داکتر محمد اکرم عثمان
ديگر بخش ها
|
داکتر محمد اکرم عثمان
نهضت مشروطه خواهی مطلع
و مبنای
محمود طرزی نوآور، مبتکر و طراح سياست های بزرگ در نهضت مشروطه خواهی افغانستان
چنانچه در مباحث گذشته آوردیم که کند وکاو های ما، مبتنی بر سیر تحول افکار خواهد بود تا بیان رویداد هایی که از بطن آن افکار به دنیا می آیند و ارزش گذرا و مقطعی دارند. در این جا ایجاب می کند که روشن کنیم مراد ما از کار برد اصطلاح دوره بندی افکار در مباحث گذشته نوعی دوره بندی متصلب نیست که بر بنیاد دترمینیسم تاریخ، آمد وشد شان حتمی و الزامی باشد بلکه منظور ما زاد و ولد اندیشۀ سیاسیست که تحت تاثیر عوامل متعددی شکل میگیرند و همیشه مهُر ونشان ویژگی های بومی شانرا با خود حمل می نمایند. به دنبال بحث گذشته که با همراهی دانشمند گرانمایه محترم محمود نجفی پژوهشگر یونیورستی برلین فراهم شده بود اینک به اقتضای گفتار حاضر، به جایگاه اندیشه ای، سیاسی و ادبی علامه محمود طرزی می پردازیم که در برهۀ گذار از مشروطیت اول به دوم در نقش هایی ماندگار و کارسازی ظاهر شد. چنانکه واقفیم محمود طرزی بعد از یک دورۀ طولانی تبعید در شام و ترکیه با استفاده از فرمان عفو امیر حبیب الله خان که تمام تبعیدی های دوران امیر عبدالرحمن خان را به عودت به وطن دعوت کرده بود (به سال 1902) به وطن برگشت. دانشنامۀ ادب فارسی در افغانستان در بارۀ او چنین آورده است: محمودخان پسر سردار غلام محمد خان، پسر رحم دل درانی، غزنه 1244ق- استانبول1312ش، شاعر، نویسنده روزنامه نگار، جغرافیادان، مترجم ودولتمرد افغانستانی در خانواده ای ادیب وآزادی خواه زاده شد. پدرش غلام محمد طرزی شاعری توانا و ادیبی آزادیخواه است.در 1299ق، که امیر عبدالرحمن (1298-1319ق) غلام محمد را به هند تبعید کرد، محمود خان با پدر همراه بود. آموزش او پیش از تبعید به کمک دو استاد از قوم پشتون، پدرش و ملا محمد اکرم هوتک آغاز شده بود.وی نخست به اساس متون کلاسیک که اشعار مولوی نخستین آنها بود به فراگیری زبان و ادبیات فارسی و پس از آن به فراگیری دستور زبان عربی و فلسفه پرداخت.طرزی با پدر به کراچی، دمشق، بغداد و استانبول رفت. او در این سالهای دور از میهن، زبان های ترکی و فرانسوی را نیز فراگرفت وبا دانش های نوین، پیشرفت ها وآثار ادبی غرب آشنا شد.(دانشنامۀ ادب فارسی در افغانستان، به سر پرستی جسن انوشه، تهران، موسسه فرهنگی و انتشاراتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی 1375،ص 629.) در دمشق سلطان عبدالحمید دوم امپراطور عثمانی به غلام محمد طرزی و خانواده اش اجازۀ اقامت در آنجا را داد. سالهای تبعید که دو دهه طول کشید محمود طرزی در مدارس دمشق و قسطنطنیه با فرهنگ و نهاد های اروپایی تماس حاصل کرد. با جنبش ملی احیاگری عثمانی و دیدگاههای پان اسلامیستی سید جمال الدین افغانی آشنا شد. او همچنین با کار در ادارۀ بلدیۀ عثمانی در دمشق تجارب اجرایی بدست آورد... او توجه امیر را به ضعف های عمدۀ کشور در زمینه های تعلیم وتربیت، ارتباطات و صنعت جلب کرد و اثرات نا مطلوب انزوای سیاسی، فرهنگی و فکری را خاطر نشان ساخت. طرزی به ریاست دفتر ترجمۀ دربار منصوب شد ووظیفۀ اصلی او این بود که امیر را در