|
هـمـی بینی که مـرگ دنبالم
افتاده ... "عبدالـرحـمـان"
لکه ونه مـسـتقیم په خپل مکان ... (بخـش هـفـتـم)
صبورالله سـیاه سـنگ
فـرزندان/ بازمـاندگان؟ هـمـانگـونه که در آغـاز اشـاره شـده بود، زندگینامه شخصیتهـای بزرگ _به ویژه در خاورزمـین_ به زودی پس از مرگ شـان، با اهداف گـوناگـون، از سـوی دوسـتان و دشـمنان دگـرگـونه جلوه داده مـیشـود؛ به اینسـان که گاه بخشهـایی با فسـون و فسـانه مـی آمـیزند و گاه در تاریکـی و غبار ناپدید مـیشـوند. زیسـتنامه عـبدالـرحمـان نیز از این چشـم انداز رنگهـایی پذیرفته اسـت. با آنکه شـمـاری از باشـندگان امروز "بهـادرکلی" خـود را فـرزندان فـرزندان "رحمـان بابا" مـینامند، مردم پشـاور این گفته ها را باور ندارند، زیرا به گفته آنهـا عـبدالـرحمـان تا پایان زندگی بدون هـمسـر زیسـته بود. راورتی در برگ چهـارم The Selections From the Poetry of the Afghans مـینویسـد: "فـرزندان فـرزندان عـبدالـرحمـان (از سـوی دخترش) هنوز هـم در "ده بهـادر" _روسـتای دلیران/ مهـمند_ زندگی مـیکنند. البته، از سـوی یگانه پسـرش کسی نمـانده اسـت. دوسـت محمـد کامل با یادداشـت بالا هـمنوا نیسـت. او مـیگـوید روسـتاییان پیشگفته خـود را فـرزندان عزیزخان مـینامند. شـاید دختر عـبدالـرحمـان هـمسـر پسـر عزیز خان بوده باشـد؛ به اینگـونه مـیتوانند نواده هـر دو شـمرده شـوند. پر آوازه شـدن: در زندگی یا مرگ؟ راورتی به این پندار اسـت که عـبدالـرحمـان در روزگار زندگی خـویش نام و آزاوه بلندی نداشـته و اینهـمه جایگاه بلند را پس از مرگ یافـته اسـت. این سخـن آنقدرهـا درسـت نمـینمـاید، زیرا بسـا سـرودپردازان؛ چه هـمروزگار وی و چه آنهـایی که به دنبال آمـده اند، از نامور بودن این پارسـای شناخته شـده بار بار با ارج بایسـته یاد کرده اند. شگفت این اسـت آنانی که مثلاً خـوشـال ختک را "سلطان الشـعـرا" خـوانده اند، نیز مـیگـویند: عـبدالـرحمـان در نقش سـرودپرداز چـراغـدار و رهنمـا نام آورتر از هـمه شـاعران دیگـر زبان پشـتو پنداشـته مـیشـود. سـرایندگان نامـداری چون معزالله مومند، عظیم رانی، پیرمحمـد کاکر، مـیرزا خان، رضوانی و شـمس الدین کاکر در سـتایش از کارنامه عـبدالـرحمـان نوشـته اند، مـانند نمونه هـای زیرین: معزالله:
د تمـامـی پشـتونخـواه له
شـاعرانو برگـردان:
در مـیان هـمه سـرودپردازان
پشـتونخـواه
پیرمحمـد کاکر:
که هـر حو وایی نازک شـاعران
شـعـر
برگـردان
هـر چند سـرایندگان نازک
سـراییهـا مـیورزند
شـمس الدین کاکر:
و به نه رسی په شـعـر
عـبدالـرحمـانه
برگـردان:
گـرچه افغان
هـوس
شـعـر گفتن دارد مولانا عـبدالمجید افغانی در دیباچه دیوان عـبدالـرحمـان نگاشـته اسـت: "پشـتون قوم سـرزنده و مسـتانه اسـت. سـرایش در نهـاد شـان ریشه دارد. هـر مرد پشـتون به شـاعری دسـت مـییازد و هـمـینگـونه اسـت هـر بانوی پشـتون؛ به هـر کاری که نشسـته باشـد، مصراعهـایی سـر مـیکنند. شـمـاری از آنهـا دیوان هـم دارند. ولی آنقدر هـمه پسندی که عـبدالـرحمـان اسـت، مـاننده اش دیده نمـیشـود. شـاعری عـبدالـرحمـان بیان غـرایز بهیمـی یا چسپیدن به "گلهـای