داکتر محمد اکرم عثمان
ديگر بخش ها
|
داکتر محمد اکرم عثمان
نهضت مشروطه خواهی مطلع
و مبنای
سيد جمال الدين افغانی پيشآهنگ نهضت مشروطه خواهی در افغانستان بخش چهارم
قواعد و قوانینی که در طول سده ها، ناظم امور بوده اکثراً بی هیچ ضمانت اجرا جاری بوده و مبتنی بر ارادۀ نیک یا بد امرا و سلاطین بوده است و اگر ما نمونه های بالنسبه خوب از دوره هایی به یاد داریم، بیشتر به خاطر منش شخصی شخص فرمانروا بوده که اراده میکرد کار های بد نکند و رضامندانه برخی از صلاحیت هایش را با موازین دینی ، اخلاقی و سنتی محدود نماید. در غیر آن تا جائی که به یاد داریم در تمام نظامنامه ها و قوانین اساسی ما که آنها نیز حاصل پیکار های مردم در یکقرن اخیر بوده است پادشاه غیر مسئول و تام الاختیار ، فوق قانون و جامعه قرار داشت و تبعیت از هیچ قاعده ای را التزام نمیکرد. از سوی دیگر همیشه نظم عمومی به خطر می افتید مگر اینکه حاکم مقتدر و با ضابطه ای بر صریر میبود و از مهمترین شاهرگهای حیات اقتصادی و اجتماعی چون نظام آبیاری مصنوعی و بزرگراه ها محافظت میکرد. واگر باری چنین نظم آهنینی بر هم میخورد ، از جانبی تمایل فرار از مرکز شدت میگرفت و از جانب دیگر خطر تجزیه، مملکت را تحدید میکرد و بلوا های بی حد و مرز جان و مال مردم را بر باد میداد. و همین " پرادوکس " یا تناقص بین دموکراسی ( به معنای محدود آن مشروطیت) و انهدام نظم عمومی چون معضلی لا ینحل چهره مینمود. و در ضمن گفتیم که برای رهایی از چنین بن بستی از سدۀ نوزدهم تا حال کوششها و راه های حلی، آزمایش شده که یکی از آنها ، راه حل دینی از طریق اجرای رفورمها بوده است. قبل از اینکه به سید بپردازیم لازم می افتد که پیش زمینۀ نقش تاریخی آن بزرگمرد را در نیمۀ دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در کشور ما روشن سازیم: در آستانۀ ورود به قرن بیستم تحت تا ثیر عوامل درونی و بیرونی که نسیمش ازهر طرف میوزید نیروهای فعال سیاسی اعم از سنتی و غیر سنتی در پی کسب هویت جدیدی از راه تحصیل استقلال کامل سیاسی کشور و اصلاحات محدود اجتماعی در چهار چوب نظام مسلط سیاسی بودند، ولی از آن میان جناح نوگرای مشروطه خواهان به رهبری مولوی محمد سرور آصف قندهاری رسیدن به چنین هویتی را در رفع سلطه انگلیس بر سیاست خارجی ، دفع سلطه استبداد داخلی که در پوشش نظام شاهی خود کامه عمل میکرد و رفع موانع فرهنگی از جمله سطح بسیار پائین شعور سیاسی عامه مردم میدانستند که داستان قلع و قمع و سرکوب این عده را قبلآ بیان کردیم. متعاقب عودت علامه محمود طرزی به وطن و وصلت دخترانش با شهزاده عنایت اله معین السلطنه و شهزاده امان اله، گرایش ها اصلاح طلبانه مسیر جدیدی اختیار کرد واو بعنوان ایدیولوگ یا نظریه پرداز در پی طراحی نقشه ها شد که مجری جدی آن نقشه ها دامادش شهزاده امان اله و به احتمال قریب به یقین ملکه سرور سلطان مادر شهزادۀ موصوف بود که با تطبیق آن برنامه ها و حوالۀ ضربتی از بالا، بزودی هم استقلال سیاسی کمایی شد و هم سلطنت مطلقه بر افتاد، و اما چنانکه میدانیم این نهضت با موانع جدی مقابل شد و سر انجام به بن بست رسید. همینطور واقف هستیم که عوامل و فکتور های زیادی در پیروزی های سالهای نهضت امانی دخیل بودند که عمده کردن یکی از آن فکتور ها کار دشواری است. برخی برآنند که مهمترین سبب درخشش آن دولت مستعجل مبنای نظری و اندیشه ای داشت که با توجه به ظرفیت جامعه در سالهای پسین درست بکار نرفت. برای فهم چنین مطلبی بایسته است که آن مبانی نظری و عقیدتی را از سرچسمه هایش پی بگیریم و دریابیم که مراد و مرشد فکری محمود طرزی کی بوده و چه مقاصدی را دنبال میکرده است. در این رابطه مرحوم استاد عبدالحی حبیبی آورده است: محمود در حدود پانزده سالگی و آغاز ایام بلوغ با پدر و خاندان مظلومش به اسوء حال از وطن تبعید گردید و این مظلومیت او به سببی بودکه پدرش با امیر ... اختلاف داشت... محمود چون از وطن فراری شد ، چشمش نخستین باربه آثار مدنیت اروپا مانند راه آهن، چراغ برق، جریده و مطبعه و غیره که به وسیله همان قوۀ استعماری در هند ایجاد شده بود آشنا گردید و از آثار ایام جوانی او معلوم است که از همان وقت آرزو داشت که وطنش نیز از آن مدنیت برخوردار باشد. در قدم دیگر چون به بغداد و استانبول و دمشق رفت، در آن وقت قلمرو خلافت عثمانی نهایت وسیع بود وآثار مدنیت صنعتی و نهضت ها علمی اروپا هم به این مملکت وسیع رسیده بود، ولی ملتهای ترک و عرب و بالکان که داخل قلمرو خلافت بودند ، در یک نوع استبداد سخیف و قاهر سلطان عبدالحمید خان می سوختند و دسایس دربار ی وکجروی های گماشتگان خلافت و فعالیت های نا روای جواسیس حکومت به درجه ای بود ، که از ممیزات خاص اجتماعی آن دوران به شمار میرفت و " جرجی زیدان" مُورخ و نویسندۀ معروف عرب آنرا در انقلاب عثمانی به نجو مُوثری به تصویر کشیده است. در آن وقت سید جمال الدین افغانی