جریان حوادثی که در جهان اسلام و اروپا رُخ میداد قرار دهد. در اثر تلاشهای خستگی ناپذیر طرزی و حمایت عنایت الله خان بزرگترین فرزند امیر (سرپرست ادارۀ تعلیم وتربیت و چاپخانۀ دربار) افغانستان صاحب نشریه شد. این نشریه با نام فارسی« سراج الاخبار» با حمایت امیر منتشر میشد. هدف عاجل طرزی آن بود که نشریه ای را که به نظر او یکی از مهمترین ابزار تمدن جدید به شمار میرفت برای افغانستان به ارمغان آورد. او اظهار میداشت که به جز قبایل بدوی و حشی هیچ جامعۀ سازمان یافته ای بدون رسانۀ خبری وجود ندارد. بااین هدف او هم اخبار خارجی و داخلی را منتشر میکرد. این اخبار هم از مطبوعات انگلیسی، اردو، ترکی و عربی و هم از روزنامه ها و مجلات فارسی ترجمه و نقل میشد. او همچنین در مجله اش عکس و طرح می گنجانید البته برای آن آرزو های بلند در سر می پروراند. سراج الاخبار تحت سر دبیری طرزی از نوگرایی و ناسیونالیزم حمایت میکرد وعهده دارآموزش سیاسی و اجتماعی طبقۀ حاکم افغانستان بود.... در کشوری که تقریبآ نیمی از جمعیت آن به لحاظ قومی افغان(پشتون) نبودند آنان مجبور بودند واژۀ افغان را بر مبنای دین و جغرافیا تعریف کنند وبدین ترتیب به همه غیر افغانها اطمینان خاطر دهند که نوگرایی به تقویت حاکمیت پشتونها بر کشور نخواهد انجامید. وظیفۀ مهم دیگر، متقاعدساختن حبیب الله خان بود که تغییر اجتماعی –اقتصادی افغانستان، مداخله و تسلط خارجی را به بار نمی آورد و به تضعیف سلطنت و خاندان سلطنتی منجر نمی شود. (وارتن گریگورین، بر گردان حسن رضایی، " محمود طرزی و سراج الاخبار" فصلنامۀ خط سوم شماره 3و4،بهار و تابستان 1382 ص 75.) به قول شادروان میر محمد صدیق فرهنگ مَولف تاریخ ارزشمند « افغانستان در پنج قرن اخیر »: جریدۀ سراج الاخبار زیر ادارۀ منور و ماهرانۀ محمود طرزی به پیمانۀ قابل اعتنا از آزادی انتقاد، بهره مند بود. در ساحۀ سیاست خارجی، جریده، صریحآ با انگلیس و استعمار آن مخالف بود، چنانچه حکومت های هند و روسیه هردو ورود آنرا به کشور های شان ممنوع قرار دادند. انگلیس ها نسبت به لحن ضد انگلیسی آن به امیر شکایت نمودند. معذالک امیر این آزادی را سلب ننمود و این پدیدۀ عجیب را که در یک کشور تحت نفوذ بریتانیه یگانه جریدۀ رسمی بطور پیگیر علیه آن دولت نشرات میکرد دوام داد.(میر محمد صدیق فرهنگ،« افغانستان در پنچ قرن اخیر» چاپ امریکن سپیدی، هرندن، ویرجینیا، سال1367 هجری شمسی برابر با 1988 میلادی، ص 327.) اگر قبول کنیم که امیر حبیب الله خان پادشاه با سوادی بوده و از درجۀ بالای فهم سیاسی بر خورد دار بوده است به خوبی میدانسته که در سراج الاخبار چه نشر میشود. بنابرآن چشم پوشی و تجاهل سیاسی اورا می توان تا حدودی نشانۀ سعۀ صدر و روحیۀ مسالمت جوی او تلقی کرد، هرچند در سالهای پسین حیاتش، دلبستگی او به مدارا و مساهله به شدت نقصان پذیرفت. به هر روی بعد از ازدواج شهزاده عنایت الله معین السلطنه و شهزاده امان اله عین الدوله با دختران محمود طرزی موقف ناشر و گردانندۀ سراج الاخبار تحکیم بیشتر یافت و از قرب و منزلت افزونتردر دربار برخوردارشد. با اینکه طرزی پیوسته مشغول دادن آگاهی سیاسی و تنویر قشر حلقات استقلال طلب و مشروطه خواه بود مع