پرتو نادری

 

 

 

 

 

 


 

به مناسبت چهارمين سالروز وفات استاد رحيم خبش، اين نوشته را که در همان سال وفات استاد رقم زده شده به دست نشر می سپرده و ياد آن استاد هنر را گرامی ميداريم

 

 پرتو نادری

 

خراباتيان سوگوار کابل

 

 

 

صنف دهم دارالمعلمين اساسی کابل بودم، نمی دانم روزی چه بحثی پيش آمد که غلام فاروق يکی از صنفی هايم از من پرسيد، ميدانی مردم فهميده کابل بيشتر به کدام يک از آواز خوانان راديو علاقه دارند؟

بيدرنگ گفتم به خيال...

او تقريباً با صدای بلندی خنديد وگفت:

مردم فهميدهء کابل به استاد رحيم بخش علاقه دارند به استاد رحيم بخش!

مثل آن بود که سخن غيرقابل باوری را می شنيدم. هيچ دليلی نداشتم که با فاروق مخالفت کنم. سخن او را پذيرفتم؛ ولی در نهاد خود کاملآ موافق نبودم. بحثی هم نکردم، می ترسيدم که اگر روی اين مساله با او بحث کنم شکست خواهم خورد. چون او بيشتر از من با کابل و کابليان آشنا بود.

به هر صورت نظر فاروق مرا بر آن داشت تا به آواز استاد رحيم بخش بيشتر توجه کنم و آهنگ های او را با دقت بيشتری بشنوم.

دارالمعلمين کانتينی داشت يا شايد بهتر باشد بگويم چايخانه يی داشت که ما بچه ها پس از پايان برنامه های آموزشی روزانه به آن جا می رفتيم پنجاه پول يا به زبان ديگر يک قيران می پرداختيم و يک چاينک چای می خريديم. گاهی هم که اندکی سر حال می بوديم به گفتهء هراتيان مقدار دشلمه يی هم می گرفتيم. دشلمه ها را روی توته پاره های روزنامه ها می گذاشتيم چای می نوشيديم و از هر دری سخنی می گفتيم و در آن چايخانه راديوی بزرگی بود مثل يک صندوق کلان و صدای آن ميتوانست تقريباً تمام فضای دارالمعلمين را پرکند.

به صدای راديو گوش می داديم و لذت می برديم و بحث هايی می کرديم از سرجوانی، بچه های با ذوق پنگ پانگ بازی می کردند. همه اش جوش بود و خروش، همه اش زنده گی بود و لذت. همه اش رويا های رنگين بود و آينده های روشن و خيالات نوجوانی.

ما همديگر را معلم صاحب خطاب ميکرديم و اگرکسی کار ناصوابی می کرد و يا کلمهء ناصوابی می گفت برايش گفته می شد که به سويهء يک معلم برای تو شرم است که چنين می کنی و يا چنان می گويِی! همين جا بود که روزی صدای دلنشين استاد رحيم بخش در فضا طنين افگند.

 

عمری خيال بستم من آشناييت را

آخر به خاک بردم داغ جداييت را

 

بعدِ روز ها صنفی ديگرم فدا محمد يا محمد فدای سمنگانی بود که اين آهنگ را در صنف در دهليز در چار گوشهء دارالمعلمين و در باشگاه شبانهء شاگردان به تقليد از استاد زمزمه می کرد و ما از زمزمهء او لذت می برديم. روزها می گذشت و من به دنبال آواز استاد بودم... باز روزی شنيديم که استاد به زيبايی ميخواند:

 

شمالک می زند با برگ پسته

کدام ظالم زده بالم شکسته

زليخا دارم امشب

زليخا دارم و دارم زليخا

زليخا دارم امشب

 

ديگر من يکی از مقلدان اين آهنگ استاد بودم؛ اما صدای من آن شيرينی آواز فدای درهء صوفی را نداشت.

فدا خيلی ها زيبا می خواند و عاشق ادبيات بود. از رياضی بدش می آمد. او می گفت ادبيات چيزيست که به هيچ چيز ديگری نياز ندارد. چقدر علاقه داشت که دانشکدهء ادبيات دانشگاه کابل را بخواند اما در آزمون ورودی دانشگاه دو نمره کم آورد، دلشکسته شد و مايوسانه از کابل رفت.

ديگر نميدانم که حوادث ناگوار سال های بعد او را چنان پاره چوبی بر کدام ساحل دور دست سرنوشت افگنده است.

