نصرالله نظری

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 نصرالله نظری

 

 

 

 

از من تا ما؛ فاصله ای به درازای عقلانيت و از خود گذشتگی

 

 

 

 

 

      زندگی اجتماعی مستلزم عدم سازش دايمی بين نيروهای حافظ نظم اجتماعی و نيروهايی است كه موجب بی نظمی می شوند. در واقع، ما در كانون يك نزاع دايمی ميان سازوكار های كنترل اجتماعی و تمايلات اجتماعی به كج روی (Deviance كشمكش (Conflict)، و ناسازگاری (Discord) زندگی می كنيم. اين معركه اجتماعی طرف كاملا بر حق و يا باطل ندارد، چون نه نيروهای كنترل هميشه بی زيان اند و نه  عوامل كج روی و ناسازگاری هميشه بدخواه. بنابراين درستی يا نادرستی ای كه به اين نيروهای محركه نسبت داده می شود، بی ربط تر از اجتناب ناپذيری آنها است. توماس هابز در مقاله ای تحت لوياتان (Leviathan) اظهار می دارد كه تنها راه حل اين مشكلات اين است كه هرفردی كاملا تسليم اقتدار سياسی گردد؛ يعني، فرمانروايی «برادر بزگتر» را بپذيرد. اما ژان ژاك روسو با تلقی انسان به مثابه موجود «خير»، او را لايق تصميم گيری در مورد خود دانسته، درنتيجه مبنای «قرارداد اجتماعي» را برای برون رفت از وضعيت آنارشيك و برقراری «هژمونی نظم جمعي» پيشنهاد می كند. «روسو» معتقد است كه رسيدن به وضعيت مطلوب الزاماً، نيازمند به كار گيری  «عقلانيت» و محاسبه گری در تعامل بين خود«Self» و ديگران «Others»می باشد. از اين رو، وی با تفكيك امورات ماورائی و غير ماورائی از هم، انسان را شايسته آن می داند كه خود برای تعيين سرنوشت خويش با احتساب منافع والزامات موجود برای تأمين آن، تصميم بگيرد. بنابراين وقتی ما درجامعه به هم پيوسته، به قول «امانوئل كاستلز»، «جامعه شبكه اي»، زندگی می كنيم، مدام بايد اين واقعيت را در ذهن خويش مرور كنيم كه روابط اجتماعی الزامات خاص خود را دارد كه در چارچوب همكاری و همياری جمعی و با استفاده بهينه از عقلانيت و از خود گذشتگی قابل دسترس می باشد. البته نبايد اين واقعيت مهم را از ذهن دور داشت كه جهان مدرن امروزی با پشتوانه ای از تجربيات بشری همراه است، جهانی كه رنسانس آن با «اعتراض بر وضع موجود» آغاز گرديده و با ابتنا بر انديشه های «وستفاليائي» و «مركانتليستي» در ابعاد حكومت و اقتصاد نظام يافت، تا در دوران كنونی جهان سرمايه داری برای انحصار انباشت سرمايه مالی و تثبيت هژمونی خويش بر جهان سوم به دموكراسی سازی روی آورد.

      هرچند دموكراسی به لحاظ مبانی تئوريك نمی تواند با آموزه های دينی ما باهم در آميزد، اما به مثابه يك روش كارا، می تواند به همكاری با دين پرداخته و به فعاليت های جمعی ما سامان دهد. آنچه وجه مشترك دين و دموكراسی است، استفاده مشترك آنها از «عقل» و رسيدن به عقلانيت است، با اين تفاوت كه دين، عقل را به تنهائی قادر به درك ضرورت دستورات دينی در امور مختلف از جمله امور اجتماعی نمی داند، اما دموكراسی با پيش زمينه هائی چون عقل ابزاری و محاسبه گر، اينك با تفكيك  زندگی اجتماعی به دو حوزه سيستم «System» كه بحث سلطه، قدرت، پول و اقتصاد در آن مطرح است و حوزه جهان زيست«Life word»،كه در آن حقيت، جهان بيني، ارزش، و فرهنگ مطرح می باشد؛ دوگونه متفاوت عقل ابزاری «Instrument Rational»، را برای حوزه سيستمي، و عقل ارتباطی «Communion Rational» را برای حوزه جهان زيست پيشنهاد می كند تا انسان مدرن بتواند از پيامد های نابهنجار دموكراسی كه «آلكسی توكويل» آنرا «استبداد اكثريت» می نامد پيشگيری نمايد.