الوصف باید این برهه از زندگانی او را برهۀ ترصد و انتظار نامید. در آن آوان، طرزی مراقب تیزبین قضایایی است که در گرد و نواح دربار میگذرد. از هر فرصتی در اشاعه و تبلیغ افکارش بهره میبرد ولی در برابر سلطنت همیشه جانب احتیاط را مراعات می کند. به تفاریق در شماره های متعدد جریده اش به هدف خوشنودی خاطر شخصِ اول مملکت، امیر را بزرگترین جانبدار و مشوق ترقی و تمدن در کشور معرفی می کند ووانمود می نماید که تمام برنامه های ترقی خواهانه در ظل حمایت امیر صورت می گیرد. شایستۀ تذکر است که توضیح دهیم کانونهای قدرت در اطراف امیر، حول چند محور می چرخیدند، محور اول گروه محافظه کار دربار بودکه با تمام قوا از مو سسۀ سلطنت وسنن متداول در مملکت دفاع میکرد. مرز پشتیبانی این گروه از اصلاحات، محدود به ارادۀ امیر بود. به عبارت دیگر طرفدار حفظ وضع موجود یا Status quo بودند،نه هواخواه تحول اجتماعی و نه علاقمند تحصیل استقلال کامل افغانستان. چشم آن گروه به قاش پیشانی امیر یا شاهین ترازو!بود. گروه دوم محافظه کاران استقلال طلب به سرکردگی برادر امیر سردار نصرالله خان نائب السلطنه بود که مردی متشرع، کاردان، عنعنه گرا وبه شدت مخالف استعمار انگلیس بود. او شماری از سردار ها، شعرا وادبا را در حلقۀ خاصش گرد آورده بود و در مواردی هواخواهی شهزاده عنایت الله خان معین السطنه را با خود داشت. گروه سوم خانوادۀ «مصاحبان»، مرکب از محمد نادر خان و برادرانش- محمد عزیز خان، محمد هاشم خان، شاه محمود خان و شاه ولی خان بودند. که بعد از سالها اقامت در "دیره دون" هندوستان در کابل اقامت اختیار کرده بودند و از مقربان امیر شمرده می شدند. آنها قسمآ در مدارس هند برتانوی درس خوانده بودند و به مبادی آداب غربی و زندگی مدرن آشنایی داشتند.در صفحۀ 1030 " دانشنامۀ ادب فارسی در افغانستان " چنین میخوانیم: به گفته داکتر عبدالغنی، انگلیسها به همراه امیر محمد یعقوب خان، نزدیکان او از جمله سردار یحیی خان و پسرانش را نیز به هند بردند و در " دهیره دون" نشیمن دادند و اینان در آن جا بودند تا آنکه عبدالرحمن آنان را به کابل فرا خواند و یحیی خان و فرزندانش در 1319ق/1901 م به کابل باز گشتند و یحیی خان در اوایل دورۀ امیر حبیب الله خان در گذشت" فرزندان و نوادگان سرداریحیی خان که مدت درازی در هند به سر برده بودند و به خانوادۀ " مصاحبان" یا " یحیی خیل" آوازه یافتند. ظاهرآ روابط نیکویی با انگلیسان داشتند. از اینرو، بعد ها در دورۀ امان الله خان(1337ق/ 1297 ش- 1307 ش) بر خلاف محمود طرزی و هوا خواهان او، که مشروطه طلب و ضد انگلیس و متمایل به ترکیه بود، در پیش گرفتن راه پیشرفت از شیوۀ هند انگلیس جانبداری میکردند.(دانشنامۀ ادب فارسی به سر پرستی حسن انوشه ص 1030.) چنانکه بعدآ خواهیم دید قوماندان عمومی محاذات پکتیا سردار محمد نادر خان سپهسالار بود... وقتیکه او در 24 اپریل 1919 وارد شهر گردیز شد و عزم رزم با دولت انگلیس را آشکار نمود در سراسر پکتیا غریو عمومی بر خاست و جنبش مردم شروع شد.