فريد سياوش
|
فرید سیاوش
سکولاریسم در بستر تاریخ
قسمت دوم
رابطه دین ، دولت و سیاست
تالس که از جمله هفت خردمند یونان وآنهم اولین شان است در برابر پرسشی که چه کاری بسیار دشوار است پاسخ داد: « خود را شناختن» . پرسیدند خداوند چیست؟، گفت: « آنچه نه آغازدارد و نه انجام.» پرسیدند که کمال تقوا و عدالت چیست؟، گفت :« در آن است که هیچ گاه آنچه را که برای دیگران عیب می شماریم، خود نکنیم.» زندگی وقتی آغاز میشود که شما در باره آنچه پیش از شما وجود داشته ، شک کنید. سقراط معتقد است شک منشاء حقیقت است. دکارت با روش شک، تمام اصول و مبانی و حقایق هستی از قبیل: انسان، خداوند و جهان را مورد تردید قرار داد وزیر سوال برد تا به یک اصل یقینی در عالم دست یابد.دکارت پس از بنا کردن شکاکیت عام ( در مورد امور معقول و محسوس و خدا و عالم و جسم ) به یک نقطه می رسد که در آن دیگر نمی تواند شک کند، و آن وجود شک است چون شک از جمله چیزهایی است که از نفی آن اثباتش لازم می آید و انکار شک به تناقض صریح می انجامد. رابطه دین ، سیاست و دولت موضوع بحث این بخش میباشد. بمنظور شگافتن شک ها ویافتن پاسخ های مناسب و دقیقتر به پرسشها ، قبل از پرداختن به شناخت رابطه دین ، سیاست و دولت لازم است تا این سه مقوله را مختصرآ شناسایی کنیم.
· دین:
منظور ما در این بحث دین اسلام است. دین اسلام، مجموعه احکامیست که در قران الکریم و احادیث ثقه و متواتر حضرت پیامبر(ص) آمده است که دارای سه اصل اساسی میباشد: 1. توحید 2. نبوت 3. معاد که در مذهب شیعه دو اصل دیگر به آن اضافه شده است: 4. عدل 5. امامت و کسی نمیتواند آنرا کم و یا زیاد کند. با درک این واقعیت که میان دین و معرفت ما از دین تفاوت زیاد است ،پس معرفت دینی ، درک ما از دین است و این درک همیشه نسبی است و با گسترش مطالعه ما در دین نظر به زمان افزایش می یابد. اختلافات مسلمانان و تقسیم شان به گروه های فقهی و کلامی و مذاهب جداگانه ناشی از معرفت دینی ماست. در کشوری چون افغانستان که بیسوادی و جها لت در آن بشدت بیداد میکند ، یکی از الزامات اساسی تغیر وضعیت بنفع ترقی ، انکشاف و سکولاریزاسیون ارتقای مزید معرفت دینی دست اندرکاران امور دینی میباشد. علامه اقبال این حقیقت را چی شیرین وگویا بزبان شعررقم زده است:
ز من بر صوفی و ملا سلامی که پیغام خدا گفتند ما
را
· دولت
در تاريخ مدرن دو تـئوری اصلی در زمينه مسأله دولت ارائه شده اند:
تـئوری اول، تئوری ليبراليسم است که جان لاک طرح کرد و به عنوان تئوری سه قوه شناخته شده است. اين تئوری دولت را فرآيند سه قوه مقننه، مجريه، و قضائيه ميشناسد و دموکراتيک يا استبدادی بودن دولت را حاصل تفکيک سه قوه، نحوه کنترل و توازن متقابل آنها، و بالاخره وجود و توان نهادهای قضاوت مردم ميداند. تئوری دولت ليبرال دموکراسی، بعدها توسط دانشمندانی نظير جان استوارت ميل، کارل پاپر، وجان رالز بيشتر تکامل يافته است. پاپر در کتاب "جامعه آزاد و دشمنان آن" نشان داد که دموکراسی يا استبداد ارتباطی به اين ندارد که چه فرد (نظريه افلاطون) يا چه طبقه ای {نظريه مارکس) حکومت ميکند، بلکه بستگی به اين دارد که چگونه حکومت ميشود و سيستم حکومتی چيست؟
تـئوری دوم، تـئوری سوسياليسم است، که مارکس طرح کرد و بعنوان تئوری طبقاتی دولت شناخته شده است. این تئوری دولت را ابزار قهر طبقه حاکم ميشناسد و دو عنصر اصلی آنرا قدرت نظامی و بوروکراسی تلقی ميکند. اين نظريه هدف بشريت را نابودی دولت ميداند، هر چند آنارشيستها خواهان نابودی فوری دولت بودند، در صورتيکه مارکسيستها در مرحله سوسياليسم خواهان ديکتاتوری پرولتاريا و در مرحله بعدی يعنی کمونيسم، خواهان نابودی دولت بودند. در نتيجه هيجگاه موضوع تکامل دولت موضوع جدی فکری تئوریسين های سوسياليست نبوده، و چگونگی دستيابی به نابودی دولت مشغله فکری آنها بوده است. همچنان دولت در چهار چوب تعریف مدرن خود از جمله با انحصار استفاده از زور در درون مرز های جغرافیای معینی، قرارداد میان ملت – دولت و به رسمیت شناخته شده گی بین المللی تعریف میشود. امیر نیک آئین در کتاب خود بنام « واژه نامه سیاسی» دولت را چنین تعریف کرده است: دولت سازمان سياسي جامعه و مهم ترين وسيله براي تامين تسلط طبقه ايست كه از نظر اقتصادي در جامعه نقش حاكم دارد. وظيفه اساسي دولت حفظ و تحكيم آن نظام اقتصادي و دفاع از آن طبقه ايست كه زاييده آن بوده است. از نظر تاريخي دولت هم زمان با پيدايش جوامع منقسم به طبقات به وجود آمد. از همان زماني كه دوران بردگي با دو طبقه اصلي بردگان و برده داران پيدا شد دولت نيز به مثابه ارگان سياسي كه وسيله تامين منافع برده داران عليه بردگان بود، ايجاد گشت. وسائل اساسي كه دولت براي انجام وظايف خود به كار مي برد عبارتست از ارتش، پليس، دستگاه هاي امنيتي و جاسوسي و اطلاعاتي، زندان ها و غيره.
· سیاست:
به باور هانا آرنت سیاست مبتنی بر واقعیت تکثر انسان ها است. سیاست مساله همزیستي و همبودي متفاوت ها است. انسان ها خود را از لحاظ سیاسي بنابر وجوه اشتراک ماهوی معینی در درون هرج و مرج مطلق یا به خاطر هرج و مرج مطلق تفاوت ها سامان می دهند. امیر نیک آئین در واژه نامه سیاسی سیاست را چنین تعریف کرده است: اولاً هدف ها و آماج هايي كه يك طبقه اجتماعي در مبارزه براي تامين و حفظ منافع خود تعقيب مي كند و ثانياً اساليب و شيوه هايي كه به كمك آن ها اين منافع حفظ شده ، به كرسي نشانده مي شود. مهم ترين جزء متشكله سياست در درجه اول عبارتست از امور مربوط به شركت در كارها و مسائل دولتي، راه و رسم حكومت و كشورداري، مشي دولت و تعيين اشكال وظايف و محتوي فعاليت دولت. سياست منعكس كننده مبارزه طبقاتي است و در آخرين تحليل وضع اقتصادي هر طبقه تعيين كننده آنست. و لینن سياست را« بيان متبلور و متمركز اقتصاد» تعریف کرده است .
جدایی دین و دولت، زمينه ساز ترقى يا انحطاط؟ پیدایش اسلام در عربستان در شرایطی بود که در این شیبه جزیره دستگاه مدیریت یا سازمانی که با تعریف امروز دولت خوانده میشود و جود نداشت. امور عمومی در چارچوب قبایل گوناگون حل وفصل میشد. و مشکلات میان قبایل نیز با ریش سفیدی روسای قبایل، رتق وفتق میشد. شیوه ای که تا کنون در قسمت هایی از افغانستان مسلط است. اگر دوستان به دو کتاب یکی تاریخ عرب قبل از اسلام نوشته عبدالعزیز سالم و دیگری المفصل فی تاریخ العرب قبل السلام نوشته جواد علی مراجعه کنند،معتقد میشوند که نوعی بی دولتی در شیبه جزیره که هنوز در بدویت بود تسلط داشت . بنآ عرب ها نه در تجربه نهاد سازی، با حکومت یا دولت متمرکز که قابل مقایسه با آنچه امروز دین و دولت نامیده میشود، آشنا بود و نه ذخایر نظری علمی و فرهنگی اش اجازه پرداختن به چنین مطالبی را به آن میداد. مسلمانان صدر اسلام هم نیز چنین اندیشۀ را به تفصیل به بحث نگرفته اند.
وقتى در سال چهلم هجرى،
معاويه بر خلافت اسلامى، استيلا يافت، بلافاصله به
عراق آمد و درسخنرانى خود به
مردم گفت:
بعد ها تاریخ شاهد همبستگى دين و سياست به معناى قداست
دينى مقامات سياسى و زمامداران است، كه در نهايت به
(استخدام دين از سوى سياست) مى
انجامد. اين گونه همبستگى كه براساس مبانى فكرى اهل تسنّن،
شكل منطقى به خود مى
گيرد، در واقع (وابستگى دين به سياست) است كه به ملعبه
قرار گرفتن دين در دست
سياستمداران و حاكمان مى انجامد.که
بعدآ نمونه اش را در ولایت فقیه نیز میبینیم.
سير انحطاطى جوامع اسلامى در قرون اخير، و رو به ضعف نهادن
ملت هاى اسلامى و
در نتيجه، عقب ماندن مسلمانان از كاروان دانش و تمدن بشرى، پای نظریات و
قضاوت هاى مختلفی را به میدان کشید كه درباره تأثير (رابطه دين و
سياست) در اين روند انجام گرفته، به گونه اى كه عده
اى تفكيك دين و سياست را عامل
انحطاط مسلمانان و عده اى ديگر همبستگى دين و سياست
راعاملِ آن قلمداد كرده اند.
گروه اوّل، راه ترقى مجدد را در همبستگى ميان اين دو نهاد،
و گروه دوم راه رسيدن به
تمدن برتر را در تفكيك دين از سياست دانسته اند.
شبلی شميّل
طه حسین
طه حسين كه در بررسى عوامل از بين رفتن تمدن قديم مصر،
حكومت عثمانى را
مقصّر معرفى مى كند، معتقد است كه جبران اين عقب ماندگى، در پيوستن مصر به
تمدن اروپايى و
پيروى مصريان از آن ها است، و او اين كار را شدنى مى داند; زيرا: حسن البنا و امام غزالی
حسن البنّاء در سال 1948 نامه سرگشاده اى خطاب به
دولتمردان مصر دارد، و در
بخشى از اين نامه مفصل آورده است:
علی عبدالرزاق عكس حسن البنا و امام غزالی، تفكيك رهبرى
دينى از رهبرى سياسى را يك نظريّه اسـلامى دانسته، وتلفيق
ايـن دو را منشأ عقب ماندگى مسلمانان شمرده اند.
على عبدالرزاق كه در حادترين شكل به همبستگى دين و سياست
تاخته است و از ملت
هاى مسلمان خواسته كه ارباب دين را از دخالت در سياست باز
داشته، سلطه دينى را از
سلطه سياسى بر كنار دارند، وی میگوید:
مطهری
کواکبی كواكبى بصراحت مى گويد: «خلافت بايد فقط به رهبرى كارهاى دينى مسلمانان بپردازد و از دخالت در سياست بپرهيزد.»
دكتر حميد عنايت درباره عبدالرحمن کواکبی مى
نويسد:
منابع:
- پاپر ،"جامعه آزاد و دشمنان آن". - مقاله سام قند چی State and Democracy
- مجموعه پدید آورندگان کلام جدید انتشارات گروس جلد 6
- 1
|