|
به پيروی از اصل زندگی نمودن در بين عقايد مختلف و ارج گذاشتن به عقايد و نظريات ديگرانديشان، يادداشت های همقلم فرهيختهء نامهء فـــردا آقای ضيا افضلی بر مجموعهء داستانی «قحط سالی» نوشته داکتر اکرم عثنمان را، بدون تصرف در متن به نشر می رسانيم تا نظر ديگر خوانندگان و منتقدان آگاه اين عرصه چه باشد؟ (فـــردا)
يادداشت های بر تازه ترين اثر داستانی دکتور اکرم عثمان ضيا افضلی
وقتی از دکتور اکرم عثمان نام ميبريم می بايد به شکوه نام وی در نزد عوام نيز معترف بود. من که بيش از سه دهه از عمرم نميگذرد و تا آنجای که بياد دارم، از نخستين روزگارانی که آموختاندندم که چگونه کتاب به دست گيرم و آموختم که چگونه بخوانم، نام اين استوار مرد عرصه داستان، در گوشم طنين می افگنده و زمانی صدايش، نرم نرمک آهنگين شده در گوشم و روح نوازانه داستان را از افسانه و رويا برايم تفکيک نموده. وقتی از داکتر اکرم عثمان نام ميبريم می بايد به اثر گذاری نوشته های وی بر نسل پسين اشاره کنيم و اينکه داستان های وی چه تعدادی را دلبستهء داستان نگاری ساخته و از آن شمار چه کسانی عملاً به داستان نگاری روی آورده اند و چه تعدادی از پله های موفقيت بالا رفته اند. بدون ترديد که اکرم عثمان آموزگار مهربانی بوده برای نسلی و نسل های که از وی و نوشته هايش چيزهای زيادی آموخته اند و می آموزند. وقتی از داکتر اکرم عثمان نام ميبريم می بايد از مرد و نامردش، از من و پهلوان براتش، از حسن غمکش اش، از وقتی که نی ها گُل ميکنندش، از نازی جان همدم من اش، از آن بالا و اين پايين اش، از زندانی دشت اش، از عقاب نابينايش، از بيخ بُته اش، از ... و از داستان های که سناريو شده اند و چه زيبنده پردهء سينما ها را آراسته اند، از نقطهء نيرنگی اش، از مرد ها ره قول اس اش و از درز ديوارش ياد نمود. و تا جاييکه از کار های دوست عزيزم صديق برمک سر در می آوردم او « نازی جان همدم من» را سناريو ساخته بود تا در قالب فلمی بريزد. اکرم عثمان را نخستين بار با داستان « وقتی که نی ها گُل ميکنند» شناختم. وقتی داستان را خواندم بی اختيار زير زبانی نفرينی نثار بچه حاکم کردم و اکبر دست قوغ را ستودم. بی خبر از آن بودم که اين جهان ما چه بيش مردمانی مانند بچه حاکم دارد و چه کم مردمانی مانند اکبر دست قوغ. نگاشته های اکرم عثمان از اين دست که حکايتگر تاريخ اند همواره به لجنزار های ايستاده در کنار جاری زلال اشاره ميکنند*، با ديد وسيعی به کاوش گوشه های تاريخ پرداخته و مايه های بی نظيری از آن بدست داده است. ژرف ترين بخش داستان های وی را که مايهء تاريخی دارند، زنده گی کاکه ها و عياران کابل زمين ميسازد که گرد روزگاران نقش آنها را تا هنوز از ذهن جامعه نسترده است. شهرت و محبوبيت کاکه ها باعث ميشود که اکرم عثمان نيز به محبوبيت نزد عوام برسد، کتاب های داستانی اش به خانه ها راه يابد و مردم را مشتاقانه برآن بدارد که زمان آغاز برنامه های راديويی اکرم عثمان را به حافظه بسپرند و همان دم راديو هايشان را به صدا درآورند.
قحط سالی، ويژه گی ها و نارسايی ها
مجموعهء داستانی «قحط سالی» را فرزانه مرد، نادر عمر که تکليف ويرايش، صفحه آرايی و نشر اين مجموعه را کشيده است، برايم فرستاد. قبل از آنکه در مورد داستان ها حرفی بنگارم، از آقای نادر عمر بخاطر اين خدمت شان به ادبيات افغانستان قدردانی مينمايم و بدين باورم که ما در عرصه ادبيات افغانستان، به نادر عمر های فراوانی نيازمنديم. «قحط سالی» دربرگيرندهء 11 داستان و داستان گونه و داستان واره است که در 92 صفحه، در ميزان 1382 خورشيدی توسط چاپخانه باران، ستکهلم – سويدن، به نشر رسيده است. اکرم عثمان که اين داستان ها را در طی سالهای اقامتش در خارج از افغانستان به نگارش درآورده است، در پيش زمينهء مجموعه اندکی پس از گفتار درمورد خودش مينويسد: " من هيچ قصد و تصميمی برای نوشتن داستان نداشتم. داستان ها بی اختيار در من آغاز شده اند... من در افسار زدن داستان هايم هيچ دستی ندارم. گفتی جدا از من نفس ميکشند، راه ميروند، حرف ميزنند و زنده گی ميکنند. بنا بر اين قصه های دستور ناپذيرم با تمام کاستی و کوتاهی، موجودات سرکشی هستند که مرا مثل موم در پنجه هايشان شکل ميدهند. من بردهء حلقه به گوش داستان هايم هستم و آزادی از همين خاستگاه برايم آغاز ميشود!" در اينجا ميبايد بصورت فشرده چند نکته را ياد آور گرديد. اول اينکه اين ايراد استاد اکرم عثمان اگر در مورد شعر ميبود ممکن تا حدودی صادق