داکتر محمد اکرم عثمان
ديگر بخش ها
|
داکتر محمد اکرم عثمان
نهضت مشروطه خواهی مطلع
و مبنای
(بخش سوم)
پيوسته به گذشته زمینی کردن و ناسوتی کردن چنان هیولا و دیو افسار گسیخته ای فقط با قوانینی بر آمده از ارادۀ اکثریت مردم میسر بود- ضوابطی که تا آن گاه نه تنها جایگاهی در روابط اجتماعی نداشت بلکه به کلی از منش و کنش زمامداران وقت غایب بود. آنچه بنام ناظم بخش عمومی- گستره اختیارات دولت- تا دیرگاه مروج بود به قول یکی از صاحبنظران عمدتاً در مورد دو وزارتخانه خلاصه میشد: 1 ــ وزارتخانۀ جنگ که مهمترین هدفش غارت همسایه های دور و نزدیک بود. 2 ــ وزارتخانۀ دارایی( مالیه) که بر محور تحصیل مالیات از فرودستترین لایه های جامعه می چرخید. آنچه در این میان تا حد زیادی لادرک و غایب بود عرضۀ خدمات عام المنفعه به مردم بود که با روحیه و نظرگاه های طبقات فوقانی تطبیق نمیکرد. از همین سبب زمامداران خود کامه نه در رأس که بر فراز ضابطه های عمومی قرار داشتند و هیچگونه نقد و پرس و جویی را از هیچ طرف بر نمی تافتند. چنان فرمانرواهایی تا پدید شدن عصر مشروطه در افغانستان زمام اختیار مردم را در دست داشتند و حد اکثر نارضایی رعیت عدالتخواه در شورش ها یا بلوا های بی برنامه ای خلاصه می شد که نتیجه ای جز استبداد مضاعف و سرکوب بیرحمانه آن عصیانها نداشت. از همین جا چنان که گفتیم مشروطه خواهان متناسب به سطح درک شان از فلسفۀ دوران جدید تمام تاریخ وطن شانرا زیر سوال بردند - اقدام خطیر و مهمی که مفتاح باب تمدن جدید بود. حالا می کوشیم بقدر توان خاطر نشان کنیم که خیزش آن بزرگمردان از جان گذشته تا کجا خودانگیخته، بومی و شعوری بود و تا کجا ملهم از نهضت های روشنفکرانه که در گرد و نواح کشور ما میگذشت. در ضمن به قدرت مبانی اندیشه ای مشروطه خواهی در اروپا را با مشروطه خواهی در افغانستان به مقایسه میگیریم و درجه سازگاری و نا سازگاری شانرا با یگدیگر می سنجیم. در همین راستا باید خاطر نشان کنم که علیرغم پدید شدن شماری از مظاهر تمدن معاصر چون مدارس، ساختمان های امروزی، شفاخانه ها، کارخانه های صنایع ماشینی به تجویز حکومت وقت در دهه های اول و دوم قرن بیستم در افغانستان، ما حتی گام نخستین را هم بسوی دنیای جدید نگذاشتیم چه آن همه تلاشها ملاط ناپا یداری بودند که عناصر وابسته به جهان کهنه برروی بقایای از شکل افتاده دورانهای ماقبل کشیده بودند. از همین سبب در حقیقت امر نطفۀ جهان جدید عملآ در درون نهضت مشروطه بسته شد - آنچه از دید فلسفی خبر از تازه شدن و دگرگون شدن ماهوی کیفیت میداد. از سوی دیگر معدودی از عناصر وابسته به آن نهضت که به اکراه یا تصادف یا انگیزه دیگری ظاهرآ مشروطه خواهی و ضدیت با استبداد را الزام کرده بودند نه فقط درک دقیقی از نظام نوین نداشتند بلکه در برخی از باور های التقاطی و زنگار گرفته می زیستند و بعضآ نقش ستون پنجم را ایفا مینمودند! در باب علل و اسباب داخلی نهضت مشروطه خواهی در کشور ما، در قید احتیاط می توان ادعا کرد که بصورت عموم سوداگران بازار های داخلی ما، دکانداران