م.ا. نگارگــــــر

 

 

 

 

 

 

غـرور سرکشی افگنده است این خود پرستان را

به آن پـــستی که پیش پــا به چشم کـــس نمی آید

                                                                                                 (بیدل)

 

نوشتهء: م. ا. نگـــــار گــر

 

دردِ سرهای که جنگسالاری و جنگسالاران ایجاد کرده اند متأسفانه بر خلاف تمام لاف و گزافهای که در بارهء غرور افغانی و هویت ملیی خویش زده ایم ما هنوز یک جامعهء قبیلوی استیم که تمام بیماری های قبیلوی در مردم و خاصة در روشنفکر ما که وظیفهء دشوار رهبری و راهنمایی مردم را به سوی یک جامعه پیشرفته و مردم سالار به عهده باید بگیرد دیده میشود. اینک که جناب کرزی نیز هر چند دست تیغ نه ولی تیغ زبان را در برابر جنگسالاران تیز کرده است فرصت آن فرا رسیده است که مسأله جنگسالاران و درد سرهای را که در بنياد های گوناگون اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ما ايجاد نموده است در سطح ملی مورد جروبحثِ وسیع و همه جانبه قرار دهیم. نگارش کنونیی من نهیبی دیگر است بر روشنفکران و آزاداندیشانی که به اقوام مختلف کشور وابستگی های قومی، زبانی، عقیدتی، سیاسی و باهم منافع و مناصب بروکراتیک دارند. آری این نهیب به خاطر آنکه اینان یا پا به پای تاریخ میروند و از گذشتهء درد ناک و خون آلود کشور خود درس عبرتی فرا میگیرند و در راه ايجاد سیستمی مبتنی بر دموکراسی و عدالت اجتماعی گام میگذارند تا با حفظ هویتهای قومی به هویت ملی برسند و حقوق فردی و اجتماعیی افراد طوری تامین گردد که هر فرد به حساب شایستگی و کفایتی که دارد در نظام اجتماعی مقام شایستهء خود را احراز نماید نه به حساب قوم، مذهب، زبان، و بالاخره آنچه که محصول تلاش و دستاورد فرد نیست ولی فرد قهرأ بدان منتسب است و این مأمول به دست نمی آید مگر آنگاه که قانون و ضوابط در جامعه به وجود آید و بر همه یکسان تطبیق گردد و رشته رشوت، واسطه و حمایتگر از هم بگسلد. واما ناگفته پیداست که حمایت از جنگسالار حمایت از امتیاز و تفوق است، حمایت از زور و خود سری است و نهایتِ امر حمایت از ارتجاع و عقب ماندگی است و حال آنکه جامهء ما به روشنفکرانی نیاز دارد که از غوزهء قومیت و زبان بیرون آیند و در حصار ملت گراییهای تنگنظرانه نیز نمانند و به جهانی فارغ از استبداد و خودسری های چپ و راست بیندیشند؛ به جهانی که در آن فرد و جامعه هر دو فدای هوس های دکتاتوری خودخواه که همه چیز را مال شخصیی خود تلقی مینماید، نباشند، به یک جهان نو و کاملأ فارغ از هرگونه فشار های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی که هدفش سلب آزادیی فردی و برپاداشتن قدرت مطلقه (صرف نطر از نوعیت قدرت) باشد و خلاصه به جهانی بیندیشند که نیرو های یک استبداد لگام گسیخته نتواند در میان ملتهای واحد دیوار های مصنوعی جدایی و تفرقه ایجاد نماید و ملتهای کوچک را به بهانهء جهانی شدن جبریی اقتصادی دچار بلای تجزیه های قومی و مذهبی گردانند.اندیشیدن به جهانی این چنین است که روشنفکر را از شر دگم های قبلأ ساخته شدهء ایدیولوژیک نجات میدهد و او را به آزاداندیشی بدل میکند که همیشه خون پویایی را در شریان های تاریخ جاری و ساری میبیند و میداند که سیر زمانه بر جبین همه قدرت های زورگو و خدایان کاذب مهر زوال کوفته است. روشنفکر در پرتو همین اندیشه که اگر خود به آزادیی عقیده باور دارد این آزادی را از دیگران نیز سلب نمیکند و در خدمت هیچگونه استبداد فکری قرار نمیگیرد در راه مبارزه سیاسی جلو میرود. اين نگارش من نهیبی است بر آزاداندیشانی از همین تبار. آرزومندم سیماهای مختلف آن درد سرهای که جنگسالاران و جنگسالاری در جامعه ما ایجاد نموده اند در اینجا مطرح گردد و زمینهء یک جر و بحث ملی را فراهم سازد و اما از همین آغاز کار باید بگویم که من با هیچ یک از جنگسالاران سر خصومت شخصی ندارم که پدیدهء جنگسالاری ناشی از شرایط خاص کشورما و آن کشورهای اس که شرایط شان با حال ما یکسان بوده است. جنگسالاری نوعی بیماری است که عامل آن اقتصادِ جنگ است و جنگسالار بیمار. جوامع خِردگرا بیمار را تداوی میکنند اما نابود نه. اگرچه برخی از رهبران تنظیم ها و مجاهدین پیشین در برابر کملهء جنگسالار حساسیت نشاده داده اند و این حساسیت هنوز هم وجود دارد اما، بدبختانه چنانکه نشهء شراب بر سنجش و تعقل اثر میگذارد و آن را مؤقتأ زایل میسازد نشهء قدرت نیز همین خاصیت را دارد؛ تنها با یک فرق که نشهء قدرت مانند نشهء شراب به زودی از سر نمیرود و اثرش دیرپاست و به همین دلیل من آن را بیماری شمرده تنها آن نظام اجمتاعی را نظام مبتنی بر دموکراسی میدانم که موازی به اراده و قدرت آزاد مردم قدرتی دیگر در جامعه وجود نداشته باشد و دولت یا افراد شاغل در دولت قدرت خود را از همین سرچشمه بگيرند و هنگام ارتکاب جرم در برابر قانون (خواه قانون مذهبی و خواه قانون مدنی) زیر دست و بالا دستی وجود  نداشته باشد و افراد از نعمت حقوق وفرصت های مساوی برخوردار باشند و تکلیف حکومتها را صندوقهای انتخابات آزاد و فارغ از هرگونه ظلم و زور تعیین نماید نه تفنگ و گردنیهای پر از کارتوس. بنابرین تأکید میکنم که جنگسالاری بیماریست و بیماری مجاهد را غیر از مجاهد باز نمیشناسد و از این دیدگاه حکومت خلق و پرچم با حکومت خلف خود یعنی حکومت مجاهدین تفاوتی نداشت و اگر تفاوتی بود تنها در شیوه عملکرد بود که نخستنین بر پایهء استبداد دستجمعی و متمرکز استوار بود و دومین بر پایه استبداد پراگنده  و اصل هر کله و بر خیال. اما، ازاین نکته نیز ناگفته نباید گذشت حال آنکه در استبداد پراگنده چون مراکز قدرت متعدد است نه حکومت وجود دارد و نه هم آزادی و از نظر ابن خلدون قدرت اگر متمرکز و استبدادی هم باشد از پراگندگی و بی حکومتی بهتر است. اکنون که حقایق اولیه در بارهء جنگسالاری و جنگسالاران روشن شده است باید به ترتیب شماره به سراغ  درد سرهای که این پدیده در جامعه ما ایجاد نموده است نیز بروم. 

