ناتور رحمانی

 

 

 

 

 


 

 

ناتور رحمانی

 

 

 

وقت طلاست

 

(يا کاربرد ضرب المثل ها)

 

 

 

عبدالستار خان بعد از سرفه های دوامدار و صاف نمودن گلو از اخلاط رو به پسر ارشدش عبدالبصير نموده گفت: ميفامی؟ کلانها گفته اند: وخت طلاس خو ده ای گپ هيچ جای شک و شبهه نيس، راس گفته اند، مگر کو همو مردی که بفامه و وختشه به طلا و خشت طلا تبديل کنه.

راستی اگه وخت طلا باشه، زور زر  ناب اس و خويش و قوم دلسوز الماس ـ که خدا هيچ بنده را بی خويش و قوم و از بيخ بته نسازه ـ اينه قصه مره گوش کو، گرچه کم و زياد خبر داری خو مگم باز برت ميگم تا از ترجبه های مه فايده بگيری، ميفامی مه يک کمی خواندن و نوشته کدنه پيش ملا ده ياد گرفتم و با خواندن کتابهای مثل ورقه و گلشا، نجمان خاکی، علی بابا و چهل دوز، چهل طوطی وغيره ده قريه تاق بودم، زور زور کتابهاا بود، بسيار به درم خورد، ده او وخت پيش ايره تاصيلات خصوصی میگفتن، يعنی مه تاصيلات خصوصی داشتم. جوان بودم و سرشار، آمدم کابل ايسو  اوسو يگان قوم و خويشه ديدم و اونمو بود که ده مستوفيت کابل کاتب مقرر شدم، وختی راه و چاه ره ياد گرفتم ايقه مرزا قلمی کدم که خود (مرزا قلم) ده راهيشام نرفته بود، ايقدر کار امروزه به صباح ماندم و مردمه ده سر  دواندم که توبه تا اونه از پيسه گک های شان زمين های بالا، زمين های پايان، آسيا و باغهای ده ره خريدم و نامم تبديل شد به ارباب عبدالستار کاتب.

وختی چپه گرمک شد و گويا انقلاب آمد يک کمی اوقات ما تلخ شد ـ خلاصه ايقه ده شعبه اوراق مستوفيت ماندم تا پوده شدم، باز مره تقاعد دادن مگر چار اشکلم درست بود، وختی ملحدين او طرف کوها گريختن و بيادر ها از کوهها پايان شدن ميفامی مره ده قريه خود ما قريه دار ساختن، خو دگه خويش و قوم چه کار ميايه، ميگن: بی خس باشی بی کس نی، چه وخت های بود هم خودم جوال هاره پر کدم هم از خويش و قوم ها ره. بخدا کار های کدم که اگه موش ده گدام کنه. اوبچه کلانها و خو گپ مفت نزدن، کلش يک عمر ترجبه اس، ميگن: با ملک بساز ده ره بتاز. ما همطور کديم، خو زور کاکا بود که انگور ده تاکا بود، ياره زور خوب چيز اس، بخدا خورد ضابط ما قومندانه فرش می کد، کس چی می فاميد که همی خورد ضابط ها يک وخت فيل مارشال ميشن ـ خو دگه اينالی وخت شماس، بازهم تا گپ روشن شوه و خيش و خويش خوری از بين بره از همی او خت ماهی بيگی او بچه ماهی های کلان کلان، باز نگويی که نگفت. هنوز بچه های خاله تفنگ دار استن و زورگوی. خدا تسمه تفنگه از شانه شان دور نکنه، هر وخت به درد ما خوردن اونه تو ره خو مدير شرکت ساختمانی مقرر کدن ده حاليکه واله اگه يک مرغانچه ره جور کده بتانی، خو فرق نمی کنه واله گه کس ده قصيت باشه، ميگن: مری داری مربا بخو بخو بچيم بخو، مگر خويش و قوم و دار و دسته ته ده دورت جمع کو همو ها تره نگاه ميکنن، به تنهاهی هيچ استی ميفامی هيج مثل دو تايی پشه فاميدی؟

عبدالبصير گفت: فاميدم آغا جان. هميطور کديم بخدا که بيايی و ببينی از پياده گرفته تا معاون دفتر هميش از خود اس. گرچه تمام شان آغا جان مثل خودت تاصيلات خصوصی دارن.