ميبود. در داستان کوتاه ممکن است يک نويسنده سوژه را بنا بر الهام فکری در ذهنش تداعی کند، اما رياضت های ذهنی در پرداخت داستان سهم ويژه و به سزايی دارد. شماری زيادی از نويسنده گان بوده اند که موقع بررسی مجدد نوشته هايشان بيشتر دچار وسواس خاصی ميشده اند و در رياضت در نگارش داستان ها هيچگاهی کوتاهی به خرچ نميداده اند. البته اينرا بخاطرِ آوردم که داستان اجزای بيشتری نسبت به يک شعر دارد که مراعات آن حتمی است و بدون آن داستان دچار نواقص و کمی های ميشود. البته مشهود است که داستان های مجموعه « قحط سالی» بيشتر بر مبنای همين نظر استاد نگاشته شده اند، زيرا بسا از داستان ها از فُرم داستان بکلی خارج شده اند و بيشتر به يک يادداشت روزانه ميمانند تا به يک داستان. اينرا نيز نميپذيرم، ولو که ادعای شاعرانه باشد که داستان نويسنده را چونان موم در پنجه هايش شکل دهد. اين نويسنده است که با بکار گيری عناصر مختلف داستان، داستان را سمت و سو ميدهد، پيام انرا مشخص ميسازد و با مراعات گونه های مختلف نگارش و سبک های نگارش به داستان رنگ ميدهد. مرور کوتاهی خواهيم کرد بر داستان های مجموعه « قحط سالی»: داستان « قحط سالی» نخستين داستان اين مجموعه است. داستانيست با آغاز زيبا و همانندی های با قصهء وقتی که نی ها گل ميکنند، دارد. در اين داستان حيدرلنگرزمين که يکی از کاکه های نام آور شهر کابل بود، مدتی مغموم و ساکت بسر ميبرد و به ناگاه نعرهء زنی ستم ديده وی را از خواب کاکه وار بدر ميکند و کاکه را دوباره در قالب اصلی اش می افگند. لنگر زمين بعد خوابی ميبيند و خوابش را به دوستش حکايت ميکند و همان است که تجاوز اشغالگران انگليسی و جنگ آغاز مييابد. داستان بی آنکه به انجام طبيعی اش برسد از سوی نويسنده وادار به اختتام ميگردد. هيچ نوع دليلی نه از لحاظ فُرم و نه از لحاظ تکنيک داستان نگاری برای به انجام رسانيدن داستان به اين شکل موجود است و در واقع داستان با اينکار بکلی مسخ شده است.کاری که با اکثر داستان های اين مجموعه صورت گرفته است. در مورد داستانی زير نام « عروسی » که بريده ی از داستان « درز ديوار» است بايد گفت که بصورت حتم اشتباهی رخ داده و اين داستان بصورت اتفاقی بنام داستان ديگری چاپ شده است. يا استاد به فراموشی سپرده اند که يکزمانی داستانی زير نام « درز ديوار » نوشته بودند و داستان شان در مجموعه يی زير نام درز ديوار به نشر رسيده و در هزاران شماره تکثير گرديده و هزاران خواننده با خوانش آن فيض برده اند. اما اکنون نشر دوباره بريده يی از داستان «درز ديوار »، زير نام « عروسی » در مجموعه داستانی « قحط سالی» چگونه ميبايد توجيه شود، خارج از حدود تصور نگارنده اين نوشته است. دريغ که داستان های « تبعيدی»، « تو که خوب هم نبودی خراب شدی»، « ناقوس ها کماکان صدا ميدهند»، « دگرگونی» و «چهارراه روزگار» برخلاف داستان های پيشين اکرم عثمان، کمترين شباهتی را از نگاه فرم، با داستان دارند و بيشتر به يادداشت های روزانه ماننده هستند تا به داستان و در جايهای هم رفته اند به کوره راه مقاله شدن. اما در جمع داستانهای اين مجموعه، « گربه چهارم » از بقيه داستان ها با يک تفاوت کلی متمايز ميشود و برتری هايش را مينماياند. زيرا داستان « گربه چهارم» ذاتاً داستانی است سخت در خور توجه. ميشود اين داستان را يکی از نمونه های بی بديل ادبيات غربت به شمار برد که گمشده گی هويت انسان های مهاجر در جامعه غربی را به نمايش کشيده است. و اخر سر با داستان های « گهوارهء خالی»، « بازگشت» و « مره مسافر نسازی» مواجه ميشويم که در ميان داستان شدن و داستان نشدن تقلا ميورزند. اين داستان ها که به سهم خود به مسله غربت ميپردازند از نظر ساختار داستانی دچار اشکالاتی اند. بسياری از داستان ها مينماياند که نويسنده درگير يکنوع بی حوصله گی بوده است. ميشود در زمينه از من آگاه تران بنويسند و اين مجموعه را مورد غور قرار دهند. در پای يادداشت هايم ميخواهم پرسشی را مطرح کنم که آيا زمانش فرا نرسيده که شماری از آگاهان عرصه ادبيات و هنر کشور مان، اخوان ثالث وار بسرايند: رسيده ايم من و نوبتم به آخرِ خط نگاه دار، جوان ها بگو سوار شوند و به نظر نگارندهء اين سطور « قحط سالی » ايستگاه آخر است برای نوشته های داستانی جناب اکرم عثمان. آرزومندم استاد عثمان با همه بزرگ منشی که دارند بر من ببخشايند، اگر بخشهای از اين نوشته موجب ناخرسندی ايشان را فراهم ميکند.
* تعبيری از استاد واصف باختری مارچ 2004
|