هموطن محمود طرزی کمر به بیدار ساختن ملل اسلامی از ترک وعرب و ایران وهند بسته و به استانبول آمده است. محمود طرزی در دیوان پدر قصیده ای در ستایش سید خوانده و پدر و ملا محمد اکرم هوتک بار ها از آن مرد دانشمند و پر شور سخن گفته بودند. در سنه 1314ق(1894م) در جراید خواند که سید از اروپا به استانبول آمده است. سردار غلام محمد خان فرزند خود محمود را به استانبول فرستاد ، به دستش نامه ای به نام سید جمال الدین داد . محمود رفت و این جوان پر شور افغان با پیشوای آزادیخواهان شرق چندین ماه در استانبول محشور شد و از دم مسیحایی آن مرد گرانمایه، شور و بیداری او افزونتر گردید. وی می نویسد :" علامه سید جمال الدین یک معدن عرفان بود.این هفت ماهه مصاحبت من با او به قدر هفتاد ساله سیاحت در بر دارد... مباحث علمیه، حکمیه، فلسفه، سیاسیه، اجتماعیه و غیره که هر روزه در محفل بزم حضور آن علامۀ دهر جریان میافت، هر کلمه و عبارت آن ، کتابها رساله ها تحریر به کار دارد..."( عبدالحی حبیبی، جنبش مشروطیت در افغانستان، چاپ اسماعلیان، قم 1372، صص158، 159و160 ) همچنان خبر داریم که رکن رکین برنامه سید ، یگانگی جهان اسلام تحت لوای خلافت بود- همان کاری که آنرا شافی درد مسلمانان میدانست و معتقد بود که با چنان اتحادی مسلمین قوت می گیرند، بیدار میشوند وبر استعمار خارجی و استبداد داخلی غلبه می کنند. ورهتوشۀ محمود طرزی از سفر به استانبول ، تلمذ همین دو هدف از محضر سید افغان بود. محمود طرزی در بازگشت به وطن وقتیکه اجازه نشر سراج الاخبار را بدست میاورد عمدتآ همان دو آرمان را در آن جریده باز تاب میدهد وهنگام تقبل پسُت وزرارت امور خارجه افغانستان در سالهای اول سلطنت شاه امان اله مشی سیاسی کشور را بر مبنایش استوار میکند. از همین جا همینکه خلافت عثمانی را " حزب ترکان جوان" برهبری مصطفی کمال اتاترک سقوط میدهد میدان دیگری برای تعبیر رویا های طرزی پدید می شود و پادشاه افغانستان را شخصیت مناسبی برای تحقق برنامه های مرادش سیدجمال الدین افغانی تشخیص میدهد. ونیز اطلاع داریم که رس رسانی حکومت افغانستان به جنگاوران آسیای میانه به سر کردگی انور بیک و دیگران، منجر به اعتراض و حتی دخالت های گاه و ناگاه نظامی دولت شوروی می شود و پادشاه افغانستان را به اتخاذ شگرد دیگری در سیلست خارجی ترغیب میکند که سر انجام به دوری محمود طرزی از عرصۀ سیاست خارجی افغانستان می انجامد. در پژوهشواره ای بنام " ما و آسیای میانه " منتشرۀ جریده امید آورده بودم که: آیا شایعۀ بر پایی مجدد خلافت اسلامی برهبری شاه امان اله خان صحت دارد؟- به گواهی برخی از تاریخ نویسان، دولت افغانستان در آن وقت برای جلب نظر مسلمانان هند دراین زمینه اقداماتی کرده که باعکس العمل های مثبت و منفی مواجه بوده است. آیا چنین هدفی واقعآ در ستراتیژی حکومت امانی موجود بوده است وآیا انور بیک با چنین با چنین طرحی موافق بوده است یا نه؟ نظری وجود دارد که به امید برپایی خلافت اسلامی به رهبری شاه امان اله، دولت افغانستان به انور بیک که هم احتمالآ هوادار خلافت بود وهم مدعی تاسیس دولت ترکستان بزرگ، کمک میکرده است.(پاکزاد کابلی، "ما و آسيای ميانه"، هفته نامهء اميد) به همه حال مقصد من از این تذکرات نشان دادن نقش پای سید جمال الدین افغانی در نهضت مشروطه خواهی افغانستان است که در عمل سیاسی به سیاستگزاری های مهمی انجامیده است. جمعی از محققان بر آنند که هویت حقیقی سید و بستگی او به یکی از ملتهای ایران و افغانستان هنوز روشن نیست. برخی بطور قطع او را ایرانی میدانند و برخی بر آنند که در افغان بودن سید شک و شبهه ای وجود ندارد. شادروان میر محمد صریق فرهنگ بر آنست که : " گمان غالب آن است که سید د رحوالی سال 1838 در درۀ کنر افغانستان تولد شده بعد معلوم نیست به چه علت و در کدام هنگام به خارج مسافرت نمود تا اینکه در موقع جنگ داخلی پسران امیر دوست محمد خان برای چندی به افغانستان برگشت. اولین اطلاع راجع به رهایش او در کابل از گزارش وکیل حکومت هند بر تانوی موُرخ 31 جنوری 1868 بدست می آید که ترجمه آن اینست: " یک سید استانبولی از چندی به اینطرف در کابل می باشد او میگوید که برای تفریح در ضمن مسافرت های خود به کابل آمده و اکثر از طرف امیر محمد اعظم خان برای مشورۀ خصوصی پذیرفته می شود. علاوتآ امیر برای او محل رهایش در بالا حصار تعیین نموده، بعضی ها میگویند که نمایندۀ کدام حکومت است. در گزارش بعدی وکیل مذکور (31 جنوری الی 6 فبروری چنین دیده میشود: در حال حاضر سید استانبولی به قدری نزد امر عزیز است که هیحکس در دربار منزلت او را ندارد. او ساعتها با امیر خلوت می کند و بسا اشخاص گمان میکنند که باید نمایندۀ روس باشد. اندکی بعد از آن در گزارش حاوی حوادث 11الی 20 فبروری 1968 وکیل مذکور اطلاع میدهد که : روابط بیبین امیر و سید استانبولی برهم خورده و امیر خروج او را از افغانستان به سوی بخارا