© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نصير مهرين

 

 

بخش های قبلی:

 

بخش اول

بخش دوم

بخش سوم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«»««»«»«»

 

فضل احمد «ذکريا» مشهور به نينواز، دل سوخته ای از تبار  آزاده گان، که خود قربانی استبداد و يکی از هزاران کشتهء دست دژخيمان  دوران سلطهء حزب دموکراتيک خلق گرديد، شعر ملک العشرا «بهار» را سالها پيش در قالب آهنگ درآورده  و بی مناسبت

نخواهد بود تا، در اينجا، پيشکش خواننده گان صاحب دل گردد.

«فـــــردا»

 

برای شنيدن آهنگ در اينجا کليک کنيد

 

«»««»«»«»

 

 

 

 

 

 

 

 

نصير مهرين

 

 

هر کجا لاله رخی با قد سروی ديديد

يک نفس ياد ازين "جلوه" ناشاد کنيد

(تزيهی جلوه)

 

بخش  چهارم

 

من،

     لاله رخی،

            با قد سروی،

                            ديدم

 

 

در باره محمد کريم نزيهی جلوه

 

 

شخصيتی با چنان اندوخته های ادبی، فلسفی و جامعه شناسانه، در زندگی اش بُعد ديگری از علايق را نيز به کار بست. نزيهی بايست در عفوان جوانی، همان روگاری که سرگرم مطالعات ادبی بود، تمايلات سياسی را در حدودی که با تحکم ميتوان گفت، ضد استبدادی بوده، شکل داده است. شوربختانه مدارک لازم در جزييات سير شکل گيری افکار و انديشه های او هنوز در اختيار ما نيست. اما به تنهايی همان پارچه شعری که شادروان غبار در پايان جلد نخست افغانستان در مسير تاريخ آورده است، مؤيد ادعای ما ميتواند باشد. در مصراع ها و بيت های آن، برداشت ها و رهنمايی های را می بينيم با انديشه های سياسی، لبريز شدن ورد ها و شکايت ها، و در يک جمله تصويد استبداد، ارتجاع  و دعوت به مبارزه و مقابله. اگر هيچ مطلب و مقاله و رساله و کتابی هم از مرحوم نزيهی دستياب ما نشود، شعر پايان برای معرفی او بعنوان مبارز سياسی، روشنفکر ضد استبداد بسنده است. البته جای تشخيص زوايای ناشناخته فکری اش را نمی گيرد.

 

قافيه واحد اين شعر با آن شعر معروف ملک الشعرا بهار حاکی از آنست که گونه ای از دسترسی و تأثير پذيری سياسی و ادبی در آنوفت ايران بر افغانستان نيز در ميان بوده است.

 

مطلع شعر ملک الشعرا بهار اين است:

 

من نگويم که مرا از قفس آزاد کنيد

قفسم برده به باغی و دلم شاد کنيد

 

و شعر نزيهی با تخلص «جلوه» که ميشود گفت، در آغاز نام مستعار وی تواند بود، اين است:

