واحـــد نظری

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

واحــــد نظری

 

 

 

يک به دنيا صد به آ خرت

 

 

 

 

 

مثل معمول دسته به جيب کرد و يک مشت پول سياه را که در جيبش بود بيرون کشيد،.به دقت با دو کلک دست راستش چند سکه زرد آ نرا جدا کرد. خوده خم کرد و سکه ها را به روی تکه چرکين و رنگ و رو رفته ای که به روی زمين پهن بود اندا خت، چند تای ديگر هم قبل ازو همين کار را کرده بودند. چند سکه زرد ديگه هم به روی تکه جای ګرفته بود. خوده راست کرد ميخواست به راه خود ادمه بدهد. هنوز يک قدم نه رفته بود رو يش را گشتاند ديد که برای کسی که پول را انداخته بود، هيچ صدای شنيده نه شد، شا يد هم خوابش برده بود و يا شايد هم کور بود و يا... مرد خوب به دَور و بَرِ خود ديد در اثنای که پول را انداخت کسی ديگری هم در همين لحظه در دور و بر نبود که متوجه ميشد. هموتو چرتی در جايش ميخکوب ماند به فکرش آمد که ای چطور شد! ای عمل خيرش را هيچ کس نديد، نه از گدايگر دعای شنيد که خدا خيرت بته و يا خير بيبينی،. نه کدام دوست و دشمن ره ديد و نه هم کدام عابری تا سری برش بجنباند و ای انسان دوستيش راتقدير کند که تسلی دلش شود. يک رقم ناراضۍ معلوم ميشد. حالی اِی بزرگی را که مرتکب شده بود، چی فايده که هيچکس از آن اگاه نه شد. در دلش گشت که خوده خم کنه و پول خوده از روی تکه کهنه خپ و چپ پس وردارد و يا اقلاً آنرا دوباره بدون ازی که خوده خم کند از فاصله بلندتر به روی تکه بياندازد تا از شرنگ خوردن آن به رویسنگ فرش اقلاً گدايگر بيدار شود، اگر خواب باشد و يا اگر کور با شد با شنيدن شرنگس پيسه دعای خيری در حقش بکند، که خدا يک به دنيا صد به آخرت برت بته و يا کمی انتظار بکشد تا کسی از دوست و دشمن را بر عمل خود شاهد ببيند تاای حرکتش را تحسين کند. ولی نه خود را خم کرد و نه هم پيسه را دو باره از زمين بردا شت، لبخندی نازک بر لبان خشکش هويدا شد. به همين خوده را ضی کرد که اگر کسی نديد خدا خو در هر حال ناظر احوال بود، که او به يک بنده نيازمندش احسان کرد. حتماً اجرشه صد به دنيا و صد به آخرت برش خواهد داد، و شايد هم دو صد فيصد به خاطر که صد فيصد برش واره نميکرد، به همين منظور رو يش را کوتاه به طرف آسمان کرد، گفت: خدايا خودت کريم هستی، رحيم هستی، ديدی که مه بنامت برِ اَزی مسکين بخت برگشتهء بی زبان کمک کردم، خودت اجر شه برم بتی،آمين.

اين بار چشمان ريزه اش نيز کوتاه درخشيد و با همان لبخندی که بر لبانش نقش بسته بود به راه خود ادا مه داد.

 

20. نوامبر 2004

 

 

 

 

 


صفحهء اول