تقاضا نمود است." در تابستان 1868 شیر علی خان دوباره به کابل دست یافت. گزارش مذکور در این هنگام راجع به سید چنین اشعار میدارد : از روزیکه امیر بکابل باز گشته سید رومی که در بارۀ او در گزارشهای سابق به تفصیل ذکر شده از نظر دوستی با امیر محمد اعظم خان در منزل ذوالفقار خان اقامت داشته مهمان سردار موصوف میباشد. او توسط سردار غلام محمد خان قندهاری به امیر مکتوب فرستاده و در آن ذکر کرده که حالا یک ماه از وعده شما میگذرد اما برایم تا حال کدام وظیفه و کار تعیین نشده ، معلوم میشود که شما مثل محمد اعظم خان وعده خلاف هستید. اگر به من اعتماد ندارید بگوئید . زیرا مهماننوازی به هفته میباشد نه به ماه. او که حاتم طایی نیست." بالاخره در گزارش اول نوامبر 1868 : " سید رومی در گذشته دو نامه خطاب به امیر و سردار محمد اسلم خان حاوی نظریات شخصی اش ارسال نمود. امیر بعد از مطالعه نامه به این نتیجه رسید که این شخص منظوری خاصی دارد و ماندن او در کشور خطر ناک است. بنابرین دوازده تومن سفر خرچ به او داده امر اخراج او را از راه قندهار و هرات به ایران صادر کرد." از گزارش های فوق مطالب زیر بدست می آید: اول ـــ سید غالباً در دورۀ امارت محمد اعظم خان به کابل آمده با امیر مذکور چند بار در خلوت ملاقات نموده و شاید نقشه ای راجع به اصلاحات در ادارۀ دولت به او سپرده باشد اما امیر که بدوآ با او گرم گرفته بود بزودی بر او بد گمان گردید و امر اخراج او را به بخارا صادر نمود. دوم ـــ پیش از آنکه این امر در محل اجرا گذاشته شود محمد اعظم خان سقوط کرد و شیر علی خان دوباره بر تخت کابل دست یافت . وی در ابتدا به سید وعده کار داد اما بعد از آن با تبدیل فکر، او را به ایران اخراج کرد. سوم ـــ در ایام اقامت خود، سید به سید استانبولی یا رومی شهرت داشت و به عنوان یکنفر خارجی( و حتی نمایندۀ کدام کشور خارجی شناخته می شد نه به عنوان یکنفر از اتباع امیر افغانستان، زیرا اگر چنین نمی بود امکان نداشت که وی دونفر زمامدار را در یک نظام مطلقه و خود کامه به لحنی که دیدیم مخاطب ساخته وعده خلاف بنامد و آنها به اخراج او از کشور اکتفا کنند. اساسآ در آن زمان هیچ فردی از افراد ملت اجازه نداشت تا به پادشاه وقت نامه بنویسد و یا راجع به امور کشور و سیاست باو پیشنهاد بدهد تا چه رسد به انتقاد و اعتراض. این بود پاره ای نکات راجع به تماس سید با افغانستان و زمامداران آن که تا بدست آمدن معلومات جامع تر در موضوع، باید آنرا به عنوان یک واقعیت تاریخی اما واقعیت مجمل و پر از اسرار قبول کرد. در عین حال امیدواریم تحقیقاتی که در اطراف شرح احوال و زندگی سید در دست اجرا می باشد، با شیوۀ تحقیق علمی بدون عصبیت قومی و ملی دنبال گردیده از روی این فصل از فعالیتها او پرده بردارد و نقش واقعی او را در افغانستان آن عصر روشن سازد ( میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ امریکن سپیدی، هرندن،ویرجینیا، 1367، صص221،222، 223) و در کتاب " نیچریه یا مادیگری" تالیفی از تالیفات سید که از سوی دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیه قمُ به نشر رسیده چنین آمده : نامش جمال الدین و مولدش اسد آباد همدان در سه یکزار و دویست و پنجاه و چهار هجری قمری متولد شده و در افواه معروف به افغانی است ، به جهت آنکه چندی در افغانستان وزارت کرده بود.( سید جمال الدین، نیچریه یا مادیگری، نشر دفتر انتشارات اسلامی، قم، ص 5) و محمد علی سفری در کتاب " مشروطه سازان " از زبان ناظم الاسلام مولف " تاریخ بیداری ایرانیان" که یکی از ارادتمندان سید بوده است چنین آورده" نخستین فروزندۀ شرف و جلال و اولین مربی عالم تربیت و کمال، حامل لوای آزادی و حریت و هواخواه استقلال حقوق بشریت، پیشرو آزادی طلبان مملکت عجم و سر سلسله تربیت یافتگان طوایف و امم العالم الربانی و البحر العمدانی السید محمد جمال الدین بن السید صفدر المعروف به افغانی از اول اشخاص مشهور این قرن است که عالم تمدن را با انوار ساطعه علم و فضلیت منور فرمود و سلسله هواخواهان ترقی مقام انسانیت را به پیش اقدمی سر افراز و مفتخر نمود...."( محمد علی سفری، مشروطه سازان ، چاپ چاپخانۀ حیدری، تهران 1370، ص 51) محمود محمود در کتاب "تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی" به حواله "روزنامۀ کاوه" که در سال 1921 در برلین به نشر میرسیده ، در شرح حال سید چنین می نویسد: " یکی از اشخاص معروف و مهم عهد اخیر در مشرق زمین سید جمال الدین معروف به افغانی بود که در نهضت سیاسی ملل مسلمان تاثیر عمده داشته مشارالیه بلاشک یک مرد فوق العاده و صاحب ملکات و خصایل عالیه بوده و مخصوصآ استعداد فطری خطابت و نفوذ در نفوس و قلوب داشته است.