تاکی از جور و ستم، شکوه و فرياد کنید

سعی برهم زدن منشاء بيداد کنيم

دست مان دامن تان باد، جوانان غيور

که از ين ذلت  و خواری، همه آزاد کنيد

صد هزاران چو منت، آتش بيداد بسوخت

نه نشينيد ز پا، دم به دم ارشاد کنيد

فتنه  انگيخته تبعيض نژادی در خلق

فکر آيندهء ملک خود و اولاد کنيد

چندی از خوان نعم، سرخوش و شيرين کامند

گريه بر فاقه کشان خود و فرياد کنيد

خانمان کرد تبه، تا شود آباد خودش

خانهء ظلم وستم يکسره برباد کنيد

تا شود بر همگان امن و عدالت قايم

عالمی نو ز مساوات و حق ايجاد کنيد

ای جوانان ستم مرتجعان چند کشيد

تابکی رحم به اين دستهء شياد کنيد

ننگ دارد بشريت ز چنين کهنه رژيم

طرح ويرانی اين بنگه ز بنياد کنيد

آشيان همه مرغان ز ستم آتش زد

قصد آتش زدن خانهء صياد کنيد

ندهند ارزش کاهی به حقوق بشری

تکيه به، برخود و بازوی چو فولاد کنيد

غازه سازيد ز خون شاهد آزادی را

تا ز خود روح شهيدان وطن شاد کنيد

سوخت ای همنفسان آتش استبدادم

شرح اين سوخته را بر همه انشاد کنيد

چشم اميد به تو نسل جوان دوخته ام

در خور شان و شرف مملکت آباد کنيد

روزی آيد که شود خلق به خلق حاکم و ما

رفته باشيم ازين ورطه، ز ما ياد کنيد

می برم در دل زار حسرت آزادی را

کاش خاکم به بر سايهء شمشاد کنيد

شعر من لالهء باغ دل خونين منست

مهوشان زيب لب و حسن خدا داد کنيد

هر کجا لاله رخی با قد سروی ديديد

يک نفس ياد از اين (جلوهء) ناشاد کنيد

 

بی مناسبت نيست اگر با همين قافيه جوابيه يی را بياوريم که مرحوم سرور جويا سروده است:

 

بهار گويد:

 

من نگويم که مــــرا از قفس آزاد کنيد          قفسم برده به باغی و دلم شاد کنيد

فصل گل می گذرد همنفسان بهر خدا           بنشينيد به باغی و مـــــرا ياد کنيد

 

جويا گويد:

 

                                             به نای صياد

 

من ندارم هوسی کز قفس آزاد شوم                   يکنفس روی گل ديده و دلشاد شوم

نيست باک ار شدم آوراه و خاشاکی سوخت        خوب شد باعث بدنامی صياد شدم

بسکه رنجيده ام از وضع جوانان جبون              نزد ملتحبی دسته شياد شوم

که بمهستان وصل و باغ و گل و فصل بهار        از هراسی بسی خاموش و نهان ياد شوم

من آن عنصر سستم که ز تحريک «بهار»          پيش ارباب فرومايه به فرياد شوم

شيوه مشق و وفا پيش بردم در ره عشق             تا چو پروانه به سربازيم استاد شوم

آبرويست گر از ظلم به آتش سوزم                    يا بزندان سه مرده و برباد شوم

تا ببرم دم صياد و دو گوش گلچين                    از چممن رانده و برهزن بيداد شوم

ورنه چون مرغ گرفتار زمستان و بهار             دام جويم و قفس ار دمی آزاد شوم

 

 

در اين مختصر به ويژه گی استبداد حاکم و خطوط سياسی کلی نزيهی اشارهء گذرايی می کنيم.

اين پارچه شعر سر تا پا سياسی، در دورانی سروده شده است که عصر امانی پايان يافته و آن فاجعه تاريخ "امير حبيب الله، خادم دين رسول الله" با انقراض سلطنت شاه که خود نيز از اشتباهات و کژروی مبرا نبود، راه برگشت ارتجاع و استبداد را هموار کرده بود.

اگر دوره يی را که مرحوم حبيبی در سرودن اين شعر يعنی زمانه امير  حبيب الله خان نوشته است، همانگونه که در صفحات پيشين گفتيم نپذيريم، روابط نزديک و هميشه گی نزيهی با غبار (با وجود علايق تا حدودی جداگانه که به آن در سطور بعدی اشاره می کنيم)،  و اشاره های عام و ناگزيری مرحوم غبار، ترديدی بجای نمی ماند که با تسلط محمد نادر خان و دست يازيدن به اعدام و زندانی کردن منورين و چيزفهم های جامعه، در سرايش اين شعر به عنوان واکنشی مقاومت جويانه مؤثر بوده است. (اين شعر و بقيه غزلهای مرحوم نزيهی که به همت فرزند شان محمد تميم نزيهی و مقدمه يی از استاد واصف باختری انتشار يافته است، متأسفانه بدون تاريخ سرايش است) و ميدانيم که در زمينه استبداد شناسی آن دوره، کار لازم و بايسته يی صورت نگرفته است. شايد يکی از علل، پيروزی موقت اما در بُعد زمان چند دهه و تداوم آن تا دوره رياست جمهوری داودخان باشد که انتشار مدارک و اسناد، بحث و فحص و معرفی آن استبداد را مانع شده بود.  و در زمانه يی که پس از کودتای مصيبت زای هفت ثور، ديديم، دکتاتوری حزبی چنان اعدام، شکنجه و زندان را بکار بست که انتشار پاره يی از مدارک استبداد شناسی آندوره پيشين، از طرف حاکمان وابسته به اتحادشوروی از ميان رفته، نه معرف تقبيح استبداد بلکه با غرض بهره برداری سياسی و فرينده بود. اما با توسل به اسناد و گواهی تاريخ، شواهد عينی و مدارکی که در سالهای پسين انتشار يافته، انسان می تواند به عمق فاجعه ای پی ببرد که با ورود محمد نادر خان در جامعه استيلأ يافته بود. می توان به آرزو های نسلی پی برد که خواهان اصلاحات و ترقی و عدالت بودند و شاه امان الله خان را با همان نيت اما با خوی خودپسندانه و آمرانه و تحميل رايی که فزونی يافته بود، می ديدند. آنانی که بهبودخواه بودند، ديدند که نخست شورش ها و سپس مدعی تأمين امنيت و نجات کشور، روزگار اسفباری را در جامعه مسلط کرد. در چنان حال واحوال، اين شعر مرحوم نزيهی با ويژه گی های تقبيح ظلم و ستم و ارتجاع، با معرفی آن و دعوت بمبارزه سروده شده است.

 

سالها ميگذرد و باری نام او را در کنار افرادی می بينيم که در کنگرهء مؤسس «ويش زلميان» ـ جوانان بيدار ـ (28 آوريل 1947) در کابل برگزار گرديده بود. با آنکه اشتراک کننده گان جلسه نتوانسته اند به ايجاد حزب واحدی برسند، اما رئوس نکاتی را  که در مرامنامه در نظر داشته و پيش نويس آورده اند، حاکی از آنست که خواهان برداشتن گامی در راستای نجات از شر مطلقيت سلطنی و مطالبه مشروطه خواهد اند.

 

نزيهی در زمينه فعاليت های سياسی، بعنوان وکيل مردم ندخوی در شواری (1328 و 1332) در کنار اصلاح طلبانی قرار داشت که فعاليت های شان به سوی شکل گيری جنبش سمت ميافت. سرکوب آن فعاليت ها از طرف دربار سلطنتی، مانند همه موارد پيامد های که از سرکوبها ناشی شده است، عده ای را به زندان و برخی را به خانه نشينی، تحقيق و پژوهش، سرودن شعر، با سينه های تراکم کرده از درد و رنج و يا مشغوليت های اقتصادی کشانيده است. مرحوم نزيهی نيز ازين سرکوب شده گان بود.

 

مگر اين شعر بيان حال مرحومی نيست که کشور را دوست داشت اما نميگذاشتند، دست به قلم ببرد و قدم به راهی:

 

سخن در وصف لعلش سر نمی کردم چه می کردم

بآب زنده گی لب تر نمی کردم چه ميکردم

 

بشوق آنگُل رخسار و ياد نرگس مستی

(بهار ار باده در ساغر نمی کردم چه می کردم)

 

با فسونی مرا پيچيده در پا رشتهء الفت

اقامت گر درين کشور نمی کردم چه ميکردم

 

بسامانی رسم چون موج تا گفتم ز خود رفتم

به جيب نيستی سر در نميکردم چه ميکردم

 

زمينگيرم ز بيدادت بسان نقش پا ظالم

به خاک تيره گر بستر نمی کردم چه ميکردم

 

ز هر سو فته ميبارد به فرق يکنفس آرام

سری اندر گريبان گر نميکردم چه ميکردم

 

زشام تيره و روز سياه و بخت واژونم

شکايت پيش زلفش سر نميکردم چه ميکردم

 

بساط خاطر افسرده را تا رونقی بخشم

گرش رنگين ز چشم تر نميکردم چه ميکردم

 

به کنج احتياج از همت ترک طلب منعم

کلاه فقر را افسر نميکردم چه ميکردم

 

ز قيل و قال تشويشش شوم تا لحظه يی ايمن

زبان را لال و گوشم را کر نميکردم چه ميکردم

 

ازين شوريکه افگنده است يغما در دلم (جلوه)

جهان را رشک صد محشر نميکردم چه ميکردم

 

 

بقيه در آينده

 

 

 

 


صفحهء مطالب و مقالات

 

صفحهء اول