(میر غلام محمد غبار- افغانستان در مسیر تاریخ، چاپ دوم(پیام مهاجر) ایران-قم،اسد 1359 صص763-764.) با این اشارۀ مختصر پی میبریم که از شمار برادران مصاحبان محمد نادر خان چه در زمان امارت امیر حبیب الله خان و چه در دوران سلطنت امان الله به مقامات بلند رسید و در شمار رجال درجه یک به حساب آمد. اما بعد از کشته شدن امیرحبیب الله خان در" کله گوش لغمان " که در سال 1919 اتفاق افتاد، اوضاع از بیخ تغییر کرد. گروه " مشروطه خواهان دوم " برهبری عملی شاه امان الله و سیاستگزاری های محمود طرزی زمام اختیار کشور را بدست گرفتند. تمام زندانیان سیاسی مخصوصآ هواخواهان نظام مشروطه رها شدند و به مقامات بلند دولتی رسیدند. ظاهراً به نظر میرسید که شیره و عصاره ظرفیت، هوش و خرد یک جامعۀ به گفته شما به شدت سنتی، باستانزده و قرون وسطایی در وجود تنی چند از روشنفکران آرمانگرا جمع شده و زمینۀ تحولی بسیار مهم فراهم آمده است. در جامعه ای بالنسبه سترون که در طول تاریخ همیشه قبل از موعد مقرر به زایش نشسته و عمدتآ نوزادهایی غضروفی به دنیا آورده است ولادت و پیروزی نهضت مشروطه یک حادثۀ استثنایی، حیرت انگیز، غیر معمول و خارق عادت روزگار در سر زمین ما بود. بار نخست از صدر تا ذیل دم از حاکمیت قانون و بالا کشیدن ارادۀ مردم، تفکیک قوا و تاسیس جامعۀ مدنی میزند. دکتور حمیدالله روغ صاحبنظر افغان آن رویداد تاریخی را چنین بر میکشد: " پس از تحصیل استقلال در سال 1919، اندیشۀ استقلال در دو استقامت اصلی به حرکت افتاد.
همینکه امیر حبیب الله خان به شکل مرموزی در شکار گاه کله گوش لغمان به قتل رسید برادرنش سردار نطرالله خان نایب السطنه که با امیر همسفر بود در جلال آباد خود را پادشاه خواند و موافقت برادر زاده اش عنایت الله خان معین السلطنه و عده ای از سرداران واراکین بلند رتبه را که در رکاب امیر بودند بدست آورد. اما در کابل شهزاده امان الله عین الدوله که معمولآ در دوران مسافرت های پدر، از امور سلطنت سر پرستی میکرد بالمقابل اعلان سلطنت کرد. طوریکه میدانیم امان الله خان در بین روشنفکران نفوذ فراوان داشت و از دیرگاه، به عنوان شخصیتی کاردان، فعال، دلسوز و مردمدوست شناخته میشد. در طول ماه هایی که پدرش در کابل نمیبود او با دقت و انصاف تمام به عرض و داد مردم میرسید و کفایتش را در کشور داری به اثبات میرسانید. به گفت مورخ نامدار میر محمد صدیق فرهنگ: شکی نیست که تصرف پایتخت با نیروی نظامی موجود در آن، وخزینۀ پول و انبار آلات و مهمات حربی این ادعا را از نظر مادی به پیمانۀ کافی تقویت میکرد. اما از نظر روانی و تبلیغات نیز نکاتی در نظر گرفته شد:
این اقدامات که با فعالیت بی سابقه توسط یک عده از جوانان از جمله شجاع الدوله در بین افراد اردو در جلال آباد تبلیغ گردید در رقابت بین کاکا وبرادر زاده، کفۀ این اخیر را سنگین ساخت بطوری که غند نظامی موجود در جلال آباد بنام " غند دارلسلطنه" برهبری یکنفر از صاحب منصبان جزء، بنام "غلام رسول" از مردم هرات به طرفداری امان الله خان قیام نمود امام جامعه را وادار ساخت که خطبۀ روز جمعه را بنام امان الله خان بخواند. محمد نادر خان سپه سالاررا با برادران و محمد حسین خان مستوفی الممالک و عدۀ دیگر از بزرگان مقید و محبوس به کابل فرستاد. نایب السلطنه چون اوضاع را چنین دید از مقامش استعفا داد و با سایر سرداران بطرف کابل روانه شده سر راست به ارگ رفت و به امان