بر بنیاد چـه و چـرا چنین مـیگـوید. هـمو افزوده اسـت که گـویا عـبدالـرحمـان در زندگی از آوازه بلند برخـوردار نبود و شـاید از هـمـین رو نمـیتوانسـت سـروده هـایش را هنجارمندانه برگزیند و بنویسـد. پذیرفـتن گفته هـای بدون زمینه یی از این دسـت بسـیار دشوار است.

مـولانا عـبدالمجـید افغـانی با رویکـرد به دو مصراع زیرین که پیام سـرراسـتی در یپرامون کتاب عـبدالـرحمـان دارد، بر باورهـای راورتی چلپپا مـیکشـد و مـینویسـد:

یو کتاب په سـربن کشی چا و نکر
بی رحمـان چی یی وکرو دا کتاب

بر گـردان

در سـربن کسی کتابی فـراهـم نیاورد
تنهـا رحمـان اسـت کاو آورده این کتاب

آیا کـوتاهـترین پیام این شـعـر "کتاب سـاختن غـزلهـا" از سـوی عـبدالـرحمـان نیسـت؟ البته فـراتر از فـردی که عـبدالمجـید آنرا برگـزیده اسـت، مـیتوان به این پاره هـا نیز روآورد:

هسی زیب کا په بیاض د رحمـان شـعـر
لکه زلفی د خـوبانو په رخسـار

برگـردان

سـرودهـای رحمـان در این بیاض
چنان گیسـو بر رخسـاره خـوبان هـمـیزیبند

د رحمـان و سـوزان شـعـر ته حـیران یم
چــی یـی اور بل شـوی نه دی په دیوان

بر گـردان

در شگـفـتم از سـروده هـای سـوزان رحمـان
کش چـــرا آتش به دیوان در نمـیگـیرد
درسـت دیوان د رحمـان جار تر دا غـزل شه
چـی بیان یی کـرو کــردار د درویشـانو

برگـردان

سـراپا دیوان رحـمـان فـدای این غـزل باد
که کـردار درویشهـا را باز هـمـیگـوید

ز رحمـان په خپل اشــعار شـکـرگـذار یم
چه دا هسـی رنگ دیوان مـی دی موندلی

برگـردان

رحمـانم و شکر گذار به سـروده هـایم
که چنین دیوانی بهـم آورده ام

نمـیتوان دانسـت که آیا عـبدالـرحمـان خـودش سـروده هـا را به شیوه پذیرفته شـده سـرایندگان روزگاران پیشـین با هنجار الفبایی چیده یا کسی او را یاری رسـانده باشـد. ولی آشکارا مینماید که دیوانش در زندگی او آمـاده بوده و سپس اینجا و آنجا در آن سـوی خـود شـاعـر فـزونیهـایی گـرفته اسـت.

دیوانهـای کنونی عـبدالـرحمـان چه رونوشـتهـای دسـتی و چه کتابهـای حروف چینی و چاپ شـده هـمـانندیهـای فـراوانی دارند. به اینگـونه مـیشـود گفت غزلهـا هنگام گـرد آوری به گمـان زیاد تا امروز آسیب چندانی ندیده اند.

نیز شــنیده مـیشـود که این دیوان پوره نیسـت و پاره هـایی از آن بیجا یا نا پدید شـده اند. عـبدالمجید افغانی به هـمـین باور اسـت. او در دیباچه دیوان مـینویسـد: "بسیاری از سـروده هـای عـبدالـرحمـان از بین رفته اند و دیوان دسـتداشـته از کمـداشـتهـایی رنج مـیکشـد. چکامه هـای فـراوانی از او به نوشـت نیامـده اند، ولی در نشسـتهـای پشـتونهـا زبان به زبان مـیگـردند."

این گفته، به ویژه اینکه غزلهـایی بر سـرزبانهـا هسـتند و در دیوان دیده نمـیشـوند؛ پایه اسـتوار ندارد. وانگهی، چگـونه باید دانسـت که آنچـه شـنیده میشـوند، از عـبدالـرحمن اند؟ از کجـا پیدا، شـاید کسـانی سـروده هـایی را خـوانده و دانسـته یا ندانسـته وانمود کرده اند که اینهـا از عـبدالـرحمن اند؟ شـاید برای سـتودنی و پسـندیده سـاختنش.

