© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

قسمت اول

 

 قسمت دوم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


پوهنمل محمود نظری

 


                            
         حاضر جوابی یک فن خاص ادبی

                                       
        قسمت سوم


چنانچه ذکر شددر وقت جواب سر بالا نگه داشته شود رابطه چشمی برقرار گردد و به قاطعیت جواب داده شود ورنه جواب جای را نمی گیرد

حاضرجوابی یک عرب
حجاج مرد ستمگر وخونخواری بود که بی رحمی های بسیار در بغداد حکومت میکرد
یک روز تنها و به طور ناشناس در بیرون شهر می گشت.به عربی برخورد و از او پرسید:
دوست من نظر تو راجع به حجاج چیست؟چگونه آدمی است؟
- حجاج آدم نیست.یک جانور درنده است.جنایتهای زیادی کرده و خونهای زیادی را ریخته است
- تا حالا او را دیده ای؟

- نه
- پس خوب به چشمهای من نگاه کن. من حجاجم
عرب بی آنکه خود را ببازد به حجاج گفت:
- شما می دانید من کی هستم؟
- نه
من از خانواده زبیر هستم.همه اعضای این خانواده در سال یک روز دیوانه می شود و امروز روزی دیوانګی من است.
حجاج از این حاضرجوابی خنده اش گرفت و با آنکه خیلی بی رحم بود اورا بخشید.

در لندن از میرزا ابوالحسن ایلچی پرسیدند آیا حقیقت دارد که در ایران مردم خورشید پرستند؟
جواب داد در ایران نه. اما در انگلستان اگر من که ایرانیم اتفاقاً خورشید را ببینم آن را خواهم پرستید.

حافظ با این همه حاضر جوابی های او غالباً چنان نافذ و قوی است که در بیشتر موارد بی پرده و بدون تأمل بسیار لطف و ظرافت آنها معلوم می شود. وقتی معشوق بهانه جوی را می خواهد تهدید به فراق کند با بی قیدی رندانه ای به وی می گوید که :
ز دست جور تو گفتم ز شعر خواهم رفت
به خنده گفت که ای حافظ برو که پای تو بست؟

اما معشوق با بی نیازی شانه ها را بالا می اندازد و رندانه جواب می دهد « که حافظ برو که پای تو بست؟» یک جا با زبان یک بازاری از معشوق بوسه ای «حواله» می خواهد و معشوق که مثل او با این زبان آکنده از وعده و دروغ آشناست رندانه مثل یک سوداگر کهنه کار می پرسد:
کیت با من این معامله بود؟
جای دیگر وقتی معشوق را می بیند که با یک تملق ریشخند آمیز خنده ای می کند و می گوید: که حافظ غلام طبع توأم، شاعر رند با حالتی که دیرباوری و بی اعتقادی در آن به هم آمیخته است سری تکان می دهد و می گوید: ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق!
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدم همی کند تحمیق

حاضر جوابی های حافظ گاه گاه رنگ تغافل دارد و آکنده است از ظرافت رندانه. وقتی معشوق قصد جدایی دارد شاعر محجوب با بیم و وحشت زیرلب زمزمه می کند که «آه از دل دیوانه ی حافظ بی تو» اما معشوق که خوب می داند این دیوانگی عاشق از کجا ناشی است خود را به نادانی می زند و با خنده ای که راز او را فاش می کند زیر لب می پرسد که دیوانه کیست؟
گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو
زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست؟

اینجا معشوق با بی اعتنایی و سرگردانی از پهلوی وی می گذرد، شاعر آهسته از وی می خواهد که به عهد دوستی وفا کند. معشوق مثل اینکه تقاضای او را نفهمیده باشد جواب می دهد که آقا، اشتباه گرفته اید «در این عهد وفا نیست.»
دی می شد و گفتم خدا صنما عهد بجای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست

ابهامی که در لفظ «عهد» هست شعر را از لطف بی مانندی سرشار می کند. این نکته سنجی هاست که به سؤال و جوابهای وی ظرافت خاص می بخشد.
یک جا از پیر میکده می پرسد که راه نجات چیست؟ پیر جام می را می خواهد و سپس مثل اینکه تازه سؤال وی به گوشش خورده باشد بی تأمل می گوید: عیب پوشیدن.
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

سؤال و جواب رندانه ای است. آدم به یاد سؤال و جواب ابوسعید مهنه می افتد و دلاک حمام که از شیخ معنی جوانمردی را پرسید و او به وی، که شوخ شیخ را پیش روی او آورده بود، جواب داد که جوانمردی شوخ خلق پنهان کردن است و به روی آنها نیاوردن.

کنیزباهوش
هارون الرشیدراکنیزی بوددارای جمال ظاهری وکمال باطنی
وازذوق ودانش بهره ای وافرداشت،
شبی ازشبهاهنگام زناشویی هارون به اوگفت:پشت بگردان،کنیزگفت:
خدای تعالی فرموده است:فأتوهن من حیث امرکم الله .
هارون گفت:
این راهم فرموده است:نساءکم حرث لکم فأتواحرثکم انّی شئتم.
کنیز گفت:
آری ولی این آیه منسوخ شده به این آیه:وأتوالبیوت من ابوابها.
هارون ازفصاحت وحاضر جوابی آن کنیز در شگفت شدوبه وی صله ای بخشید.

جندقی در باره عبدالتقی کې بیت الخلا ساخته می گوید
ح
اجی عبدالتقی خلایی ساخت
که بگویند ذکر او از پس
گفت یغما برای تاریخ‌اش
توشه‌ی آخرت همین‌اش بس!


. حاجی اسماعیل سیاه ، این شاعر طنز پرداز و فرزانه که در هرات همه با اشعار تند وطنز آمیزش آشنایی داشتند، تخلص « گوزک» را برای خود انتخاب کرده بود. می گویند باری یک شاعر ایرانی که « ندرت» تخلص میکرد به هرات آمده بود. در محفلی این آقای « ندرت» را با حاجی اسماعیل معرفی کردند. « ندرت» که قبلآ شنیده بود حاجی در شعر « گوزک» تخلص می کند، از سر تعریض و طعنه به حاجی گفت: حاجی آقا! شنیده ام که شما بسیار خوب شعر می تیزید.
حاجی اسماعیل به جوابش گفت: همیشه نه ، ولی گاهگاهی بر سبیل ندرت می تیزم.
گاهی نا خوداگاه در گفتار روزمره جواب به وجود می اید که درج ادبیات می گردد
کودکی در مکتب خانه برای معلم خود می خواند:
" وَ اِنَّ عَلیکَ الَّلعنَةَ اِلی یومِ الدین : و لعنت تا روز قیامت بر تو خواهد بود."(حجر/35)
و مکرر آیه را تکرار میکرد. معلم عصبانی شد و گفت:
علیک و علی والدَیکَ : بر تو و بر پدر و مادرت باد.
کودک گفت: در این قرآن که من می خوانم( علیک) هست و ( علی والدیک) نیست. آیا آنرا اضافه کنم؟!

رودکی به جواب یو کس که اوراملامت می کرد ولی ریش خودرا سیاه می کند می گوید:

من موی خویش را نه ازآن میکنم سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند
من موی از مصیبت پیری ، کنم سیاه


آقای ملا عباس منعمی سالها پیش در یکی از روستاهای کاشان با جماعتی روبرو می شود که مستمع سخنان آخوندی به نام شیخ حسن بوده اند . و شیخ حسن که سواد زیادی نداشته ولی آرام آرام در بالای منبر روضه می خوانده است . ملا عباس به طنز شعر زیر را فی البداهه می سراید :
شیخ حسن روضه خوب می خواند
روضه بی چاپ و چوب می خواند
اول صبح می رود منبر
مختصر تا غروب می خواند


حتی گاهی در فکایات میتوان حاضر جوابی های را یافت:
کشیش به محکوم اعدام با دار گفت:
«قبل از اینکه دریچه زیر پایت را بکشیم ٬ حرفی برای گفتن نداری؟»
و مرد محکوم می گوید:
« چرا ٬ فکر میکنم این دریچه لعنتی چیز خطرناکیه.»

روزی امیر حبیب الله خان سراج در قصر باغ بابر مصروف استماع موسیقی بود. چون آزرده خاطر از کدام جهتی بود. ناگهان به استاد قاسم خورده گرفته به عصبیت و برافروختگی گفت: ساز و آواز به این بی ربطی، نی که گِل لغط میکنی؟ امیر فرمان داد تا نسقچی جهت تنبهء استاد آورده شود. در همین موقع (داپس) سفیر حسن نیت دولت بریتانیا بحضور امیر رسید. بعد از عرض احترام نزدیک امیر در چوکی مخصوصی نشست. چون چشمش به استاد موسیقی خورد با اشارهء سر به استاد احترام نمود و بعدأ مصروف صحبت امیر گردید.

استاد برافروخته از کردار امیر بود شروع به نواختن موسیقی نمود و در آغاز این بیت از شعر معروف میرزا مظهر خان جانان را به آواز بلند در سُر بیرمی بخواند:


نه طمع ئی ز دنیا نه ز دین نصیب مظهر
تو به فن بیکمالی چقدر کمال داری


چون امیر حبیب الله خان مصروف صحبت با سفیربریتانیا بود متوجه این شاه فرد استاد قاسم نگردید ورنه استاد را سخت تنبیه میکرد."
استاد قاسم در عهد پادشاهی اعلیحضرت امان الله خان غازی بحیث خواننده منحصر به دربار تقرر حاصل نمود و به اخذ نشانهای (مسرت) و (یادگار استقلال وطن) افتخار حاصل کرد.
(داپس) سفیر حسن نیت که به زبان دری آشنایی داشت و هنردوستی را از هنروران نیم قارهء هند آموخته بود، زمانیکه به کابل آمد، راجع به شناسایی استقلال کشور با حکومت وقت مذاکرات داشت و هنوز معاهده امضاء نشده بود، که در یکی از دعوت های رسمی (داپس) از استاد قاسم سوال کرد که شما به کدام آلات موسیقی بیشتر مهارت دارید؟ استاد قاسم گفت به همه. داپس گفت به پیانو هم، استاد گفت آری. باز داپس پرسید که آیا از طرز موسیقی افغانی که خود شما ترتیب کرده اید، با من همراهی میکنید؟ استاد گفت بلی. اما به شرطیکه همه نغمه های را که من بیک سمت پردهء پیانو شروع میکنم و شما طرف دیگر آنرا عینأ بنوازید. داپس قبول کرد.
استاد فرزانه ترانهء استقلال افغانستان را شروع کرد. صدای ترانهء او در فضای قصر طنین انداز گردید و استاد به صدای رسا و گیرا بخواندان آغاز کرد:

مکتب ماست جای استقلال
سرنمودن فدای استقلال
درس ما نکته های آزادی
سبق ما هوائی استقلال


در اینحال آواز کف زدنها ممتد مدعوین بشدت بلند شد و داپس از اینکه خودش بدست خود ترانهء استقلال افغانستان را نواخت به نزاکت موضوع ملتفت شد ولی نتوانست از ادامهء آن خودداری ورزد. هکذا استاد قاسم در محفلی که قرار بود پیمان استقلال وطن عزیز بسته شود و داپس سرمعرضه داشت استاد قاسم با همان غرورملی که مخصوصش بود بدون تأمل این بیت را در جریان نواختن الات موسیقی خواند:

میزند چشم کبود تو به مژگان ناخن
ترسم ای دوست میان من و تو جنگ شود


و این را چنان شوریده و مست خواند که مایه شگفتی و تعجب داپس گردید و بی اختیار به احترام استاد به پا خاست و به کف زدن پرداخت

منابع:
iranianpsychologist.blogfa۱-
giooyenegar.blogfa۲-
۳-دکتر عبدالحسن زرین کوب .از کوچه رندان (درباره زندگی و اندیشه حافظ)
۴--اقای روان شناس.ندیدم کس بدون جوابی. وب ساید
Alireza2008.parsiblog.com-۵
۶-د((ولسي مرغلرې )) له کتاب څخه
۷-رمز اشوب وب
۸- Kabulnath .de/salae
Akbar-salmanpanah.blogfa-۹





 

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول