کتاب سوزان در انجمن نويسنده گان افغانستان

( پـــرتو نــــادری )

 

سرانجام تفنگداران دفتر رييس انجمن نويسندگان افغانستان را  نيز  فتح کردند وما همه گان به دفتر سيد حاکم آريا رييس تحريرات انجمن عقب نشينی کرديم. اين آخرين  سنگر ما در انجمن بود. اگر روزی مجبور می  شديم که اين اتاق را هم از دست بدهيم ديگر انجمن چيزی نبود جز يک قطعهء  نظامی.

اتاق کوچکی بود  و ما همه اعظای انجمن ناگزير از آن بوديم که روز های خود را در آن سپری کنيم.

اتاق رييس انجمن  نويسنده گان به خوابگاه  يکی از فرماندهان و ياران نزديک او بدل شده بود.

در اين دفتر ميزی بزرگی جا به جا شده بود ساخته شده از چوب سنگين چهارمغز با نقش ها و نگارهای زيبا و دل انگيز.

دکتور اسدالله حبيب، دستگير پنجشيری، دکتور اکرم عثمان، رهنورد زرياب و پويا فاريابی به  نوبت درپشت اين ميز به حيث رييس انجمن نشسته بودند، کار کرده بودند و چيز های نوشته بودند.

اين ميز با زخم های که برداشته بود ماجرا های دوران حاکميت مجاهدين را پشت سر گذاشت و به دوران طالبان نيز به ميراث ماند. شايد يکی از دلايل آن اين بود که  رستمی در کار بود تا آن را از جايی  به جايی انتقال دهد.

در  دوران طالبان دفاتر روزنامهء انيس و هيواد در انجمن نويسنده گان جا به جا شده بودند و اين ميز در اين سال ها  به حنان همت رييس موسسهء نشراتی انيس تعلق داشت.

او بنا بر هر دليلی که بود در پشت اين ميز نمی نشست.

 

 فرمانده از اين ميز تخت خوابی درست کرده بود و ما روزها می ديد يم که کسی روی آن خوابيده است.

زمستان ۱۳۷۱خورشيدی که فرا رسيد در کنار اين ميز بخاريی جا به جا گرديد که هميشه دهانی داشت گشوده چنان  دهان بی ادبان.

بخاری عجيبی بود کتاب مطالعه می کرد. روز وشب مطالعه می کرد اما شب ها بيشتر مطالعه می کرد. سطر سطر مطالعه  نمی کرد  بلکه  فصل  فصل و جلد جلد مطالعه می کرد.

دهان گشوده يی داشت و از هر کتاب فقط سه  نتيجه می گرفت گرما  دود و خاکستر.

وقتی که ما از کنار پنجره ئی بزرگ اتاق رييس که ديگر به خوابگاه فرمانده بدل شده بود می گذشتيم زير چشم به  به اين بخاری عجيب  نگاه می کرديم  می ديديم که همچنان مشغول مطالعه است.

 باری که از کنار پنجره می گذشتم ديدم بخاری با دهان باز خود مطالعه می کند تا خواستم از آن چشم بردارم صدای آشنای به گوشم رسيد.    لحظه يی درنگ کردم و از دهان گشودهء بخاری به درون آن  نگاه کردم واصف باختری را ديدم که  پا های خستهء خود را از پله های سوزان ((نردبان آسمان)) (۱) رو به سوی  بام خاکستر به بالا می کشد و اندوهگينانه  با خود زمزمه می کند:

من از آن  نا کجا  آباد  می آيم

هنوز آن جا فرو خوابيده ميکايل بر خرگاه خاکستر

هنوز آن ...
 

برای خواندن مکمل اين مطلب، به شکل PDF، لطفاً روی اين نوشته کليک کنيد.


 

 صفحهء گذشته