اميدوارم که زنده باشد و اين سطر ها را بخواند و به ياد بياورد که هر سال زمانی که پس از مرخصی های زمستانی و تابستانی به کابل می آمد و گويی کسی از او پرسيده باشد سفر چگونه بود؟ به تقلید از استاد رحيم بخش می خواند:

 

رسييدم بر سر کوتل سالنگ

نشستم گريهء پر سوز کردم

می گفتم من مقلد اين آهنگ استاد بودم تا چند سال پيش که اين قدر دل افسرده نبودم اين آهنگ را در خلوت خويشتن خويش زمزمه می کردم. اين آهنگ هميشه گسترده بزرگی از دشت، کوه و جنگل را در برابر چشمان می گشود.

و باز آهنگ ديگری استاد:

 

من از تو جدا نمی توان بود

مردود وفا نمی توان بود

 

حالا ديگر آهنگ های زيادی استاد رحيم بخش را شنيده بودم که شعر های بسياری از آنها ورد زبانم بود.

 

گرندانی غيرت افغانيم

چون به ميدان آمدی ميدانيم

 

من نمی دانم که سرانجام مردم فهميدهء کابل در آن سال ها بيشتر به کدام يک از آواز خوانان کشور علاقه داشتند ولی ديدگاه فاروق نجرابی سبب شد تا من استاد رحيم بخش را در همان سال های نوجوانی بشناسم.

سال های پسين، سال های دو دههءاخير برای افغانستان سال های دشواری بود. در اين سال ها اگر تجاوز شوروی سابق پس زده شد در جهت ديگر کشور هزاران زخم ناسود برداشته است.

در کجای جهان نيست که نقش پای کاروان چندين مليونی آواره گان افغانستان را نتوان يافت با اين حال وقتی طالبان با شلاق هول و اضطراب شهر ها و دهکده های افغانستان را به گورستان خاموش بدل کردند. اين کاروان دنبالهء دراز تری پيدا کرد.

در اين سال ها اگر افغانستان را کشور بی تصوير گفته اند در جهت ديگر کشور بی آواز نيز بوده است. سه سال پيش زمانی که در يک گزارش راديوی بی بی سی صدای استاد رحيم بخش را شنيدم، دلتنگ شدم.

استاد نمی توانست واژه ها را به درستی ادا کند. صدای او می لرزيد و کلمه ها ناتمام باقی می ماندند.

روزی و روزگاری استاد می خواند:

 

سر دريای کابل جوره ماهي

مرا کشته غم روز جدايي

هران کس که جدايی را بنا کرد

بسوزد مثل ماهی در کرايی

شرين جان همدم من، دلبرمن

الهی سيه بپوشی از غم من

 

اين درد را چگونه می توان تحمل کرد که اين آواز از آن (ارغوان هزار آوا) ديگر به گوش نمی رسد. استاد رحيم بخش آن غزلخوان نام آور افغانستان در شهر کويتهء پاکستان به روز دوشنبه بيست و هشتم جنوری سال دو هزار و يک ميلادی برابر با هشتم دلو سيزده هشتاد خورشيدی خاموش شد و بدينگونه موسيقی افغانستان را سيه پوش کرد.

مرگ استاد رحيم بخش چنان دردناک است که گويی چند نسل از خراباتيان کابل سايهء مهربان پدر را از دست داده و يتيم شده اند. در اين سال های تلخ غربت و آواره گی بسيار هنرمندان و استادان موسيقی چنان ستاره گانی سقوط کردند و يگان يگان به خاک تيره مرگ پيوستند و خاموش شدند.

آنها هرکدام دسته گلی بودند با رنگ و بوی جداگانه که بادهای ياغی مرگ هر کدام را پرپر کرد و استاد رحيم بخش آخرين دسته گلی از باغستان کلاسيک افغانستان بود که پرپر شد.

شماری از دوستان استاد به من گفتند که او اضافه از نود سال عمر داشت در حالی که شمار ديگری عقيده دارند که استاد در آستانهء نود ساله گی بوده است.

حاجی هم آهنگ که اخيراً از طرف اتحاديهء سراسری هنرمندان افغانستان در هنر آوازخوانی لقب استادی يافته است و خود سال های درازی شاگرد استاد رحيم بخش بوده است، تخمين ميزند که استاد رحيم بخش در ميان سال های هشتادو چهار تا هشتادو پنج بود که چهره در نقاب خاک کشيد.

آن چه روشن است اين است که استاد رحيم بخش کما بيش يک دهه زنده گی خود را در زير آسمان سربی غربت سپری کرد.