سنتی و ساده ای بودند که جدی ترین دغدغه های خاطر شان از مرز سود و زیان معمولی و کاسبانه نمیگذشت و در سیاست هم چشم شان به شاهین ترازو بود! در آن آوان ما با دریغ، از داشتن طبقه ای به تحرک ، فعلیت و پویایی بورژوازی اروپا نداشتیم که شهر های آزادی نظیر " فلورانس" و " ونیز" را بر پا کردند و در آن جا ها، با احداث ماشین خانه ها ، بانکها و تاسیس تصدی های خصوصی به اندیویدو آلیسم و لیبرالیسم بال و پر بخشیدند و انقلابات سیاسی- اجتماعی را به ثمر رساندند. به پنداشت من نهضت عدالت طلبی در چهار چوب قوانین موضوعه در دو دهه نخست قرن بیستم در وطن ما فاقد پایگاه فراگیر اقتصادی و مردمی بود و جنبش های روشنفکری در آن سالها، هواهای تازه را از شماری از کشور های اسلامی و غیر اسلامی بومی کشیدند که خود در نیمه راه ترقی خواهی قرار داشتند. تا جایی که اسناد و مدارک ثقه گواهی میدهند عمدتآ آغازگران نهضت مشروطه بیشتر از هر انگیزه دیگری از جرایدی چون " صور اسرافیل" و " حبل المتین" که بزبان فارسی در کلکته نشر می شد تاثیر پذیرفته اند. اگر نقش سید جمال الدین افغانی، محمود طرزی و معلمین هندی را که در عصر سراجیه در مکتب حبیبیه تدریس میکردند در جستار های مربوط شان به بررسی بگیریم باید به احتمال قریب به یقین معترف باشیم که جراید یاد شده و شماری از منابع دیگر خارجی که به دربار امیر وقت و آدرس رجال بالارتبه میرسیدند در دست های سوم و چهارم در اختیار غلام بچه های شاه قرار می گرفتند و آنها را در جریان ترقیاتی میگذاشتند که نصیب دولتهای معظم اروپایی شده بودند. چنان آگاهی های ارجداری چشم و گوش حلقات کوچک اطراف دربار را باز میکردند و آنها را ترغیب مینمود که وطن شانرا با ممالک پیشرفته به مقایسه بگیرند و در پی درک موجبات انحطاط وطن خود شان و عالم اسلام برایند. بورژوازی اروپا در پویه تکامل تدریجی فلسفۀ عقلانی یونان و حقوق موضوعۀ روم و تجارب دولت شهر ها یی که در ختم قرون وسطی گلیم فیودالیسم را بر چیدند پدید شد و با استفاده از تیوری های دانشمدان بزرگی چون لاک، هابس، اسپینوزا، دکارت، هگل و غیره تحکیم یافت در صورتی که روشنفکران بسیاری از کشور های شرقی نظریات طبقۀ بورژوازی را چون لقمه ای آماده در دهان گذاشتند و بر گردۀ مناسبات زمینداری و ما قبل زمینداری و عشیره ای سوار کردند. چنان کوششی نه تنها مشکل تاریخ ما را حل نکرد بلکه به تحلیل های نادرست میدان داد تا به خاطر اثبات معادله ای غلط دست به محاسبات غلط بزنند و مشابهت شکلی را ملاک عمل قرار دهند. کار برد تیوری های سیاسی و اقتصادی وقتی اصالت و اصابت میابند که در ظرف و زمان تاریخی مشخص و متناسب به موضوع و مضمون آن تیوری ها پیاده شوند در غیر آن کار عبثی می باشد و تاریخیت و موضوعیت شانرا از دست میدهند. بخوبی میدانیم که عناصر تشکیل دهندۀ کمیته های سری مشروطه خواهان اول را عمدتآ اشرافزاده های حول دربار بودند که به اصطلاح رایج آن زمان" غلام بچه" یاد میشدند. آنها پسران زمیندارهای بزرگ ، خوانین و سرکرده های اقوام و قبایلی بودند