 

۱) جنگسالاری و مشکل ایجاد اردوی ملی:

چنانکه قبلأ عرض کرده ام جامعهء ما یک جامعه قبیلوی است که هنوز به مرحله ملت گذر نکرده است. دولتهای قبلی این خصلت قبیلویی جامعه خود را خوب می شناختند و به همین دلیل سیستم جبریی پِشک را برای جلب و جذب افراد عادی پذیرفته بودند و برای اینکه از شر طغیان ها و سرکشی های محلی رهایی یابند مجلوبان را دور از منطقه زیست شان برای خدمت میفرستادند و فایده دیگری که این کار داشت در بهم آمیزی مردمان مختلف کمک میکرد و عملیه ملت سازی را آسان تر میساخت. رژیم های قبلی در گزینش صاحب منصبان نیز احتیاط را تا سرحد وسواس رسانده بودند و اینکار سهم برخی از اقوام را در اردو کاهش میداد ولی، برای اینکه سلطنت را از شر کودتا و بازی های سیاستمداران نگهدارند سیاست را در اردو مجال نفوذ نمیدادند و شاملان اردو حتی حق خواندن اخبار دولتی را نیز نداشتند. کودتای سردار محمد داوود خان دروازه اردو را بروی کودتا های بعدی باز کرد و حزب دموکراتیک خلق پس از رسیدن به قدرت در برخورد با اردو مرتکب دو اشتباه عمده گردید بدین معنی که در درجه نخست سیاست خود را با جدیت بر اردو تطبیق نمود و این کار دو نتیجه بسیار زیانبار داشت یکی اینکه صاحبمنصبان صاحب تجربه ولی مخالف حزب دموکراتیک خلق را از اردو بیرون راند و دو دیگر اینکه اردوی سیاسی شده کانون مخالفان خود شان نیز گردید. و اما، در درجهء دوم حزب خصلت قبیلویی جامعه را کاملأ نادیده گرفت و به جای اینکه افراد یک منطقه را به منطقهء دیگر بفرستند، ملیشه های قومی را به وجود آورد و همین ملیشه های قومی بود که در نهایت امر حزب دموکراتیک خلق را در جایگاه شایسته آن یعنی گورستان تاریخ به خاک سپرد.

گروه های مختلف مجاهدین نیز در جریان جهاد به دلیل این که از وحدت نظر عقیدوی و سیاسی برخوردار نبودند به ایجاد یک اردوی منضبط و متمرکز توفیق نیافتند و ملیشه های قومی و قبیلویی خود را به وجود آوردند و هنگامیکه عناصر مختلف حزب دموکراتيک خلق در جستجوی امنیت شخصی همراه با ملیشه های قوميی خویش در آغوش قوماندانان نیرومند محلی افتادند ملیشه های قومی به هم آمیخت و اردو های حاضر و آمادهء جنگسالاران را به وجود آورد. دولت آقای کرزی به حساب ضعف دامنگیر خود برخی از همین اردو های شخصی را برای اردوی ملی برگزیده است و اگر آنان به شیوهء کاملأ تازه و با احساس ملی تجدید تربیت نشوند وفاداری شان به مردم و دولت مرکزی همیشه مورد شک و تردید قرار خواهد داشت.

امروز دولت مرکزی در سراپای مملکت قدرت کافی ندارد که سیستم پشک را بار دیگر به شیوه کاملأ تازه احیا نماید و موازی بدان به سوی تربیت یک اردوی حرفوی و مودرن گام بگذارد. جامعه بین المللی مکلف است در مورد خلع سلاح و بیقدرت سازیی جنگسالاران زیر بازوی دولت افغانستان را بگیرد زیرا، قوام دموکراسی که جامعه جهانی بدان متعهد است ایجاب این معاونت را میکند. خلع سلاح، انحلال قدرتهای سرکش موازی به قدرت ملی و گسترش نیروی قانون است که افغانستان و جهان را از شر قاچاق مواد مخدر نجات میدهد و مسالهء بدین ابعاد و وظیفه بدین بزرگی نمیتواند مسأله داخلی افغانستان تلقی شود. بدون اردوی نیرومند اصلاحات اجمتاعی میسر نیست و بزرگترین مانع در راه ایجاد اردوی ملی جنگسالاری و اردو های شخصی است. 

۲) جنگسالاری دیواری در برابر عدالت اجتماعی و قوهء قضاییه:

در قاموس جنگسالار کملهء (قانون) جای خود را به کلمه های (امر و فرمان) خالی میکند. جنگسالار فکر میکند که حرف او همان قانون است و آنکه از امر او سر می پیچد بدون هرگونه محاکمه و بازخواست مستحق مجازات مرگ میباشد. قانون جنگ سالار که در واقع همان قانون جنگل است در پردهء تاريکی سخت فعال است و شکارچيان جنگ سالار شب هاست که به سراغ دشمنان بالفعل و بالقوه اربابِ خود میروند. عناصر ناراضی شبانگاهانِ تاریک گرد آورده می شوند و آنگاه به جرم اینکه فکر میکرده اند که در بالای چشم جنگ سالار ابرو وجود داشته است مورد شکنجه آزار و اهانت قرار میگیرند و به عنوان آخرین راه علاج ناپدید میشوند و مردم نیز به حساب اینکه دیوار ها موش و موشها گوش دارند در دل شان خون میجوشد ولی از زبان شان حرفی بر نمی جهد. تنها آنگاه که دکتاتور از کرسی اقتدار فرو افتاد افسانه های ظلم و شقاوت او همانند حنای بعد از عید روی دایره می افتد ولی دیگر هیچ چیز دردِ خانواده های را که از فقدان عزیزان در خاک و خون خفته خود رنج برده اند تلافی نمیکند. آیا زمان آن فرا نرسیده است که جامعه جهانی برای دفاع از ارزش های انسانی برخیزد؟ امیدوارم این فقره در ذهن خواننده من هیچ سؤتفاهم ایجاد ننماید که من مداخله کشور های دیگر و خاصة کشور های زورمند را در امور هیچ کشوری تأیید نمی کنم و جنگ را راه حل دشواری ها نمیبینم. مگر ما همه روزمره شاهد نتیجه مداخله امریکا و انگلیس در عراق نیستیم؟ آیا این عمل تروریست های جهان را در مبارزه شان جسورتر، مصمم تر و حتی منسجم تر نساخته است؟ هر چند سازمان ملل محتد در وضع کنونی اش دستگاه اتحاد کشور های مساوی الحقوق نیست و در آن رای کشور های که از امتیاز حق ویتو برخوردار اند بر دیگر کشور ها می چربد و کشور های جهان هر چه زودتر بايد خويشتن را از شر اين خصلتِ غير دموکراتيک سازمان ملل نجات دهند اما، در حال  سازمان ملل وظیفه دارد که از منشورِ خود و اعلامیه جهانی حقوق بشر در برابرِ زورگویان و جنگسالاران جهان دفاع و عدالت اجتماعی و سيستم های قضايی را از شر مداخله های غیر قانونی در امان نگهداشته و نیروی اعتراض یک جنبش وسیع و دموکراتیک جهانی را برضد زورگویی تجهیز نماید. این نیروی اعتراض بدون شک زلزله ای است که کاخ بی قانونی و زور را میلرزاند و برای جنگسالار بدون ابهام و شف شف گفتن میفهماند که جهان بر ضد بی عدالتی میرزمد و از عدالت دفاع میکند. آری جهان دموکراتیک دیگر تحمل نمیکند که جویندگان عدالت و قانون در زندانهای گوانتاناموو  و ابوغریب رنج تحقیر و شکنجه را بیازمایند. ولی سازمان جهانيی حقوق بشر به خاطر مصلحت خاموش بماند. از مقصود دور نمیروم که در افغانستان یک سیستم نسبتأ عادلانه قضایی تا وقتیکه بر نظام جنگسالار کنونی غلبه حاصل نشود تشکیل شدنی نیست. تا حال موارد متعدد به مشاهده رسیده است که عناصر کودک ربا و قاچاقبر از جانب پلیس و دیگر نیرو های بازدارنده  زندانی شده اند ولی همین که دوسیه شان به دست قاضی افتاده است در نتیجه مداخلهء جنگسالار رها گردیده آزادانه به دنبال کار و کسب خود رفته اند. توقع عدالت از جنگسالار همانند جستجوی عسل از دندان مار است و قانون حاکم نمیشود تا جنگسالار محکوم آن نشود.

 

۳) جنگسالار و تاثیر منفی آن بر سیستم پلانگذاری و بودیجه:

در جریان جنگ تمام تشبثهای قانونی و مجاز اقتصادی از کار وفعالیت باز ماند. تاجران و اهل کسبه که آزادیی عمل خود را از دست داده بودند و سرمایه های شان در گرو آرزو ها و هوسهای جنگسالاران بود کشور را ترک گفتند و بر ویرانه های اقتصادِ مجازِ کاخ اقتصادِ جنگ قد برافراشت و رونق گرفت. اقتصاد تحت حمایه جنگسالاران در خدمت قاچاقبران و مافیای بین المللی قرار گرفت. قاچاقبران باشیوه های بسیار ابتدایی سنگهای قیمتی را از معدنهای پنجشیر و بدخشان استخراج و با بهای اندک در بازار پاکستان عرضه میکردند و سوداگران حریص پاکستانی هم تا که میتوانستند این گاو شیرآور را میدوشیدند. در آن روزگار قاچاق و حتی قاچاق مواد مخدر برای ادامهء جهاد ضروری پنداشته میشد و لاریهای قاچاق به حمایت تانکها در مرز های افغانستان بدون ترس و وحشت رفت و آمد میکردند و خلاصه این که دولت هیچگونه کنترول مثبت بر اقتصاد نداشت و جنگسالاران نیز به چیزی جز سود خود فکر نمیکردند. حالا اقتصاد جنگ چنان پنجه بر گلوی سیستم پلانگذاری و بودیجه گور کرده است که دولت عملاً تسلط خود را برهرگونه منبع عایداتی از قبیل محصول گمرکی، مالیات بر عایدات، مالیه زمین و مواشی از دست داده و این همه به اضافه خمس، عشر و پولی که به خاطر حفظ جان و مال مردم از ایشان گرفته میشود در اختيار قدرت های جنگسالاری قرار گرفته است؛ حالا رقم گزافی که جنگسالار از صدور مواد مخدر و سنگهای قیمتی و ورود بیقید و شرط کالاهای الکترونیک  وغیره میبرد به یکسو، در چنین وضعی دولت مرکزیی بسیار ضعیف اندازه دقیق عواید داخلی خود را نمیداند و از کمک های خارجی نیز که حق جنگسالار در تاقِ بالا ماندگی است.  بدین ترتیب می بینیم که در شرایط کنونی مسایلی از قبیل شفافیت و حسابدهی همان میوهء دست نارس شاخ بلند است که زاغ جنگسالاری آن را میخورد. 

 

۴) جنگسالاری و درد سر آن برای یک سیستم تعلیم و تربیهء دموکراتیک:

نخستن قربانی کوردلی و تعصبهای ایدلوژیک، تعلیم وتربیه نقاد و پرسشگر میباشد. جنگسالار بدون اردوی شخصی خود دوام نمی آرد. او به افرادِ بلی قربانگوی نیاز دارد که دروازهء هر گونه پرسش و کنجاوی را بر روی ذهن خود ببندند و بنابر این یگانه منبع استخدام ارودی شخصی او جوانان بیکار، بیسواد ولی آگنده از شور و شوق متعصبانه میباشند. وسعت مشرب و تحمل دیگران دشمن آشتی ناپذیر جنگسالاری میباشد و جنگسالار اگر از تعلیم و تربیه پشتیبانی هم کند از همان تعلییم و تربیه پشتیبانی میکند که مبتنی بر تعصبها و تنگنظری های ایدلوژیک باشد که چنین تعلیمی صد بار از بی تعلیمی بدتر است. برنامه های ملی تعلیم و تربیه بر مقتضای نیاز های فنی، تکتیکی و فرهنگی جامعه تدوین میشود و همیشه نظر بر آینده دارد ولی جنگسالاری جامعه را در وضع موجود میخکوب میکند و نتیجه این که تا سایه نامیمون زور و خودسری از سر جامعه کم نشود دموکراسی و پیشرفت عملأ ناممکن میشود. 

 

۵) جنگسالاری و مسألهء تشدد و خشونت با زنان:

متأسفانه یگانه موضوعی که جنگسالار از تمام اسلام بدان علاقه گرفته است موضوع تعدد زوجات است و در شرایط کنونی کشور جنگسالار از این رهگذر خویشتن را به اوج لدت جنسی میرساند و اما، اينکه ثمرهء لذت جویی های سیری ناپذیر او برای زن چیست؟ امری است که جنگسالار بدان توجه ندارد. در شرایط یک جامعه نورمال و طبیعی مردم معمولأ بدان ضرب المثل چینایی اعتقاد دارند که "مرد با پول اژدها است و بدون پول کرم" اما، در یک کشور فقیر و قحطی زده که والدین برای تغذیه فرزندان خود پول کافی ندارند یافتن یک داماد نیرومند خود عطای بزرگ خداوندی است؛ حالا بگذریم از این حقیقت که جنگسالار غیر از همان پول، زور نیز در بازو دارد و یکه پدر عادی و وبیسواد نمیتواند از ازدواج دخترش با او استنکاف ورزد. به همین دلیل است که هر جنگسالار حرمی از دختران جوان چهارده تا هژده سال در پشتِ دیوار های بلند، زندان مانند و سیم خاردار گرفتهء خود دارد و از غذا ها و داروهای شهوت افزا نیز در حد افراط استفاده میبرد. سال بعد هنگامیکه اردوی تازه دختران جوانسال پا بر آستان بلوغ میگذارند ماجرا از سر گرفته میشود و کار دختران مورد تجاوز جنسی قرار گرفته به خانه های فساد لاهور وپندی میکشد و این رویداد آنقدر تلخ و غم انگیز است که من از ادامه آن شرم میدارم و در همین جا لب فرومی بندم.