مهندس صديق قيام در زمينهء موسيقی در افغانستان پژوهشهای قابل توجهی انجام داده است. کتاب او که زير نام از آهنگ تا صدا در پشاور انتشار يافته است در نوع خود اثر يگانه ييست که تا کنون در ارتباط به چگونه گی موسيقی افغانستان نوشته شده است. او نيز از شمار شاگردان استاد رحيم بخش است.

او در اين سال های دردناک غربت در پاکستان با استاد رحيم بخش همچنان رابطهءاخلاصمندانه و دوستانه يی داشته است. قيام ميگويد: در سال های پسين استاد افسرده تر از آن بود که چيزی زمزمه کند و گاه گاهی در خود فرو می رفت و چنان ابری با دلتنگی می گريست، به گفتهء او استاد رحيم بخش سال ها پيش از اين روحاً زمانی خاموش شده بود که درسال های جنگ های تنظيمی در کابل انفجاری راکتی دونوهء او را که پيش روی خانه مشغول بازی های کودکانه بودند به مشت گوشت واستخوان بدل کرد وگوشتپاره های بدنشان بر ديوار ها چسپيد و برشاخه های درختان آويزان ماند.

استاد مردی بود ميهن دوست و با مردم رابطهء صميمانه يی داشت. دست و دلباز بود، جوانمرد بود و سخاوت پيشه. به هيچ نظام سياسی مداحی نکرد. با مردم بود و از مردم بود.

در افغانستان در ميان خراباتيان و گروههای آماتور يا به آن اصطلاح مروج گروه های شوقی رابطه های تنگاتنگ دوستانه کمتر وجود داشته است.

و اما استاد رحيم بخش با همه گان سلوک دوستانه يی داشت. قلبش از محبت پر بود. همه گان را به نيکويی رهنمايی می کرد و اين امر که اين يا آن کس از اهل خرابات است يا از دسته های شوقی برای او اهميتی نداشت.

ياران او می گويند که استاد دسترخوانی داشت گشوده هر چند نه رنگين. به گفته مردم دستر خوانی بود با نان و پياز و اما با پيشانی باز.

او از سر بر آورده گان کوچهء خرابات کابل بود. کوچهء خرابات را به نام گهوارهء موسيقی کلاسيک افغانستان نيز ياد ميکنند. صديق قيام اظهار نظر می کند که در خرابات کابل بيشتر از همه دوشيوهء آواز خوانی وجود داشت.

 يکی شيوهء استاد غلام حسين، دو ديگر شيوهء استاد قاسم.

استاد رحيم بخش از همين شيوهء استاد قاسم پيروی می کرد و چنان که در غزل خوانی اين شيوه را به کمال رسانده بود. به عقيدهء او پس از بازسازی موسيقی در دوران امير شيرعلی خان در سده نزدهم در کوچهء خرابات استاد قاسم نخستين کسی بود که آهنگ های اصيل عاميانهء کابل را با شيوه های کلاسيک درآميخت و آن ها را به گونه نيمه کلاسيک ارائه کرد.

او می گويد اين شيوه نه تنها در ميان مردم افغانستان طرفداران زيادی پيدا کرد؛ بلکه شاه جوان افغانستان- شاه امان الله خان نيز از علاقمندان جديی چنين شيوه يی بوده است.

پس از استاد قاسم شاگردان او اين شيوه را بيشر و بيشتر در ميان مردم بردند. از آن شمار استاد رحيم بخش در گسترش اين شيوه در افغانستان نسبت به هر کسی ديگری تلاش بيشتری کرد و می شود او را آخرين مشعلدار بزرگ شيوهء استاد قاسم در کشور خواند که با دريغ اين مشعل تابناک به خاموشی گراييد. استاد رحيم بخش در زبان پشتو نيز آهنگ هايی زيبايی اجرا کرده است.

او با اجرای همين چند آهنگ در موسيقی زبان پستو نيز جايگاه بلند استادی دارد.

شماری از کارشناسان عرصهء مو سيقی باور دارند که با خاموشی استاد، موسيقی افغانستان ناتمام مانده است و اين امر بيشتر از بخش های ديگر غزل خوانی در کشور را صدمهء جبران ناپذير زده است.

کارشناسان عرصه موسيقی در افغانستان بر اين عقيده اند که گسترش شيوهء استاد قاسم در ميان مردم افغانستان بيشتر نتيجه کوششهای استاد رحيم بخش بوده است.

به عقيده صديق قيام استاد رحيم بخش نه تنها شماری زيادی آهنگ های استاد قاسم را بازخوانی کرد؛ بلکه در اين عرصه چند نسل شاگرد نيز پرورش داده است.