تاریخ زندگانی او در اوایل عمرش روشن نیست دو روایت مختلف که هر دو دلایل و قراین قوی دارد در وطن ومولد و منشا اوهست یکی روایت افغانی بودن و در هند بودن و مناسب بزرگ افغانستان را طی کردن و دیگری بودن از اهل اسد آباد همدان و تحصل او در همدان و قزوین و اصفهان و مشهد . آنها که در باب تاریخ زندگی او چیزی نوشته اند در بین این دو روایت مردد بودند، بهر حال این را باید گفت که منشا روایت اول یعنی افغانی بودن ، خود سید بوده و اغلب اشخاص غیر ایرانی که اورا دیده اند از او این طور روایت نموده است... اقرب احتمالات به حقیقت چنان به نظر میرسد که وی اصلآ ایرانی بوده ار اهل اسد آباد و پسر سید صفدر نامی بوده از اهل آن ولایت ولی ظاهرآ در اوایل جوانی خود به کابل هجرت کرده و پس از آن بواسطه جودت ذهن و تندی هوش و استعداد فوق العاده و ترقیات علمی خود در افغانستان به مقامات مهمه رسیده... ترکی دانستن سید و حرف زدن او با آن زبان که به شهادت آنها که حرف زدن او را شنیده اند ترکی عجیبی غیر از عثمانی و شبیه به آذربایجان بوده موید آنست که هجرتش از اسد آباد همدان در صغر سن مثلآ در هفت هشت سالگی نبوده زیرا که در آن صورت شاید ترکی اسد آباد را فراموش میکرد و در خود کابل یا حوالی آن ترکی معمول نیست...وصول سید به مکه در سنه 1273 بوده پس از ورودش به کابل مشارالیه ظاهرآ در خدمت امیر افغانستان دوست محمد خان داخل شده و در جنگی که امیر مزبور با برادر زاده و داماد خود سردار سلطان احمد خان کرد حضور داشت... سید در تحریر عربی بسیار زبر دست بود واقعآ نوشتهای او خطب صدر اسلام را بخاطر می آورد. در فارسی چه در نوشتن و چه در حرف زدن لهجه و شیوۀ عربی و شاید افغانی داشت و مخصوصآ نوشتن فارسی او نزیدیک است انسان را در ایرانی گری او به شبهه بیندازد.( محمود محمود ، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی، جلد پنجم، چاپ چهارم، نشر اقبال سال چاپ؟، صص4،5،16،17) تا اینجا نظرات کسانی را آوردیم که خواسته اند سید را ایرانی ثابت کنند و حالا به باور کسانی می پردازیم که ضمن اعتقاد به افغان بودن سید ، مقاطعی از زندگی او را در پرده ابهام وانمود کرده اند. از این شمار پژوهشگر شناختۀ ایرانی باقر مومنی است که در کتاب " دین و دولت در عصر مشروطیت" چنین می نگارد: سید جمال الدین افغانی بنا به گفته شرح حال نویسان در شعبان 1254 هجری قمری( اکتوبر-نوامبر 1838عیسوی) بدنیا آمده و در 5 شوال 1314 (9مارس 1897) در سن شصت سالگی درگذشته است...آنچه در مورد جوانی او تا هفده، هژده سالگی نوشته اند مشکوک به نظر میرسد زیرا حتی محل تولد او نیز مورد مناقشه است و از اسد آباد همدان در ایران تا اسد آبادکابل در افغانستان فاصله دارد. گفته اند در دوازده سالگی به عتبات رفته و چهار سال در محضر برخی از مجتهدان شیعۀ نجف درس خوانده ، در هفده سالگی از طریق بوشهر به هندوستان سفر کرده، دوسال بعد از آنجا به مکه رفته و سه سال پس از آن یعنی درسال 1277هجری قمری(1860-1861) اورا در خراسان و سپس در دربار امیر افغان دیده اند، در این زمان حدود 23 سال داشته است ولی هیچ شرح حال نویسی نتوانسته است بطور جدی بر این روایات مهر تائید بگذارد وخود اونیز که ابهام در زندگی خویش را ظاهرآدوست داشته نه تنها مطلبی را روشن نساخته بلکه بر معما افزوده است...از آن به بعد به کوشش شاد روان محمد محیط طبا طبایی شایع می شود که اسناد معتبری از خانۀ امین الضرب دوست سید کشف شده است که نشان میدهد سید بطور قطع ایرانی بوده است. سپس آقایان استاد ایرج افشار و اصغر مهدوی این اسناد را در مجموعه ای بنام " مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده در بارۀ سید جمال الدین مشهور به افغانی" از سوی دانشگاه تهران (1334) منتشر میکند که گواه اطلاعات جدیدی در باب شرح حال زندگانی سید بود . برغم نظر استاد محمد محیط طباطبایی ، آن دو دانشمند ، در مقدمۀ آن اثر آورده اند که هر چند به موجب این مدارک تردیدی در بارۀ رابطۀ سید با خانواده اش مقیم همدان باقی نمی ماند این سوال پیش می آید که چرا سید خود را (مطابق سند شماره 29) به عنوان یکی از اهالی افغان و کابلی و از سادات کنر معرفی میکرده است. " من سکنته کابل من اهالی افغان السید جمال الدین من سادات کنر " لوحه 8 ، تصویر 23 درصورتیکه در صحت این نسبت شک نکنیم باید فرض کنیم که خانواده سید بعللی که بر ما مکشوف نیست و شاید روزی کشف شود از افغانستان مهاجرت کرده و در اسد آباد مسکن گزیده اند. ( اصغر مهدوی و ایرج افشار، مجموعه اسناد و مدارک چاپ نا شده در بارۀ سید جمال الدین مشهور به افغانی، تهران ، 1342، مقدمه کتاب)
تصوير 23
تصوير 24 در ضمن افغان بودن سید در آن روزگار در همدان نیز شایع بود و ما سندی در اختیار داریم که یکی از ارادتمندان سید از همدان به پاریس پُست کرده و بسیار صر یح سید را " افغانی" نامیده است.( به تصویر شماره 82 توجه شود) این تصویر را به سببی ارائه کردیم که کسانی معتقدند در آن زمان احدی در همدان سید را افغانی نمی نامیده و نسبت افغان بودن بعدآ به نامش چسپانده شده است.