       هر جامعه در سطح كلان، و تشكيلات و سازمان ها در سطح خرد، الزاماً نيازمند درك ضرورت ها و بايسته های مؤلفه های اجتماعی و واقعيت های موجود در آن است. كه توجه دو طرف تصميم گيرنده و يا به تعبير قابل فهم، رقيب، را می طلبد. مثلاً در سطح كلان، كشور ما افغانستان با توجه به بافت اجتماعی و مذهبی خود زمينه های بسيار اكتيوی را برای ايجاد «شكاف» دارا می باشد، لذا با نگرش رئاليستی به واقعيت های موجود قومی در آن، پشتون ها بايد مدام در اريكه قدرت قرار گيرند و با ايجاد نظامی مبتنی بر «هژمونی پشتوكراسي» فرصت حضور اقليت ها را، از آنها سلب كنند. در حاليكه   غفلت از نقش اجتماعی سايرين، نه تنها آرامش حكومت كردن را از آنها می گيرد، بلكه جنگ های ويرانگر داخلی را نيز به بارخواهد آورد. در نتيجه او مدام نيازمند تعامل با اقليت ها خواهد بود، كه هر چقدر ميزان همبستگی اقليت ها بيشتر باشد به همان اندازه ضريب از هم گسستگی و در نتيجه دستيابی به خواسته های مشترك نيز افزايش خواهد. امّا اگر چنانچه اقليت ها خود چند پاره باشند، اكثريت با محاسبه گری مبتنی بر هزينه كمتر به تنظيم روابط خويش با سايرين خواهد پرداخت.

     از آنجائيكه قوام نظام اجتماعی بر پايه نظام مندی های سازمان يافته و تشكيلات سازمانی است، بنابراين هرچه اين تشكيلات، سازمان دهی شده تر باشد به همان اندازه وبه كارگيری «عقلانيت جمعي» نيز ميسور و امكانپذير تر است در نتيجه، برقراری نظم دموكراتيك و اتكاء به آرای مردمی از حالت توده ای و پوپوليستی بيرون آمده. و خرده سازمانها به سيستمی شدن حكومت كمك نموده  و به ايفای نقش واسطه بين حاكميت و مردم می پردازند. مثلا در حكومت های امروزی غرب، فرد حاكم نيست بلكه سيستم با پشتوانه های تشكلات سازمانی اعمال حاكميت می كنند، بطوريكه سازمانهای اجتماعي، اقتصادی و احزاب نقش تعيين كننده ای در انتخاب فرد حاكم دارند. بنابر اين اگر فردی در پی تأمين خواسته های خود می باشد الزاماً بايد با تعريف دقيق خواسته های خود و درك اين نكته مهم كه نقش او در سازمان در كنار نقش ديگران است نه برتر از آن، وارد سازمان می شود و می پذيرد كه او، تنها تعيين كننده نيست، بلكه تعيين كننده اساسی در درون ساختار تشكيلات، «ما»ئی است كه بر اساس عقلانيت، از خود گذشتگی و واقعيت های موجود در درون سازمان شكل يافته است. و همه اعضا برای دستيابی به خواسته مشترك ناگزيرند به آن پايبند و متعهد باشند و از ايفای نقش انحصاری و تكرو اجتناب نمايد. تا خواسته ها و اهداف او در قالب تشكيلات موجود به دست آيد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


صفحهء مطالب و مقالات

 

صفحهء اول