او استاد رحيم بخش را شاهنشاه غزل خوانی در افغانستان می داند. به نظر او استاد اين توانايی و موفقيت را در خود ديده بود که غزل را نسبت به کلاسيک بهتر و خوبتر ميتواند اجرا کند.

استاد در زمينهء انتخاب غزل ها سختگيری می کرد و می کوشيد تا غزل های بلندی را از شاعران بلندی دستی انتخاب کند و اما به گفته صديق قيام شيوهء اجرای غزل خوانی استاد رحيم بخش به گونه يی بود که قشرها ورده های گوناگون جامعه می توانستند از آوازخوانی او لذت ببرد.

قيام اوج آواز خوانی استاد را در غزلخوانی او ميداند. با اين حال پرسشی که به ميان می آيد اين است که چرا استاد رحيم بخش در افغانستان بيشتر به نام يک آواز خوان کلاسيک شهرت دارد، شايد اين امر در ميان اهل موسيقی افغانستان امر روشنی بوده باشد؛ ولی مردم افغانستان يا دست کم رده های آموزش ديدهء کشور چگونه به يک چنين باوری رسيده اند؟

صديق قيام اين مساله را اين گونه توضيح ميکند که، آوازخوانی می تواند بهتر غزل بخواند که با کلاسيک آشنا بوده باشد. آن هايی که کلاسيک نمی فهمند و يا با کلاسيک آشنا نيستند نبايد ادعای غزلخوانی کنند. او می گويد استادان کوچهء خرابات همه گان اهل کلاسيک بودند. اساساً بدون کلاسيک نمی شود غزل را با زيبايی وموفقيت اجرا کرد.

البته موسيقی کلاسيک شيوه های گوناگون دارد مثلآ استاد سرآهنگ به شيوهء می خواند که با شيوهء استاد رحيم بخش فرق دارد. به گونهء نمونه راگهای بيروی و مالکمس را هر دو استاد اجرا کرده اند. منتها استاد سراهنگ در آن راگها خيال و ترانه خوانده است و استاد رحيم بخش غزل که اين خود نيز کلاسيک است.

آنهای که با رمز و راز موسيقی آشنايی دارند و در اين سرزمين جادويی و بيکرانه منزل های دوری طی کرده اند می دانند که غزل خوانی چه مشخصه هايی دارد. من که در اين عرصه بی سوادم چه بگويم که استاد کدام يک از غزل هايش را در اوج خوانده است؛ ولی از همان روزگاری که فاروق نجرابی صنفی عزيزم چشمان مرا بر گسترهء يک حقيقت بزرگ روشن کرد تا امروز اين غزل استاد در گوش من طنين ديگری داشته است.

 

عمری خيال بستم من آشناييت را

آخر به خاک بردم داغ جداييت را

 

اين روز ها يک بار ديگر اين آهنگ استاد را شنيدم و در يافتم که اين آهنگ چگونه درذره ذرهء جان انسان نفوذ می کند و استاد چه با شکوه اين غزل را اجرا کرده است.

با دريغ که استاد رحيم بخش نه اين داغ جدايی؛ بلکه صدها داغ ديگر را نيز با خود به خاک برده است.

او هم اکنون در گورستانی در شهر کويتهء پاکستان دور از خاک سرزمين خويش آرام خوابيده است.

پير مرد حتی اين آرزوی خويش را که می خواسته است در گورستان شهدای صالحين در کابل بيارامد نيز به خاک برده است. شايد اين آخرين آرزوی او بوده است که در آهنگی از من و از تو خوانندهء عزيز می خواهد تا دستی بر آوريم و در حق او دعايی بکنيم.

 

چيز ديگر زپيش شما نيست خواهشم

دستی بر آوريد و برايم دعا کنيد

 

پروردگار عالميان او را بيامرزاد که مردی بود از شمار فتيان.

 

جنوری دوهزار و يک

شهر پشاور

 

*- پس از انتشار اين نبشته شنيدم که شماری از شاگردان و علاقمندان ا ستاد جنازهء او را از گورستان کويته به کابل انتقال دادند و در شهدای صالحين به خاکش سپردند. اماساربان همچنان در خاک غربت خوابيده است.

دو استاد بزرگوار ادبيات و سياست استاد خليل الله خليلی و استاد عبدالرحمان پژواک نيز درگورستان های سرزمين غربت خوابيده اند، شاید هنوز آن جا دستان مهربانی باشد که شامگاهی بر فراز گور خاموش آنان شمعی يا چراغی بر افروزند!

و شايد هم به گفتهء شاعر :

 

بر مزار ما غريبان نی چراغی نی گلی

نی پری پروانه يابی نی صدای بلبلی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


صفحهء اول