[][]
رهايی
ايا سفير روزهای رستنم
آيا هنوز هم هوای نيامدن داری؟
دلم،
- اين فسرده و شکسته ز غربت -
زندانی قفس سياهيهاست
بيا!
و با حقيقت وجودت
پرواز کبوتران خيالم را
نويد ده
[][]
هيولا
کی ميداند؟
من
از کدامين تبار خلقتم
که اينچنين اسيرم
مگر نه پديدۀ روزگار جنگم؟
آموزشگاهم کشتن و غارت،
همدمم وحشت و هجرت،
سرم اندودۀ سياهيها،
نفسم دود و باروت،
دلم آيينه نفرت،
تنم زخمين،
و روحم
در گرو زنجيرها
کی ميداند؟
من
از کدامين تبار خلقتم؟
[][]
جبر
اين جسم و روح ناتوان ما
به زنجيرهای جبر بسته است
آه اي خدای مهربان!
فهمی،
عشقی،
يا توفانی
- که طغيان کنان کليدی باشند
و فرو شکنندۀ زنجيرها
و جسم و روح مان را
رستگاری بخشند
تا
اگر آزاد نزيستيم
آزاد بميريم
[][]