تصوير 82
سر انجام در کتاب " مشروطه سازان" چنین میخوانیم: ابراهیم صفایی که دو جلد کتاب " رهبران مشروطه" را با بیوگرافی سید جمال الدین شروع کرده حدود 25 صفحه کتاب را سید جمال الدین اختصاص داده و از جمله می نویسد:" از پنجاه سال پیش به اینطرف، روی تعصب معدودی از ایرانیان ، سید جمال الدین به " اسد آبادی" معروف شده و دلایل بسیار بر ایرانی بودن او اقامه کرده اند، اما به عقیدۀ من این دلایل پایه و اساس نداشته و نظیر اجتهاد در مقابل نص بوده است."( محمد علی سفری ، مشروطه سازان،ص 51) آخر امر به گفت ناشر کتاب "نیچریه" عطام رمیم سید را پس از کشمکشهای زیاد در آواخر سال 1323 شمسی هجری (1363) قمری بخاک افغان( کابل) انتقال دادند!"( سید جمال الدین اسد آبادی، نیچریه، ص 9) در این زمینه گفتنی است که پیشنهاد انتقال تابوت سید از ترکیه به افغانستان از سوی سردار فیض خان زکریا شاعر و رجل نامدارسیاسی و فرهنگی کشور که در آن وقت سفیر افغانستان در انقره بود عنوان شده که با اعتراض شدید سفارتخانۀ ایران در آنجا مقابل گشته است ، اما دولت ترکیه به اعتبار شدید عمده ترین آثار و اسناد باقیمانده از سید، چون هفته نامۀ العروهّ الوثقی و نیز گواهی شاگردان صاحب نام او چون محمد عبده و غیره که ندیم تمام وقتش بودند و از آنها نوشته هایی در بارۀ موطن سید باقیمانده، افغان بودن سید جمال الدین را مهر تائید میگذارد و در انتقال تابوتش به افغانستان موافقت می کند . گفتنی است که برغم تذکر استاد محمد محیط طباطبایی در مقالات یاد شده که گویا : محمد فیض خان سفیر افغانستان( که البته مراد شان همان سردار فیض محمد خان است) از راه تبانی با مقامات ترک به چنین انتقالی توفیق یافته است..." (حدود 23 سال پیش همزمان با تدویر کنگرۀ بین المللی سید جمال الدین افغانی در کابل و جلال آباد شاد روان استاد محمد طبا طبا یی بر بنیاد مدارک مکشوفه از منزل امین الضرب مقالاتی در جراید معتبر ایران به نشر سپردند که دانشمدان افغانی در همان کنگره به پا سخ پر داختند . آز آنجا که در این محیط توبیا و عنقا دیگر دسترسی به آن پژوهشها نا میسر است من عجالتآ به همین اندک بسنده میکنم باشد بار دیگردست ما به بیخ و ریشه و تبار نامه ها ما بچسپد.) واقعیت امر این است که سید خود در زمینه اتمام حجت کرده و سند مهمی را در مجموعه اسناد بدست آمده از منزل امین اضرب به یادگار گذاشته است. از جانب دیگر عده ای معتقد اند که سید بخاطر جلب نظر اعراب، ترکها و افغان ها اقدام به جعل تبار نامه کرده که خود هتک حرمت بیکران به شخصیت آن روشنگر بزرگ است و از چنان آزاده مرد بی ترس بعید مینماید که به خاطر مصلحت سیاسی خود را به ملیت دیگری بچسپاند . در ضمن سید به خاطر تعلق به امت اسلام در موارد بسیار نادر خود را طوسی، استانبولی رومی و غیره نامیده است، اما که پای تعلقش به تیره و تبار خاصی مطرح بوده خود را افغان و از سادات کنر افغانستان ثبت کرده است که ما در تمام دستاویز های مخالفان هرگز مدرکی به این وضاحت سراغ نداریم. من در سراسر این مباحثه در پی اثبات دونکته بودم، یکی اینکه جغرافیای ذهن و اندیشه سید مقید به جغرافیای سیاسی این یا آن کشور نبود و برغم تعلق عاطفی به وطن مالوفش از نظر گرایش های سیاسی – فلسفی، شخصیتی فرا نژادی، فرا زبانی و فرا فرقه ای بود و پیشاپیش زمانش حرکت میکرد، و دیگر اینکه مضمون آرمانها و مبارزات اونه تنها برای قرن نوزدهم تازگی داشت بلکه امروز نیز از جهاتی طراوت وبوی خوشش را حفظ کرده است. سید نه تنها از نگاه نظری آثار نظری مهمی بر جای گذاشت بلکه در عمل نیز قدمهای موثری برداشت که در مواری نتیجه بخش بود وراه نزدیک شدن به زمان جدید را کوتاه تر کرد. هر چند برخی از نهضت ها که از سید سر چشمه گرفتند به درجات متفاوت به آخر نرسیدند و بعضآ منتهی به شکست شدند اما اهمیت تاریخی آن نهضت ها در آن بودکه مفتاح باب انقلابات فراگیر تری شدند و در سالهای مابعد نتایج مشخص به بار آوردند. از آنجا که در بحث های قبلی به برخی از این نتایج اشاراتی داشته ایم اینک به ترسیم کلی ترین خطوطی بسنده می کنیم که سید طراح و مبتکر آنها بوده است. در کتاب نهضت مشروطۀ ایران که بر پایۀ اسناد وزارت امور خارجۀ آن کشور با مقدمۀ ابراهیم صفایی به نشر رسیده چنین میخوانیم: "پیدایش اندیشۀ آزادی خواهی در ایران افزون بر یک قرن و نیم سابقه دارد ولی این حرکت در میان توده ها مردم پس از قتل ناصر الدین شاه شروع شد..."( دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، " نهضت مشروطۀ ایران بر پایۀ اسناد وزارت امور خارجه"، واحد نشر اسناد، چاپ اول، سال 1370،ص 4) و قاتل ناصر الدین شاه میرزا رضای کر مانی یکی از مریدان سید بود که بعد ازقتل ناصرالدین شاه در باز جویی گفت:" من قدری هستم و معتقدم بی حکم «قدر» برگ از درخت نمی افتد ... کار من به حکم قدر بود و به خیال خودم یک خدمتی به تمام خلایق کرده و ملت را بیدار کرده ام و یک درخت خشک بی ثمری راکه زیرش همه قسم حیوانات موذی و درنده جمع شده بودند از بیخ بر انداختم..."( دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، " نهضت مشروطۀ ایران بر پایۀ اسناد وزارت امور خارجه"، واحد نشر اسناد، چاپ اول، سال 1370،ص 8) و در کتاب " زمینه ای خیزش مشروطه" تالیف محمد خاتمی رئیس جمهور کنونی ایران چنین میخوانیم :" با مشاهده سلطۀ استعماربر کشور های اسلامی و برای کوتاه کردن دست آنان، اتحاد دنیای اسلامی سخت مورد توجه قرار داد و عمدتآ تلاش خویش را در راه تحقق این آرزو بکار بست. سید جمال الدین در ابتداء راه رسیدن به این مقصود را مذاکره با سران کشور ها اسلامی میدانست و بار ها سعی کرد تا به آنان نزدیک شده و ایشان را به تشکل چنین اتحادی بر انگیزد، ولی سر انجام در یافت که چنین امری ممکن نیست و استبداد و استعمار سخت در هم عجین شده اند. او دانست که ماهیت حکومت های استبدادی ، مانع انجام این امر بوده و نمی تواند به کسانی چون ناصر الدین شاه قاجار و سلطان عبدالحمید عثمانی ، امیدوار باشد. از آن پس تمام کوشش خود را برای بیداری و آ گاهی مردم و سوق دادن آنان ، به مبارزه علیه استعمار و استبداد بکار گرفت و این تلاش او بعد ها نتایج نیکویی را نه تنها در ایران بلکه در سایر کشور ها به بار آورد. محور دیگر کار او مبارزه با استعمار به ویژه با دولت انگلستان که بیش از همه بر مسلمانان تسلط داشت، بود. سید با مشاهده روز افزون نفوذ استعمار انگلیس در کشور های اسلامی اصلی ترین دشمن اسلام و مسلمانان را در آن روزگار ، انگلستان میدانست و به همین دلیل به همۀ ممالک زیر سلطۀ انگلیس مسافرت کرد و چهره افسونگر و ماهیت استعماری و افکار پلید آنرا برای ملل اسلامی آشکار نمود. روشنگری های وی در اکثر ممالک موثر بود و مسلمانان را به حرکت واداشته و از همین رو ، انگلستان او را دشمن شماره یک خود لقب داد. استعمار به خیال خام خود سعی کرد سید را با پول و دادن مقام بخرد و او را برای همیشه ساکت کند، بنابرین همان هنگام که سودانیان به رهبری " محمد احمد عبدالله معروف به "مهدی سودانی" علیه استعمار انگلیس قیام کرده بودند، سید را به لندن دعوت کردند." لرد سالسبور" نخست وزیر وقت انگلیس به او گفت:" ما سر زمین سودان را به شما وامی گذاریم، به شرط آنکه مصالح دولت بریتانیا را در آنجا رعایت کنید" ! سید پاسخ داد: مگر سودان از آن شماست که میخواهید آنرا بمن ببخشید؟"( محمد خاتمی، زمینه های خیزش مشروطه، نشر موسسۀ فرهنگی پایا،تهران، سال چاپ نامعلوم،ص 37) و این نکته را بخاطری گفتیم که روشن شود سید افغانی در ازای کرسی سلطنت نیز، اهل معامله و سازش نبود، چه رسد به مناصبی در دربارهای افغانستان و ایران و دولت عثمانی. او در مذاکرات سیاسی با مقامات وزارت خارجۀ انگلستان خود را یکتنه حریف و همسنگ آن امپراتوری میدانست و میخواست سیاستهای با اهمیتی را در مقابله با استعمار پیاده کند. به قول محمد خاتمی در همان کتاب"لرد کرومر " به دولت متبوع خود در باره فعالیت های سید در مصر چنین گزارش داده است :"...خاطر اولیای متبوعه ام را متذکر می سازم که اگر انجمن حزب الوطنی ، یک سال دیگر بر قرار باشد و سلسه جنبان امروزۀ آسیای غربی و مرکزی و افریقای شمالی، سید جمال الدین، مرفه الحال و آسوده خاطر در مصر زیست کند، گذشته از اینکه تجارت و سیاست بریتانیا در قاهره بالمّره معدوم میگردد، ترس آن است که سیاست قاطبۀ اروپا از همینۀ این انجمن عجیب، حنثی شده و اثری از او در صفحۀ عالم نماند."( محمد خاتمی، زمینه های خیزش مشروطه، نشر موسسۀ فرهنگی پایا،تهران، سال چاپ نامعلوم،ص 34) و ذکر این نکته بخاطری لازم افتید که مراد سید هر وسیله ای از جمله جریدۀ قانون به دبیری میرزا ملکم خان را به خدمت میگرفت و برای بر انداختن ایادی استعمار بریتانیا از جمله ناصرالدین شاه قاجار جهد میکرد. او در رابطه با فساد در دربار ایران در آن وقت، به آیت الله میرزای شیرازی چنین شکوه میبرد " پیشوای بزرگ، پادشاه ایران سست عنصر و بد سیرت گشته، مشاعرش ضعیف شده، بد رفتاری را پیش گرفته، خودش از ادارۀ کشور و حفظ منافع عمومی عاجز است، لذا زمام کار را بدست مرد پلید بد کردار پستی، یعنی امین السطان داده که در مجامع عمومی به پیامبران بد می گوید، نه فرمان دین را می پذیرد، نه به رَُوسای دینی ارجی میگذارد، به علما بد می گوید و به مرد پرهیزگار تهمت میزند. به سادات بزرگوار توهین مینماید و با وعاظ مثل مردم پست رفتار می کند. از اروپا بر گشته پردۀ شرم را پاره کرده و خود سری را پیش گرفته ، بی پرده باده گساری مینمایند. با کفار دوستی میورزد، با مردم نیکوکار دشمنی می کند، این کار های خصوصی اوست. اما آنچه به زیان مسلمین انجام داده این است که ...."( محمد خاتمی، زمینه های خیزش مشروطه، نشر موسسۀ فرهنگی پایا،تهران، سال چاپ نامعلوم،ص 39) سپس سید، انگشت انتقاد بر امتیازاتی میگذارد که دول استعماری روس تزاری و انگلیس از دولت ایران گرفته و قبلآ خاطر نشان کردیم که آیت اله شیرازی تحت تاثیر سید، فتوای الغای امتیاز رژه را که به امتیاز تنباکو معروف است صادر کرد که منجر به فسخ آن قرار داد شدوپشتیبانی وسیع مردم را به همراه داشت کوتاه سخن اینکه سید بر عکس داوری ها ی محمودمحمود، باقر مومنی، ابراهیم صفایی و احمد کسروی که او را دستــنگر پادشاهان میدانند هرگز در دام سلاطین مستبد نیفتاد و تا وقتی با آنها مدارا و مماسات کرد که آرمانهایش را کم و بیش لبیک میگفتند، اما همینکه در مقام مخالفت با او بر آمدند یا به سر نوشت ناصر الدین شاه گرفتار گردیدند و یا چون سطان عثمانی متحمل زیانهای فراوان شدند. از سوی دیگر در افغانستان نیز برخی از کوشش های سید بعد از مرگش ثمر داد و شکی نداریم که مشروطه خواهان دوم، بخصوص در سالهای نخستین سلطنت شاه امان اله ، با الهام از نظریات محمود طرزی راه سید را پیمود اند. گفتنی است فعالیت های سید افغان تنها در رفت و آمد بین دربار ها( آن گونه که شادروان احمد کسروی آورده است) خلاصه نمیشد. او از راه تحکیم تماس با تودۀ مردم که نماینده بارز آن میرزا رضای کرمانی بود، کاخ استبداد ایران را ویران کرد و از طریق تشجیع روحانیان مشروطه طلب و روشنفکران آزادی خواه نهضت های مشروطه خواهی و دموکراتیک را بنیاد هشت و ازاین خواستگاه است که می گوئیم سید کماکان در زمان ما حضور دارد و کار های را که سر کرده بود در بهار های دیگرنیز به شگوفه خواهد نشست. سید هوادار حکومت قانون و رخنۀ وسیع راه های حل معاصر در درون سنن جامد سیاسی و اداری بودــ مسالۀ که هنوز از نظر فلسفی مشکلش در منطقه ما حل نشده است و رهیافت تناسب منطقی بین سنت و تجدد در سر زمین های به شدت سنتی ما که عنعنه و عرف و عادت و سنن باستانی و قدیمی، جریانهای فکری و رفتاری نیرومندی را تشکیل میدهند حایز اهمیت فراوان است و سید کسی بود که در زمان خودش بیشتر از هر کسی به این مسایل پرداخته به قول عبدالکریم سروش نظریه پرداز ایرانی این سید بود که عنوان کرد: سِر انحطاط ما در چیست جامعه ای که از انحطاط خودش نپرسد قطعآ در انحطاط خواهد ماند. پرسش از انحطاط علامت بیرون آمدن از انحطاط است.( عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت ،ص79) اینها همه مباحث بسیار زندۀ زمان مااست و سید بود که اذهان جامد، بتونی و واپسگرای شمار زیادی از تاریک اندیشان را تکان داد و روشن کرد . به گفت دکتور محمد جواد طباطبایی : همین قدر باید این نکتۀ اساسی را از نظر دور نداشت که اندیشۀ بی سنت و در غیاب آن، امری ممتنع است، چنانکه در نزد اقوامی که پشتوانه ای از سنت اندیشیدن هرگز بوجود نیامده، تاریخ نیز دستخوش وقفه و تعطیل شده است. تاریخ افریقا، همۀ اقوام اولیه و چین تا سدۀ حاضر ، به تبع اندیشه ، تاریخ عدمی است و از این میان اگر تنها چین توانسته است از خواب زمستانی دراز آهنگ خود خارج شود به دلیل پیوندی است که با اندیشه و عقلانیت غربی ایجاد کرده است. بویژه در دروان جدید اساس هر تمدنی بر اندیشۀ عقلانی استوار است و این امر جز از مجرای سنتی زنده و زاینده و در تحولی پیوسته و تجدید نظر در مبانی آن با توجه به الزامات دوران جدید ممکن نیست.( دکتور جواد طباطبایی، ابن خلدون و علوم اجتماعی، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران 1374،ص369) آیا اینها که دانشمندان عنوان کرده اند همه پاسخ یا اینکه سوالهای تازه در لفاف باشد که دانشمندان ما این معضل را بیشتر بشکافند و سر خطهای شفافتری بدست دهند.
نتيجه کلی و استنتاجی از جايگاه سيد جمال الدين افغانی در نهضت مشروطه افغانستان لازم است که ما استنتاجی از مساله داشته باشیم، آنچنانکه در بحث های گذشته بیان داشتیم سید جمال الدین افغان نه تنها در افغانستان بلکه در منطقه ما نخستین کسیست که افکار مشروطه خواهی را در چهار چوب تحدید قدرت سلطنت های مطلقه مطرح کرد و راه علاجش را در تاسیس موسسات مدرن و ترویج علم و فن آن گونه که در مغربزمین مورد استفاده بوده سراغ گرفت ولی آن طور که از آثار و افکار آن بزرگمرد بر می آید سید در ملتقای دو دوران نا سازگار با یگدیگر در پی تلفیق مزایای آن هردو بود که در عرصه های عمل و نظر یگدیگر را نفی میکردند. از سویی عنایتی به نظامهای مردم سالار و مبتنی بر آزادی های مدنی و فردی داشت و از سوی دیگر به فکر احیای مجدد خلافت اسلامی تحت سیطره خلیفه عثمانی بود. اما الگو و مدل آرمانی او طرز حکومتی بود که در زمان خلفای راشدین پا گرفته بود. تا جایی که من میدانم در آن دستگاه حکومتی عناصری دراداره و تنظیم امور و تـنسیق کار های دفتر ودیوان و گماردن راَس قدرت نقش داشتند که عمدتآ از سرکرده های قبایل و اقوام و سروران صاحب نفوذ قبیلۀ قریش مکه و انصار مدینه تشکیل شده بودند و عوام الناس در لایه های پائینی و میانی جامعه، نقشی در تغییر و تبدیل و انتصاب یا انتخاب زمامدار کل ایفا نمیکردند چه در شورای های قبیله ای مرکب از اشراف قبایل فقط اعیان و سر کرده ها از تودۀ مردم نمایندگی میکردند و اصلآ ادارات انتخابی به گونۀ دموکراسی های یونان و روم نمی توانست مطرح باشند. چنانکه مطلع هستیم در آن زمان نه تنها در شبه جزیرۀ عربستان بلکه در بیشتر نقاط آسیا و افریقا به دلیل موانع متعدد اقلیمی چون وسعت بیابانهای دشوار گذار ، خشکسالی های پیاپی ، واحه های دور افتاده از همدیگر، محدودیت داد و ستد وآمد و رفت بین آبادی ها ، و وابستگی به اقتصاد طبیعی و قلت شدید آب و محدود بودن راه های مواصلاتی که حضورحاکمیتی اقتدارگرا ومتمرکز را الزامی میکرد اصلآ پدیده ای بنام حکومتهای انتخابی و مبتنی بر ارادۀ آزاد فرد انتخاب کننده را بر نمی تافت زیرا که فرد در جامعه ای عشیره ای وقتی صاحب هویت و شخصیت میشود که عضوی از اعضای قبیله باشد و جایگاهی در سلسله مراتبش حاصل کند ورنه، انسانی بی بیخ و ریشه وپا در هوا به شما خواهد رفت. از همین سبب در چنان نظامی، فرد رانده شده از اجتماعش، نا گزیر است که یوغ حمایت قبیلۀ دیگری را بگردن بگیرد تا موجودیتش به عنوان یکفرد زنده و صاحب حد اقل حقوق رسمیت پیدا کند. به این صورت در چنان ساختار هایی اصلآ تصور اجرای یک انتخابات دموکراتیک و ایفای نقش یک شهروند وابسته به جامعۀ مردم سالار نا ممکن است. از همین جا پیچیده ترین معضل فعالیت های نظری و سیاسی سید از آشتی دادن همان دو دنیا سر چشمه میگرفت. از جانبی واقف ستمبارگی امرا و سلاطین دورانش بود و میدانست که از آنها جز خود کا مگی، زنبارگی و غارت مال رعیت و بیت المال بر نمی آید و از جانب دیگر اتحاد و آینده سروری ورفاه مسلمانان را در جبین فراعنۀ فاسدی! چون سلطان عبدالحمید خلیفه عثمانی میدید- کسیکه خود سرکوبگر آزادی های انسانی و غاصب حقوق مردمش بود. به گفت دانشمند گرانمایه محمد جواد بر هانی: سید جمال الدین روشنفکری بود که در فضای اسلامی رشد کرده و با کشور های غربی نیزاز نزدیک آشنا بود، اما هیچگاه جهان اسلام را ترک نکرده و به آن از افق و منظر متجددانه می نگریست و در مقام دفاع از دین اسلام و مسلمانان استعمار زده بود و با مثلث شوم..استعمار ، استبداد و جهل شدیدآ مبارزه میکرد... او در "عروة الوثقی" در مورد استبداد داخلی چنین می نویسد: « ملتی که حل و فصل امور خود را با خود ندارد و با آنها مشورت نمی شود و در مصالح عامه ارادۀ آن ملت بی تاثیر است. واین تابع واحدیست که ارادۀ آن "قانون" و خواست آن وی همان "نظام" است و طوری که میخواهد فرمان میدهد و آنچه را اراده کند انجام میدهد، آن ملت وضع ثابت و سیر منظمی ندارد و نیک بختی و بد بختی را پیهم می بیند. اگر حاکم آن عالم و دور اندیش و خبیربود به مردم راه صلاح و سعادت را نشان میدهد، اما اگر حاکم جاهل و بد طینت و ضعیف الرای و کج طبع باشد ملت را به تباهی سوق میدهد و پرده ای از جهل بر چشمهای آنان می کند و فقر و گرسنگی به بار می آورد و در سلطۀ خود از جادۀ عدل خارج میگردد...در این جا اگردر ملت رمقی مانده باشد افراد خبیر جمع میشوند و برای سرنگونی این شجرۀ خبیثه اقدام می کنند و به جای آن عضو فاسد، نهال مبارک(شجرۀ طیبه) غرس می کنند...به قول سید مبتنی بر آیۀ قرآن مجید خداوند رفاه، عزت، سلطنت، آسایش هیچ قومی را دگر گون نمی سازد مگر اینکه آن قوم آنچه را که در نفوس خود از نور عقل و صحت فکرو اشراق بصیرت دارند تغییر بدهند.»( محمد جواد برهانی، " نقش سید جمال الدین در جنبش اصلاحی افغانستان" مجله سوم، شماره 3و4، ایران-مشهد، چاپ سازمان انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ص ص68-69) خلاصه کلام، محمد جواد برهانی، مجموعه برنامه های سیاسی سید را با سه اصل زیرین توضیح میدهد که شایان توجه است: 1. تبدیل حکومت از استبداد به مشروطه و بر قراری قانون به جای رسوم و اوامر. 2. از میان بردن آثار تفرقۀ مذهبی و احیای روح و حدت اسلامی 3. مبارزۀ علنی و بیرحمانه با نفوذ استعماری انگلیس...که دشمن شمارۀ یک اسلام و قران شناخته میشد. آنچه به عنوان موخرۀ بحث ما مربوط سید جمال الدین افغان میتوان بیان کرد از اینقرارند: 1. سید آغاز گر بزرگی بود که بار نخست برای زودن آثار انحطاط دیر پا در عالم اسلام کمر بست و مبارزۀ مستمری را آغاز کرد. 2. پیروان سید در افغانستان در حدودی سیمای جامعه را تغییر دادند و پیکار شان نیمه تمام ماند. 3. نهضت مشروطه در افغانستان بخاطر سطح نازل شعور عمومی منجر به تجهیز سراسری توده های مردم نشد و به انقلاب مشروطه منتج نگردید. 4. نهضت مشروطه در افغانستان قسمآ فاقد پایگاه اجتماعی و طبقاتی بود و عمدتآ از بالابه پائین حرکت میکرد. به گفت داکتر محمد جواد طباطبایی:« همین قدر باید این نکتۀ اساسی را از نظر دور نداشت که اندیشۀ بی سیاست و در غیاب آن ، امری ممتنع است، چنانکه در نزد اقوامی که پشتوانه ای از سنت اندیشیدن هرگز بوجود نیامده، تاریج نیز دستخوش وقف و تعطیل شده است . تاریخ افریقا، همۀ اقوام اولیه چین تا آغاز سدۀ حاضر ، به تبع اندیشه ، تاریخ عدمی است و از این میان اگر تنها چین توانسته است از خواب زمستانی دراز آهنگ خود خارج شود به دلیل پیوندی است که با اندیشه و عقلانیت غربی ایجاد کرده است. بویژه در دروان جدید اساس هر تمدنی بر اندیشۀ عقلانی استوار است و این امر جز از مجرای سنتی زنده و زاینده و در تحولی پیوسته و تجدید نظر در مبانی آن با توجه به الزامات دوران جدید ممکن نیست. ایدیولوژی، به گونه ای که در چهار دهۀ گذشته در ایران سیطره پیدا کرد، جز به بیراهۀ تعطیل اندیشه و از آنجا به بن بست تعطیل تاریخ منتهی نخواهد شد. با تکیه بر سنت اندیشۀ فلسفی از فارابی و ابن سینا تا صدر الدین شیرازی می توان امکانی برای تجدید اندیشه یافت، حتی و به ویژه ، از مجرای نقادی آن، به تجدید اندیشه پرداخت.( داکتر محمد جواد طباطبایی، ابن خلدون و علوم احتماعی، وضعیت علوم اجتماعی در تمدن اسلامی، چاپ انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،سال 1374، صفحه 369)
ادامه دارد
|