 

۶) جنگسالاری و مسالهء تخلف از حقوق کودکان:

متاسفانه کودکان افغان بهای بیست و چند سال جنگ را بسیار گزاف پرداخته اند. جنگ کودکان بینوای افغان را در یک مبارزهء مرگ و زنده گی به کوچه ها کشانده است تا از خاکروبه ها و زباله دان ها چیزی قابل استفاده بیابند و کمک خرچی به خانواده نادار خویش فراهم نمایند. تعلیم وتربیه، صحت وبهبودی های اجتماعی برای آنان به رویای کاملا دست نارس تبدیل گردیده و خلاصه این که دوران کودکی از آنان به طور مطلق ربوده شده است. غالب این کودکان پدران خود را در جریان جنگ از دست داده اند و برای مادران شان هم چه در زمان طالبان و چه پیش از آن مجال کار و استخدام وجود نداشته است به نان آوران خانه خود تبدیل شده اند و چون تاسیسات تولیدی و صنعتی یا اصلأ به وجود نیامده و یا در نطفه معروض به سقوط شده است این اردوی تازه جوانان پانزده تا بیست سال جز اینکه تفنگ بردارند و بدون هرگونه تجربه نظامی به سوی اردوی شخصی جنگسالاران بشتابند راهی دیگر در پیش رو ندارند. کثرت مواد مخدر تنها گریبان جوانان دیگر کشور ها را نیمگیرد بلکه در کشوری که این زهر از آب (منظورم آب صحی و قابل آشامیدن است) و نان فراوان تر یافت میشود و جوانان نیز فارغ از کنترول و وارسیهای والدین در بیرون ولگردی میکنند اگر هیرویینی نشوند قابل تعجب است نه برعکس آن. اگر امریکا واقعأ مشتاق مبارزه با تروریزم است و آن را وسیله تسلط سیاسی و تهدید دیگران نمیسازد باید ریشه های اصلی آن را بخشکاند و پیکار را از امحای فقر و بیعدالتی آغاز کند. امریکا در هنگامیکه افغانها بر ضد اشغال کشور خود با روس ها دست و پنجه نرم میکردند به جا با مجاهدین کمک میکرد و مبارزهء آنان را بر حق و عادلانه میدانست، اگر این کمک از پرنسیب امریکا منشأ گرفته است و نشان میدهد که امریکا در هر حالت دست کمک به سوی آنانی که کشور شان مورد تجاوز و اشغال قرار گرفته است دراز میکند و این مسأله هیچ ارتباطی به رقابتهای اتحاد شوروی و امریکا در روزگار جنگ سرد ندارد چرا پایش در جانبداری از داعیه فلسطین میلنگد و پرنسیب را قربان گل روی اسرائیل میکند. اگر رابطه امریکا و اسراییل را رابطه پدر فرزندی هم قبول کنیم تا وقتیکه امریکا نتواند عدالت را بر این فرزند ناخلف خود تطبیق کند کودکان فلسطینی، افغان، عرب و حتی مالیزیایی و به صورت عموم کودکان جهان اسلام را شکار بلای تروریزم خواهد ساخت و تا وقتیکه جهان به محور معیار های دوگانه امتیاز و محرومیت بچرخد خَسَک تروریزم خواب شیرین دولت و ملت امریکا را تلخ خواهد کرد. و جنگ با این دشمن ناشناخته جنگی نیست که امریکا آن را ببرد. تا وقتی که محیط جهان تروریست پرور است، عناصر تازه دم بدین اردو پیوستنی است و دموکراسی امریکا تحمل تلفات ناشی از این جنگ دراز مدت را ندارد.