الله خان تسلیم شد. امان الله خان که علاوه بر جرئت و فعالیت، دارای استعداد جلب قلوب و افکار هم بود در سیزدهم اپریل نطق با حرارتی در محضر عام ایراد نمود، طی آن با اعلان استقلال کشور، مردم را به اصلاحات مبنی بر آزادی و مساوات و رفع ظلم و رشوت وسایر قبایح اداری مژده داد. در عین حال اعلاناتی محتوای برین مطلب در ولایات نیز شایع گردید و چون این مدعیات با آمال باطنی وآرمان های قلبی مردم موافق بود مورد اسقبال عامه قرار گرفت و مردم در همه جا با شاه جدید و روش او اظهار همکاری نمودند. در این کامیابی، همراهی یک تعداد از روحانیون خصوصآ حضرت صاحب شوربازار معروف به شاه آقا که در روز اعلان پادشاهی امان الله خان به تاریخ دوم مارچ به سر او دستار بست نقش عمده داشته است.(میر محمد صدیق فرهنگ،« افغانستان در پنچ قرن اخیر»، صص335-336.) از مطالبی که بیان شد به چند نکتۀ مهم پی میبریم، یکی اینکه قطع نظر از جنبه های شکلی جا به جایی قدرت، اختلافات دو جناح رقیب خیلی عمیق تر از آنچه تصور میشد قد علم کرد. بار نخست یک تقابل سیاسی ـ فلسفی با هم به زور آزمایی پرداختند. "نظم مشروعه سلطنتی " مبتنی بر تیوری حاکمیت الهی جایش را به " نظام مشروطه سلطنتی " خالی کرد. اولین بار" قانون اساسی { نظامنامۀ اساسی} دولت امانی در لویه جرگۀ جلال آباد مرکب از 782 تن از نمایندگان ملت و اعضای حکومت تصویب و در لویۀ جرگۀپغمان منعقدۀ سرطان 1303 هـ.ش تصدیق و امضا شدو این اولین قانون اساسی افغانستان است که از 73 ماده و 31 فقره ترتیب شده و در هشتم دلو 1303 در لویه جرگۀ پغمان اصلاح و تعدیل یافت.(از امان الله تا کرزی- قانون اساسی امان الله خان- انتشارات کاوه، کلن المان، سال 2004، میزان 1382 ه.ش ص 251.) در نخستین مادۀ آن " نظامنامۀ اساسی" از رکن رکین عنصر حاکمیت ملی سخن رفته است: " افغانستان در اجرای امور داخلی و خارجی اش کا ملآ آزاد و مستقل است." بدیهی است پیشاپیش میدانیم که در این جا "آزاد" و " مستقل" مترادف یکدیگر به کار نرفته اند بلکه واژۀ "آزاد" در بر گیر آزادی های مدنی اتباع کشور میشود و " مستقل" خبر از اختیارات تام افغانستان در امور بین المللی میدهد و تالیف آن هر دوتمامیت حاکمیت ملی را میرساند. در مادۀ دوم افزون بر شناسایی دین اسلام به عنوان دین اکثریت مردم افغانستان، پیروان سایر ادیان چون هندوها و یهودی ها هم از حمایت کامل دولت بر خوردار گردیده اند. در مادۀ هشتم آمده است: تمام مردمی که در پادشاهی افغانستان سکونت دارند، بلا تفریق مذهبی و طبقاتی اتباع افغانستان شناخته می شوند. در مادۀ نهم می خوانیم: تمام مردم افغانستان دارای آزادی فردی اند و از هرگونه تجاوز بر آزادی های فردی دیگران منع می باشند. مادۀ دهم مشعر است: حریت فردی از هر گونه تعرض و مداخله مصئون است، هیچکس جز به اساس حکم محکمۀ شرعی و نظامات مقننه توقیف یا مجازات نخواهد گردید. برده گی ملغی است، هیچکس نمی تواند دیگران را به صفت برده و غلام استخدام نماید. در مادۀ یازدهم آزادی مطبوعات، در مادۀ دوزادهم حق انجام فعالیت های اقتصادی چون تاسیس شرکت های صناعتی و زراعتی تضمین شده است. در مادۀ چهاردهم، تعلیم و تربیۀ رایگان اتباع مسلمان و در مادۀ پانزدهم