بهـار جوانی" نیسـت. شـعـر او پاره هـای دل زخم دیدگان و چگـره هـای خـون جگـر اسـت. او برای هـر سـر سـرگـرمـیی مـی آورد و برای هـر زخم ناسـور براده المـاس. پشـتونهـا غزل عـبدالـرحمـان را رباعی مـیخـوانند. نمـیتوانم بگـویم در سـرزمـین پشـتونهـا پیدا نخـواهد شـد زن یا مردی که او را نشناسـد. ویژگی عـبدالـرحمـان سـاز هـر دل، مرهـم هـر زخم و هـمـدم هـر هـوشیار شـدن اسـت. او به اهل مجاز راه مجاز را نشـان مـیدهد و به اهل حقیقت ره حقیقت را. عـبدالـرووف بینوا نیز در دیوان عـبدالـرحمـان مـینویسـد: "یکـی از مزایای ارزشـمند کارهـای عـبدالـرحمـان سـرشـار بودنش از مطالبی به ذوق هـمه کس اسـت. شـعـر او دوسـت لحظه هـای تنهـایی انسـان مـیشـود. کمتر خانه پشنونی خـواهد بود که در آن دیوان رحمـان بابا نباشـد. عـبدالحی حبیبی نیز در پیرامون ارزش دسـتاوردهـای نامبرده گفته اسـت: شـعـرهـای رحمـان بابا سـاده و روان اند. کارهـایش بیشـتر جنبه عـشـقی، اخلاقی، دینی و اجتمـاعی دارند. بخش بزرگ این شـعـرهـا تصـوفی اند و در زبان پشـتو از آوازه خـوبی برخـوردار هسـتند. کار شـاعـر دیگـری تا کنون چنین شهـرت نیافته اسـت. هـر گـروه مردم دیوان رحمـان بابا را به دیده قـدر مـینگـرند و به آن باور دارند. پشـتونهـا عاشق اشعار اویند. رضوانی در مورد این پارسـای پاکباخنه مـیگـوید:
ته به وی چی د شیراز خـواجه
حافظ دی برگـردان:
گـویی خـواجه حافظ شیراز
اسـت Mountstuart Elphinstone در 1815 در کتابAn Account of the Kingdom of Kabul نوشـته بود: "شـاعری که در دلهـای هـمه کس جا دارد، عـبالـرحمـان اسـت. پارچه هـای آفـریشنی او در عرصه غزل درسـت مـانند نمونه کار ایرانیهـاسـت. از کسی خـواسـتم که سـروده هـای او را برایم [به انگلیسی] ترجمه کند. گـرچه کدام خـوبی در آن کارهـا ندیدم، ولی این نمـیتواند ثبوت شهـرت نداشـتن او باشـد. بسیاری از غزلهـای فارسی نیز هـمسـان نیسـتند. راورتی نیز با آنکه جایگاه شـاعـری خـوشحال ختک را فـرازمندانه تر مـیبیند، پســندیدنی بودن سـروده هـای عـبدالـرحمـان را پنهـان نمـیسـازد. او مـیگـوید: هـر جایی که باشندگانش پشـتو زبان باشند، خـواندن شـعـرهـای عـبدالـرحمـان هـم در آنجا مطرح اسـت. سخن بالا در کتاب The Selections From the Poetry of the Afghans بار بار با پافشـاری گفته شـده اسـت ولی در برگ بیسـت و هفتم کتاب "گـرامر پشـتو" مـیخـوانیم: "عـبدالـرحمـان شـاید مشهـورتر از هـمه باشـد. او در نتیجه محبوب هـمه اسـت." عـبالغفور روان فـرهـادی نویسنده اندیشـمند و نمـاینده پیشین افغانسـتان در سـازمـان ملل نیز دلبسـتگی ویژه یی به سـرودهـای عـبدالـرحمـان دارد. پاره هـایی از غزل زیرین را هـمو به فارسی موزون برگـردان کرده اسـت:
که په گنج د شـاهی فخـر
شهـریار کا
برگـردان (روان فـرهـادی)
فخـر باشـد شهـریاران را ز
گنج شـاهـوار
دنباله آن غزل چنین اسـت:
نس د گـور او د مور یو دی په
معنا کـی
برگـردان:
بطن گـور و مـادر در واقع
هـمگـون اند
[][] ریجـاینا/ کانادا دهـم سپتمبر 2009
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
|