باز پدر زبان به نصيحت گشود: او بچه اگه ميخاهی فايده زياد ببری و خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش کاره به اهل کار نتی فاميدی؟ بخاطر که يک قسم گدودی شوه و کس سر کلاوه ره پيدا نکنه.

"فاميدم آغا جان. همطور کديم، گلکاره بجای نجار، نجاره بجای ولدنکار، ولدنکاره بجای خشت مال مقرر کديم پسر که ندارد نشان از پدر تو بيگانه خوانش نخوانش پسر.

ـ مگم او بچه فکرت باشه که گپ ها خراب نشه.

ـ نی بابا ده ای گدودی و اله گه کس ده قصيت باشه. از خيرات سرت ای (اينجو) ها ايطور گدودی ره انداختن که کس صدای کسه نمی شنوه، چور اس چور، هرکس ده فکر چر کدن جيب خود اس ـ گرچه کل مردم ميگن، اخبار های نوشته ميکنن و سر و صدا زياد اس که کاره بری اهل کار بتين مگر تا نوشدارو برسه مارگذيده  هلاک ميشه. هميطور نيس آغا جان؟

ـ هميطور اس بچيم، تا تفنگ است و تفنگدار و (جی جو) ها و زور بچه های خاله همی آش اس و همی کاسه.

مگر آغا جان همی دفتر (دی دی آر) سخت گرفته که بايد تفنگ ها جمع شوه.

بروبچيم تا دی دی آر (دی دی تی) شوه و خسک کشی کنه بسيار وخت اس، بزک بزک نمر که جو لغمان ميرسه. تو هميالی ره ده نظر بگی که وخت طلاس، تا ميتانی استفاده کو، از ترجبه های مه کار بيگی او خدا زده بخمل بچيم گرچه خارپشتک استی، مگر مثل خودم واری استی يک سيب و دو نيم فقط تنبانت به بطلون تبديل شده دگه کدام فرق نيس، وخت، وخت، وخت طلاس، او بچه هوشت باشه.

ـ ميفامم آغا جان از وخت طلا ميسازم از طلا خانه، بلند منزل و پلازا و از ترجبه های خودت هم کار می گيرم، ايطور کار های کنم که نامم ده تاريخ ای ملک چاپ شوه تا که زنده استم اونه باز که مُردم باد از مردنم مره قهرمان خات گفتن و برم ده کدام چهارراهی منار جنبان استاد خات کدن.

ـ خو ديدی بچيم، سال که نيکوس از بهارش پيداس هان بچيم شتر ده خواب بيند پنبه دانه.

ـ برو بابا شتر دزی خو خپ خپ نميشه ايطور خو نميشه که سر خوده زير ريگ کنيم چون کسيره نمی بينيم ماره هم کسی نمی بينه.

ـ يعنی که نميترسی؟

ـ نی بابا دل شير که نداری سفر عشق نکو.

ـ اما يادت نره که گفتن: ملخک يکبار جستی دو بار جستی آخر بدستی.

ـ يعنی ميگن بار کج به منزل نميرسه و بايد پای خوده برابر گلم خود دراز کنم.

ـ نی بچيم پايته دراز کو مگر به اندازه که تره از پای نندازه فاميدی مگر آخر شناخته ميشی ميگن: دوز ده سر خود پر داره. و آخر مثل موش غار خات پاليدی، از ترس مردم.

ـ فاميدم آغا جان يعنی: خاين خايف اس توبه.

ـ نترش بچيم، سر توبه يک کوبه.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


صفحهء مطالب و مقالات

 

صفحهء اول