راورتی در برگهای دوم و سـومSelections from the Poetry of Afghans  مـینویسـد: "چنان مـینمـاید که عـبدالـرحمـان عادت داشـته رونوشـت سـروده هـایش را گاهگاه به دوسـتان ویژه اش بسـپارد. آنهـا که هـمـدیگـر را نمـیشناختند شـعـرهـا را نگهـداری و پاسـداری مـیکردند تا پس از مرگ سـراینده به شــیوه "دیوان" پیشکش شـوند. هـمچو آگاهیهـا و کارکردهـا در زندگی عـبدالرحمان زیاد روشن نبودند. پس از مرگش دانسـته شـد که برخی از دوسـتان دروغین  (pseudo-friends) برای فزودن به حجـم مجموعه هـا سـروده هـایی را در دیوان وی گنجانیده اند تا آنجا که حتا در مقـطع غــزل نام "رحمـان" را نیز یاد کآرده اند. دو دیوان به هـمـین شیوه پدید آمـدند. خـوشبختانه به خاطر شهـرت سـراینده اش، هـمچو دسـتبازیهـا از سـوی دوسـتان بسیار زیاد نزدیک عـبدالـرحمـان بهنگام بی پرده سـاخته شـدند؛ زیرا آنهـا سـرودهـای ناب رحمـان را یا مـیشناختند یا به یاد داشـتند. به اینگـونه دوسـتان توانسـتند کاه را از گندم جدا سـازند و دیوانی با هنجار الفـبایی را تهـیه کنند.

رویهـمرفته، خــرده دگـرگـونیهـایی، مثلاً یکـی دو مصــراع کــم یا زیاد، در نسخه هـا دیده مـیشـوند. به هـمـین دلیل هنگام گنجانیدن آنهـا در کتابم به نام "Selections in the Afghan Language" دچار دشـواریهـای فـراوان گـردیدم. کمـا بیش شصت رو نوشـت با تاریخهـای گـوناگـون که شـمـاری از آنهـا به زودی پس از مرگ عـبدالـرحمـان به شیوه کتاب گـردآوری شـده بودند، از سـوی خــودم هـمگذاری و دید زده شـدند.

(دوسـت محمـد کامل در پانوشـت برگ 59 کتاب "رحمــن بابا/ 1958"، با اشـاره به نام کتاب "Selections in the Afghan Language" در پاراگراف بالا و نادرسـتی تایپی/ زبانی راورتی مـیگـوید: "راورتی مـیخـواسـت از "گلشن روه" یاد کند.)

عـبدالـرحمـان مـانند هـر سـرود پرداز دیگـر شـاید پس از رسیدن به جایگاه ویژه هنر در سـالهـای پسـین زندگی برخی از سـروده هـایش را از دیوان کشیده و دور افگنده باشـد.  

این نگـرانی که گاه سـروده هـای دیگـران نیز در دیوان عـبدالـرحمـان گنجانیده شـده اند، نیز نباید از چشـم دور باشـد. مـانند این غزل خـوشخال ختک با کمترین دسـتکاری:

اورنگزیب چه آرایش د تخت و تاج کا
تخت و تاج به یی مـرگی تاخت تاراج کا

برگـردان

اورنگزیب که تخت و تاج را مـی آراسـت
مرگ تخت و تاجش را تاخت و تاراج کناد

این غـزل که دیوانهـای کهن در دریف "ک" و در دسـتچین بهـتر از سـوی عـبدالـرووف بینوا در ردیف "الف" آمـده، دومـین غزل خـوشحال ختک اسـت، با این دگـرگـونی که فـردهـای پنجم و هفتم خـوشحال در دیوان عـبدالـرحمـان آورده نشـده اند. مصراعهـای کمبود چنین اند:

چی په رگ مـی گـوتی کـیژدی رنگ یی زیر شی
طبیبان مـی به په حــه د رنج عــلاج کا
دوه مـین چی په هـیواد و بله بیل شـی
خـدای یی حه رنگـه  د تش سلام محتاج کا

برگـردان

رنگ خـودش خـواهد پرید آنکـو بر رگم انگشـت نهد
پزشــکان چگـونه تیمـار رنج مــرا خـواهند کرد؟
دو دلــداده که در کشـور ز هـم دور افـتند
خداوند چگـونه آنهـا را نیازمند "سلام" خشک خـواهد کرد
 

فـرد سـوم هـمـان غزل در دیوان خـوشحال چنین اسـت: "زه غـمژن په عـید په جشن خبر نشـوم/ که درسـت خلق د دهــلی ابتهـاج کا" (مـن اندوهــزده از سـور و جـشن آگه نیم/ ولو جهـاینان در دهلی ابتهـاج ورزند". و در دیوان عـبدالـرحمـان به اینگـونه آورده شـده اسـت:

"زه غــمژن په عــید په جـشن خبر نشـوم/ که نور خـلق هـا و هـو ته احتیاج کا" (مــن اندوهـــزده از سـور و جشن آگـه نیم/ ولو جهـاینان را نیازمند هیاهـوهـا گـرداند."

دوسـت محمـد کامل در برگهای 63 و 64 کتاب "رحمــن بابا/ 1958" مـینویسـد: باور دارم که این غـزل هـرگز از عـبدالـرحمـان نیسـت و از سـر مهـربانی رونوشـتگـران (کاتبان) در اینجا راه کشـوده اسـت. نه از آن رو مـیگـویم که این شـعـر در دیوان خـوشحال ختک آمـده، و خـوشحال بزرگتر از رحمـان اسـت یا این یکـی پیشـتر نوشـته شـده، بل دلایل نیرومـندتر دیگـری دارم."

 

       

 

 [][]

ریجـاینا/ کانادا

بیسـت و نهـم سپتمبر 2009

 

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول