احمد ياسين فرخاری
احمدياسين فرخاری
اهدا به دوست هنرمندم: وحيد قاسمی
شهر خوابيده
سالهـا رفت و درميكـده بسته است هنوز
قـدح و شيشـه و پيمـانـه شكسته اسـت هنـوز
مطرب و شاهد و ساقی همه آواره شدنـد
مفتی و محتسـب و شيـخ فرشتـه اسـت هنـوز
شهـرخوابيـده هياهـوی سواران خامـوش
بـامـدادی نـه رسيـده ، نـه گذشتـه است هنوز
نيسـت بـرمنبـر و ميناره سروش سحری
نعــرهء راهـزنـان بـانـگ خـجـستـه است هنـوز
شهرياران همه رفتند ازيـن سوگ سرای
دست و پا نيست کسی را كه نشسته است هنوز
پيچ در پيچ و خم اندر خم هركوچه نفاق
چهـره هـا درهـم و دلها كه گسسته است هنوز
هركجـا خرگهء خاكستـر و گوری گمنام
شعلهء سـركـش ديـروز نـخـفتـه اسـت هنـوز
سالهـا شـد كه خدا نيز ازين شهـرغريب
رفتـه، كـوچيـده، دگـر باز نگشته است هنـوز
مـژدگانی كه دهـد آمـدن شـوكـت پار
قـصــه پـرداز كـهنـسال نـگـفتـه اسـت هنـوز
هرچه ديوان سخن بود همه سوخت، ولی
بـردر ميـكـده ايـن بيـت نـوشتـه اسـت هنوز
بازخـواهيم چـه هـا ديـد دريـن كهنـه رواق
راز ايـن پـرده نهـان بود و نهـفته است هنوز
كانادا