آزادی تعلیم و تدریس پیروان مذاهب دیگر در افغانستان چون هندوها و یهودی ها ضمانت شده است. و درمادۀ شانزدهم کافۀ اتباع افغانستان به حضور شریعت و قوانین دولت دارای حقوق و مسئوولیت های مساوی در برابر دولت اند. در خور یاد آوریست که " نظامنامۀ اساسی " عهد امانی که نه فقط دستاورد ملموس مشروطه خواهان دوم بلکه بازتاب مستقیم آرمانهای دموکراتیک مشروطه خواهان اول هم بود که آن هدفها را در مرامنامۀ شان درج کرده بودند و در مواردی برایش جان باختند. در ضمن در آن منشور رویهمرفته ملی کلمۀ« مردم» در یک وثیقۀمعتبر حقوقی، جانشین «رعیت» میشود. باید اعتراف کرد که نویسندگان آن متن با اعتبار و اساسی آگاهانه و شعوری آن جا به جایی اصطلاحات را انجام داده اند. چنانکه میدانیم لفظ مردم در ادبیات سیاسی، به درازی عمر علم وسیاست میرسد و ریشه اش تا دوردست های فلسفه سیاسی یونان و حقوق سیاسی روم میرسد. در زمان رنسانس از بار معنایی عمیق تری بر خوردار می شود و سر انجام از انقلاب کبیر فرانسه به بعد لفظ «حاکمیت ملی» را یدک می کشد واغلب در نخستین مادۀ معتبرترین قوانین اساسی کشور های متمدن با این عبارت راه باز می کند: حاکمیت ملی به مردم تعلق دارد! هرچند در نظامنامۀ اساسی مشروطه خواهان دوم، لفظ حاکمیت ملی از چنان جامعیت و کلیتی بر خوردار نیست ولی با توجه به درجۀ احترام بسیار بالای ممثل حاکمیت ملی –شاه امان الله به تودۀ مردم- تلویحآ همان را میرساند. از محامد دیگر آن سند ماندگار، لغو نظام غیر انسانی بردگی می باشد که جزء مناسبات اجتماعی شده بود و در درازای تاریخ، هزار ها بردۀ خانگی، سرایی و درباری در خدمت سلاطین، زمیندار ها و قدرتمندان جان باختند و تا آن وقت هیچ فرمانروایی جرئت نکرده بود که نسخ و ابطال آن رسم ظالمانه را در قانون بگنجاند. حسن دیگر آن نظامنامۀ اساسی منع شکنجه، زنده به گور کردن، تیل داغ کردن وقین وفانه کردن می باشد. همچنان استقلال قضا، بر خورداری متهم از گرفتن وکیل مدافع و حق دفاع از خود می باشد که در پیشینۀ مناسبات قضایی افغانستان بی سابقه بود. همچنین علنیت وآزاد بودن محاکمه امتیاز دیگری بود که می توان به پای آن کدُ مدنی حساب کرد. آزادی های دموکراتیک شهروندی چون آزادی گفتار، آزادی ادای مناسک مذهبی، مصئونیت مسکن، رعایت محرم بودن مراسلات، تساوی جوانب دعوی-از هر قوم و قبیل- در برابر قانون و محاکم، حق یک سویۀ استخدام در ادارات دولتی و استفادۀ برابر و بدون تبعیض از فرصت ها، از مزایای دیگر نظامنامۀ اساسی بود. مصئونیت ملکیت و آزادی تشبثات خصوصی، اجباری بودن تعلیمات ابتدایی ارزش های دیگری بودند که در آن نظامنامه درج شده بودند. و اما پهلوی ضعیف آن نظامنامه که با شاهی مشروطه تطبیق نمی نمودند، تمرکز قدرت در دست پادشاه و غیرمسئوول بودن مقام سلطنت می باشد. همینسان، با دارا بودن چنان اختیاراتی، پادشاه در راس کابینه قرار داشت ودر شرایط غیر مسئوول مقام سلطنت سوء رفتار یا خبط و خطای رئیس شورای وزیران غیر مسئوول(سلطان) هیچ مرجع مسئوول وجود نداشت تا جوابگوی مردم باشد. از همین جا باری عبدالرحمن خان لودین در یکی از نشست های رسمی خطاب به شاه امان الله گفت: اعلیحضرتا! در نظام مشروطه هیچ مقام غیر مسئوول نباید وجود داشته باشد. شرایط ایجاب می کند که شما یک صدراعظم مسئوول را به کار بگمارید تا پاسخگوی خلق و نمایندگان منتخب آنها باشد. عیب دیگر نظامنامۀ اساسی عهد شاه امان الله عدم تفکیک صلاحیت ها و مسئوولیت های قوای سه گانه (شورای دولتی، مجلس وزرا و محاکم می باشد.) بدینگونه آن درد بیدرمان تمرکز قدرت در دست راس حاکمیت که به استبداد دیر پای شرقی می انجامید و مشروعیت نظام حاکم را زیر سوال میبرد تا حدودی باقی میماند، مع الوصف با تدوین و انفاذ «نظام نامۀ اساسی» برج وباروی سلطنت مطلقه درز بر میدارد و این فرَجَ و گشایش را باید محصول جانفشانی مشروطه خواهان دوم تلقی کرد. در ضمن نقش چشمگیر و تاریخی ایدیو لوگ مشروطه خواهان دوم محمود طرزی و از خود گذری، مدارای سیاسی و عدالتخواهی اعلیحضرت امان الله خان را نباید از یاد برد. از جانب دیگر ملایمت، نرمخویی و مردمدوستی شاه امان الله در قیاس با حکومت مطلقه و استبداد آهنین پدر کلانش امیر عبدالرحمن خان و رفتار بعضآ بی محاسبۀ پدرش که دستخوش نوسان و عدم استقرار زیادی بود چنان تحسین بر انگیز است که گفتی دیو را با فرشته به سنجش گرفته ایم. برای اثبات مدعا تاریخ را ورق میزنیم و از "سفر نامۀ تحف بخارا" به قلم"میرزا سراج الدین بن حاجی میرزا عبدالروف" که به مناسبتی به حضور امیر عبدالرحمن خان باریاب شده بود نمونه ای می آوریم: در آن روز عده ای از محبوسین بسیار محترم را حضور کرده بودند که امیر صاحب همه را حکم های سخت میکرد. یکی را حکم چشم کندن دیگری را حکم دم توپ، بعضی را حکم کُش میکرد که تمام اهل دربار درآن روزچون بید میلرزیدند. هیچکدام از ما که بندی بودیم روح در جسد نداشتیم...(میرزا سراج الدین بن حاجی میرزا عبدالروف، سفر نامۀ تحف بخارا، چاپ انتشارات بوعلی تهران1369،ص 209) جناب داکتر رجب علی طاهری شخصیت سر شناس اجتماعی که خود از بزرگان مردم هزاره ست چند سال پیش فرمانی از امیر حبیب الله خان سراج الملۃ والدین را در جریده امید به چاپ سپردند که گواه استمالت آن امیر از مردم بلا رسیده هزاره جات می باشد. جناب طاهری در معرفی آن فرمان آورده است : همه میدانیم و تاریخ شاهد است که ظلم و ستم امیر عبدالرحمن خان جهت حفظ سلطنت مطلقه آن پادشاه بی پایان بود. نه تنها مردم هزاره بلکه سایر اقوام افغانستان نمک آنرا چشیده اند. اقسام و انواع شکنجه ها را از ملت بیچارۀ افغانستان مضایقه ننموده و تا ختم دورۀ پادشاهی مذکور، توسط خودش و نوکران جبارش دوام داشته است... اما امیر حبیب الله خان تصمیم گرفت که از ظلم و تعدی که به همه اقوام بخصوص به مردم هزاره در سابق رسیده بود، استمالت و دلجویی به عمل آورد وآن عده از مردم هزاره را که غلام و کنیز خودش بودند و هم از نزد اعیان دولت رها نموده اجازه دادند تا به اوطان شان برگردند...هچنان به آن عده از مردم این قوم و دیگراقوام که اکثر به طرف ایران و هندوستان فراری شده بودند،پیام دادند که با آرامش خاطر و اطمینان بوطن خود باز گردند... بنابرآن روی این احساس فرمان تاریخی 12 رمضان سنه 1322 قمری را عنوانی مردم هزاره جات صادر نمودند.(داکتر رجب علی طاهری، هفتۀ نامۀ امید، شمارۀ 149، چاپ کالیفورنیا- ایالات متحدۀ امریکا، ص 3)
ادامه دارد
|