نگرش کوتاه بر " قحط سالی"

 

 

 بشير سخاورز

 

 

 

کتاب قحط سالی مجموعهء قصه های است که اکرم عثمان را شخصيت دو بعدی می دهد. نخست اکرم عثمان تاريخی با آن هيت که راوی قصه های چون «وقتی نی های گل می کنند» ، « مرد و نامرد» و «درز ديوار» می باشد و باز آن اکرم عثمان که امروز در سويدن زندگی می کند.

اکرم عثمان ِ تاريخی به خصوص در قصهء کوتاه قحط سالی ظاهر می شود و در اين داستان است که ما او را همانند راويی که از قديم می شناسيم در جلوی ما می نشيند و آدم های قصه هايش را که ما با آن ها مأنوس هستيم يکبار ديگر معرفی می کند، چيز های تازه در مورد شان می گويد، بُعد تاريخی برای شان می دهد، خوبی را به جنگ بدی می برد، کابل باستانی را ترسيم می کند و خواننده اش را به حسرت (نوستالجيا) می نشاند که با تأثر بگويد: " ای کاش در آن زمان و در آن کابل می زيستم".

در اين گونه قصه ها اکرم عثمان پهلوان از خودگذر دارد، عياری دارد که در صف حق و عدالت می ايستد، مردان متدينی دارد که دروغ نمی گويند و عفريته های دارد که بيشتر در لباس مهاجم ظاهر می شوند که سهم بزرگی در بی  عدالتی، ايجاد فقر، نبود آزادی سياسی و غيره دارند.

همچو قصه های که حالت يکدست دارند مهارت اکرم عثمان را در تصوير کردن کابل کهن نشان می دهند و شايد که يکروز حتا ارزش تاريخی پيدا نمايند و پژوهشگرانی را که می خواهند کابل صد سال پيش را دريابند مدد نمايد. اما با وجود جهت مثبت اکرم عثمان تاريخی، يک نکته را نبايد از ياد برد که کسانی که اکرم عثمان را می شناسند، حتا پيش از آنکه قصه اش را بخوانند چنين می انگارند که بايد قصهء تازه اش همان کيفيت، همان نوسان، همان کشش، همان ديد و همان بو را داشته باشد. خوشبختانه بنا بر همين علت است که اکرم عثمان در برخ ديگر از قصه هايش با چهرهء نوينی خودش را معرفی می کند. اين چهرهء نوين اکرم عثمان مهاجر در سويدن است مرد حساس و با عاطفهء که مردان هم کشوری اش را با وجودی که در جهت بُعد افقی بزرگ و بزرگتر می شوند و به وزن شان روز به روز افزوده می شود، کوچک و کوچکتر می بيند. اين کوچک شدن حتی در اسم های مردان هم کشوری اش ظاهر می شود. به طور نمونه مردی در افغانستان محمد حسن نام دارد که بعد ها آواره تخلص می کند که می شود محمد حسن آواره اما زمانی که به سويدن می رسد اسمش کوچک می گردد و همه تنها محمد صدايش می زنند. باری آنچه اکرم عثمان به عنوان متافور در همچو قصهء بکار می برد، به استهزا کشيدن ضعف مردمان کشور ميزبان در کاربرد نام مکمل محمد حسن آواره نيست، بلکه هدف او از اين کار در حقيقت نشان دادن بی ارزش بودن مهاجرين در کشور میزبان می باشد. مهاجری که شايد فوق دکتورا در کشور خود بوده باشد، توسط مردمان عادی به تحقير کشانده می شود، چنان تحقير که حتا نمی تواند اقبال گربهء را داشته باشد برای اينکه اگر از بخت خوب يکروز خانم سويدنی مهمانش می کند، از بخت بد آن روز مهمانی، خانم سويدنی بيشتر به گربه های منزلش می رسد و حضور مهمان را فراموش می کند.

قصه های اکرم عثمان که در مورد وضع مهاجرين نوشته شده اند، با حالت دردآوری زيبا هستند. اين قصه ها در واقع دوگانگی احساس را ترسيم می نمايند و به ما گوشزد می کنند که مشکل است برای يک افغانی که خودش را با اصول و دساتير غربی و حتا کاربرد شيوهء اجتماعی آن وفق دهد. به طور نمونه افغان ها در مهمان نوازی معروف اند و مردمان سويدنی در گربه نوازی. افغان ها گربه را بيرون در می گذارند و سويدنی ها مهمان را.

انگلستان
جنوری 2004

 

 

 

******

 

صفحتهء اول