صبورالله سياه سنگ

 

 

برای خواندن

پيام های ارسالی

روی نام نويسنده

 کليک کنيد


دکتور سيد مخدوم رهين

 

دکتور محمد اکرم عثمان

 

علی اکبر شهرســتانی

 

انجمن امداد و بازسازی
افغانستان در اتريش

 

لطـــيف ناظمـــــــی

 

بشـــيرســــــــخاورز

 

نصـــــير مهــــــرين

 

صبورالله سياه سنک

 

شـــــريف ســـعيدی


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پيام صبورالله سياه سنگ

به همايش بزرگداشت کارنامهء ملا فيض محمد کاتب

از سوی انجمن فرهنگ و هنر افغانهای باشندهء لندن (انگلستان)

 

 

 

فيض محمد کاتب: تاريخنگاری در غبار تاريخ

 

 

 

                                                      

اگـر نگـارندهء "دوزخيان روی زمـين" (Frantz Fanon: 1925 – 1961) و نويسندهء "ســـراج التواريخ" (فيض محمد کاتب: (1862 - 1929، سالهای زاده شدن و مردن شان را به همديگر ميدادند و مثلاً فانون، شصت و سه سال پيشتر از روزی که به جهان آمده بود، زاده ميشد؛ شايد پژوهشگری، از سر کنجکاوی هم اگر شده، دستکم يک بار گمان ميبرد که فانون بر کاتب سايه افگنده است. اينک که تاريخ چنان نکرده، ميتوان گفت هر گونه همانندی در سرشت و سرنوشت اين دو تن نميتواند چيزی برتر از تصادف باشد. 

 

آيا فانونی که هنگام مرگ بی هياهوی فيض محمد در فرامشکده يی به نام افغانستان، کودک هفت ساله يا کوچکتر بوده، در زندگی فشردهء سی و شش سالش، تصادفاً نيز کارنامه که هيچ، نام و نشان فيض محمد کاتب را شنيده باشد؟

 

تا پاسخ به آن پرسش "نه" باشد، بياييد دريابيم اين آوای کيست که بيست سال پس از مرگ کاتب، از نخستين برگهای کتاب "پوست سياه، ماسکهای سپيد" فانون شنيده ميشود:  "من از مليونها مردمی سخن ميگويم که در رگهای شان وحشت، عقده های حقارت، ترس و لرز، حس فرومايگی، نا اميدی و حس پستی با مهارت تمام فروبرده شده است"؟

 

و اندکی پس از آن، در همان کتاب، اين درد کيست که هنوز در دهليزهای تاريخ مويه ميشود: "وقتی  دوستم دارند، ميگويند با آنکه رنگت سياه است، دوستت داريم؛ و هنگامی که بد شان می آيم، ميگويند اين به خاطر پوستت نيست که از تو بد مان می آيد. و به اين گونه، هر دو شيوه، مرا زندانی حلقهء جهنمی خودم ميسازد."

 

سی و چند سال پس از مرگ ملا فيض محمد کاتب، مهدی اخوان ثالث شعری سرود به نام "ميراث" و آن را در گزينهء "آخر شهنامه" گذاشت. اين سرودهء شگفت، معادلهء دو مجهولهء همه اورنگ نشينان و همه تاريخنگاران دستبند زده شده ديروز و امروز جهان را به تماشا ميگذارد. نيمرخی از فيض محمد کاتب نيز همينجا به چشم ميخورد:

 

پوستينی كهنه دارم من،

يادگاری ژنده پير از روزگارانی غبارآلود

سالخوردی جاودان مانند

مانده ميراث از نياكانم مرا، اين روزگارآلود

*

*

*

اين دبير گيج و گول و كور دل: تاريخ،

تا مذهب دفترش را گاهگه ميخواست

با پريشان سرگذشتی از نياكانم بيالايد،

رعشه ميافتادش اندر دست

*

*

*

زانكه فرياد امير عادلی چون رعد بر ميخاست:

"هان، كجايی، ای عموی مهربان! بنويس

ماه نو را دوش ما، با چاكران، در نيمه شب ديديم

ماديان سرخ يال ما سه كرت تا سحر زائيد

در كدامين عهد بودست اينچنين، يا آنچنان، بنويس"

 

ليك هيچت غم مباد از اين،

ای عموی مهربان، تاريخ!

پوستينی كهنه دارم من كه ميگويد

از نياكانم برايم داستان، تاريخ!

 

در روزگار آشفته و آشـوبزدهء کنونی که هـزار بار تيره تر از "روزگار دوزخی آقای اياز" است، و کژنويسان سانسور پرست در روشنی روز بر روی تاريخ شمشير کشيده اند، آيا نياز فيض محمدوار نوشتن نيز هزار بار بيشتر از پيش نگرديده است؟

 

آيا اين روان سرگردان کاتب نيست که بر من و همانندانم نهيب ميزند: گزارشهای رنگين رسانه های رسـوا که بسـياری از آنها ننگينتر از ديدن مـاه نو با چاکران در نيمه شـب و بار بار کره آوردن ماديان ســرخ يال تا سحر اند؛ هرگز ننوشته نمانده اند. از رويدادهايی بنويسيد که نميخواهند نوشته شوند:

 

از بازداشتگاههای ابوغريب، بگرام، گوانتانامو، ديگو گارسيا و کارتهء پروان، از لگد زدنها بر دروازهء دادگاه کيفری جهانی، از خاک خونالود اندوهکده های دهراوود، جنين و نجف، از بيگناهان کشته شده در Ground Zero در ته ويرانه های برجهای دوگانهء بازرگانی نيويارک، از نيايشگران تفنگ در کنار چاههای نفت و  از پيوسته خراشيده شدن چليپايی رخسار تاريخ با چنگال خرچنگی جنگ افروزان، و ...

 

و در فرجام، گويی کاتب است که از ميگويد:

 

پوستينی كهنه دارم من،

يادگار از روزگارانی غبارآلود

مانده ميراث از نياكانم مرا، اين روزگارآلود

 

های، فرزندم!

بشنو و هشدار

بعد من اين سالخورد جاودان مانند

با بر و دوش تو دارد كار

 

بدون شک، جای پيکرهء فيض محمد در ميان تنديسه های فرانتس فانون، امه سزر، پاتريس لوممبا و جميله بوپاشا در موزيم  Madame Tussauds خالی خواهد بود، ولی با شادمانی ميتوان گفت که جايگاه اين سيمای پرافتخار تاريخ افغانستان در دل انديشمندان و دانشورزانی چون دست اندرکاران انجمن فرهنگ و هنر افغانهای باشندهء لندن که نشست امروزی را به پاس بزرگداشت کارنامهء رخشندهء وی راه اندازی کرده اند، خالی نيست.

 

سلام به کاتب،

سلام به نامه و کارنامهء ماندگارش،

سلام به آنانی که کاتب را پاس ميدارند ...

 

 

ريجاينا (کانادا)

بيست و چهارم اگست 2004  

 

 

 

 


 

 

صفحهء اول