پـــرويز کـــاوه

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

پــــرويز کـــاوه

 

 

اورنگ و آبگينه

 

 

اورنگ و آبگينهء فردا مکدر است

بر شعر ما زمينهء فردا مکدر است

خورشيد از دريچه هويدا نشد، دريغ

صدبار شب به سر شد و فردا نشد، دريغ

دردی که بر نجابت تصوير بار بود

تقدير تلخ آيينه بود وغبار بود

اين نسل آرزوی سلاح و تفنگ داشت

اما ميان مشت گره خورده سنگ داشت

اين نسل هرچه از هوس و اعتماد گفت

گويا تمام قصهء خود را به باد گفت

اين نسل هرچه روزنه پاييد، تار يافت

خود را سفير ممتد يک انتظار يافت

اين نسل، نسل خفتهء بيدار، نسل درد

بر سايهء شکستهء ديروز تکيه کرد

بر دوش، با صلابت ممتد صليب برد

جامی و جامه يی ز شقايق نصيب برد

اين نسل قطره قطره نوشيد خويش را

فريادواره گشت و نيوشيد خويش را

ما را اسير هالهء اندوه ديد و رفت

شايد خدا هم از من و دنيا بريد و رفت

 

ای مشعل نمردهء باور کجاستی؟

ای کشت آب خوردهء باور کجاستی؟

ای زخم، زخم کهنهء شلاقهای باد

بر پشت و روی و گردهء باور کجاستی؟

ای طرح بادبردهء من - طرح یک چراغ-

ای طرح باد بردهء باور کجاستی؟

 

اینک بیا، ببینمت ای شبچراغ من

ای سینه سپرده من، قلب داغ من

اینک بیا که خاطره ات را شکسته اند

آزادی ترا به درختی ببسته اند

اینک قوام حادثه سنگ صبور تست

اینک تنور داغ، تنور غرور تست

اینک پناهگاه، شعار حماسه است

پنهانگاه، گرد و غبار حماسه است

اینک نیام حادثه خاموشی من است

انگیزه شکست، فراموشی من است

اینک قبای حوصله ام در گرفته است

آزادی ام زمینه دیگر گرفته است

عشقم میان هاله مسلول، من خموش

آزادی ام سلاله مسلول، من خموش

 

صد بار شب به سر شد و فردا نشد، دریغ

خورشید از دریچه هویدا نشد، دریغ

صد گونه عشق آمد و صد جا بهار شد

یک غنچه در زمین خدا وا نشد، دریغ

صد بار آب و آیینه شد مصحف درخت

اما بهار، اینهمه زیبا نشد، دریغ

صد بار ابر آمد و صدبار برف شد

شریان خشک دهکده دریا نشد، دریغ

صد بار صبر بهمن و اسفند سر رسید

اما بهار محو تماشا نشد، دریغ

 

 

ما را اسیر هالهء اندوه دید و رفت

شاید خدا هم از من و دنیا برید و رفت

 

 

 

سه شنبه، 12 آبان، 1383

 

 

 

 


صفحهء اول