که امیر وقت از پدر های شان حساب میبرد و به منظور جلوگیری از بغاوت های احتمالی قوم و قبیل آنها، آن خانزاده ها یا اشرافزاده های اطرافی را گروگان گرفته بود. در کشاکش بین قدرت مرکز و اطراف، چنان حیله ای از دیرگاه مروج بود و در موارد متعددی، آن نجیب زاده ها به مقامات بلندی میرسیدند و حتی با تصاحب قدرت، سلسلۀ پادشاهی جدیدی را آغاز میکردند که از آن جمله می توان غزنوی ها را در آسیای میانه ومملوک ها را در مصر بر شمرد. مراد اینکه ما، در ساختار طبقاتی خاور زمین به حد ممیز غیر قابل عبوری بین طبقات بر نمی خوریم و تاریخ این سر زمین ها را نمی توانیم با همان تیوری پنج پله ای تاریخ تعریف و تفسیربکنیم. خلاصۀ کلام اینکه به دلایل مشخص تاریخی در وطن ما مرز های طبقاتی تا دیرگاه و حتی تادم حاضر نامشخص و غضروفی باقی مانده و مستقلآ هیچ طبقه ای اعم از دهقان، کارگر، اشراف و سرمایه دار چنانکه باید در هیات و ساخت به قوام رسیده ای وجدان سیاسی و اجتماعی اش را بازتاب نداده است. از همین سبب من با آنهای که رسالت نهضت مشروطه در افغانستان را مولود هژمونی و ابتکار عمل بورژوازی ملی وانمود کرده اند موافق نیست. باری در مقاله ای نوشته بودم که ما گاهی احساسات شخصی خود را بجای یک منطق تاریخی نشانده ایم و کوشیده ایم پیش از هر مساله ای آن مسایلی را بالا بکشیم که طرف توجه خود ما بوده اند... این سنخ نگرش به حوادث تاریخی، عواقب زیرین را در قبال داشته است. 1 ــ شگاف بین لایه های طبقاتی جامعه بیش از حد واقعی و لازمش معرفی شده است. 2 ــ در دامن زدن هیجانات روشنفکرانه و تحریک عصبیت های فرقه ای، قومی و قبیله ای سخت موثر بوده است. 3 ــ غیر مستقیم تبر ارباب اقتدار را در سر کوب نخستین جوانه های نو طلبی دسته داده است. قدر مسلم اینست که در آن زمان حلقات روشنفکرانه افغانستان بخاطر دارا بودن پایگاه های شهری با ساکنین روستا ها پیوند ارگانیک نداشتند و در جنگ قدرت بین جناح های درون دربار های امیر حبیب الله و امیر امان الله بالاجبار جانب جناح نو طلب را می گرفتند تا در صورت پیروزی آن جناح، نصیبی ببرند و ترقی خواهی را مدد بر سانند، ولی چنانکه میدانیم هم مشروطه خواهان اول و مشروطه خواهان دوم به علت حرمان از داشتن پایگاه مردمی، با فرجام تلخ و مصیبت بار مقابل شدند. مشروطه خواهان اول یا بدار آویخته شدند، یا لقمۀ توپ گردیند و یا در زندان ها پوسیدند و مشروطه خواهان دوم بشمول شاه امان الله که در سرکردگی نهضت قرار داشت با جهل و عکس العمل خشن نیرو های سنتی و دسایس دولت انگلیس مقابل شدند و یک شکست بزرگ را تجربه کردند. آن درس عبرت، حقیقت دیگری را روشن کرد وآن اینکه فرض مبرم پیروزی های سیاسی، مطابقت خاستگاه عقیدتی با پایگاه اجتماعیست. و شرط دیگر کامیابی های سیاسی این است که یک جهانبینی باید در پویه حرکت تاریخ به نضج و پختگی برسد و از پشتوانه فلسفی بر خوردار گردد. حالا می کوشیم قدری دورتر و ریشه های نو اندیشی را در وطن ما وحوزۀ تاریخی ما بپالیم تا به قدر توان سر چشمه ها روشن گردد.
ادامه دارد
|