یک مصیبت دیگر جنگ سالاری و رژیم های خود کامه این است که بجای یک سیستم تعلیمی نقاد و دور اندیش افراد جامعه را دچار مرض ایدیولوژی و تعصب ایدیولوژیک میکند تا تیوری نسبیت فرهنگ و ارزش های فرهنگی را از یاد ببرند و ارزشهای اعتقادیی خود را به بت های قابل پرستش تبدیل نمایند و بدین ترتیب جستار خرد گرایانهء حقیقت جای خود را برای بت پرستی خالی نماید. برای مبارزه مؤثر با تروریزم کودکان جهان را دریابید و با یک تربیهء سالم و دموکرایتک آنانرا از تلقین و تکرار مداوم یک شیوه بینش برهایند.

واما وظیفهء روشفنکران ما:

روشنفکر ممکن است سیاستمدار باشد ولی معامله گر سیاسی نیست منظور از معامله گر سیاسی کسی است که باهرگونه ظلم و خودسری سازش میکند و در بهای سازش خود امتیاز میگیرد و شعارش این است: "مرا این یا آن امتیاز مادی و معنوی را بده و تو خود هر چه میخواهی بکن. اگر به طور مثال مرا به معاونیت خود برگزیدی مجاهدین با تو همسویی میکنند ولی در غیر آن تو پشتیبانی ما را از دست خواهی داد." این نوع عمل کار جنگسالار است ولی کار روشنفکر نیست؛ روشنفکر همانند سیاستمدار در سفر خود به سوی یک ایدیال انسانی و جامعهء فارغ از ظلم و زورگویی در جا نمیزند و یک سیستم اجتماعی را تقدیس نمیکند بلکه همیشه آنرا ارزش نسبی میدهد و با نقادیی وضع موجود افراد را به سوی وضع بهتر فرا میخواند. سوال های که در برابر روشنفکران ما مطرح اند، ازین قرار میباشند:

الف ـ آيا مردم از تنگنای غوزه قومیت باید بیرون آیند و ملیت متکی برخویشتن بسازند و یا در حصار قومیت باهم بجنگند و همدیگر خود را نابود بسازند یا در بهترین حالت بازیچهء ملت های دوروبر خود باقی بمانند؟ آیا در قبیله ماندن نوعی ارتجاع و عقبمانندگی فکری نیست و جامعه را محکوم به وضع موجود نمیکنند؟ روشنفکر اگر گور تاریخ را بکاود برای تقدیس قومیت خود حماسه سازی کند چه کسی ميتواند این قبیله پراکنده را باهم متحد نماید و ملت بسازد؟

من سالها است که مانند آن شیخ چراغ به دست یعنی دیوجانس خم نشین چراغ قلم برداشته ام و به دنبال روشنفکر ملت ساز میگردم ولی بدبختانه هر چه می یابم یا همانهاست که مانند می زدگان خواب آلوده از قلمرو انترناسیونالیزم کارگری برخاسته و در خار زار قبیله گرایی افتاده اند. یا هم محافظه کاران عقبگرا که جرأت روبرو شدن با جهان معاصر را ندارند و فکر میکنند اسلام به عنوان یک ایدیولوژی میتواند ملت های مسلمان را با هویت های گوناگون ملی باهم متحد کند و به عبارت ساده ایدیولوژی اسلام جای کمونیزم را بگیرد. جامعه اسلامی نیز جامعه بی طبقات را و خلافت نیز جای دولت عموم خلقی را.  کسی نیست به آنان بگوید که شما هنوز نتوانسته اید خود را بسازید پس جهان را چه گونه میسازید؟

ب ـ آیا قبیله ها و اقوام ساکن در افغانستان به تنهایی و بدون پیوستن با دیگران استعداد ملت شدن را دارند و در صورت تجزیه به مملکت های جداگانه بازیچه همسایگان و سلطه جویان دیگر نخواهد شد و همه او را مانند انگشت ششم تلقی نخواهند کرد؟ ماهمه درجه صداقت همسایه ها را آزموده و به همین دلیل از مداخله امریکا و ناتو در کشور خود استقبل نموده ایم و خدا هرگز باز آن روز را نیآورد که ما این سرمه های آزموده را باز بیازماییم. بدین ترتیب خیر همه در اتحاد ملی است و اتحاد هنگامی میسر میشود که ما از جهات مختلف به سوی یک مرکز رو بیاوریم و هیچ منفعت قبیلوی را شرط ملت شدن و ملت ساختن قرار ندهیم. ممکن است از من بپرسید که ما به سوی انتخابات و رقابتهای انتخاباتی میرویم و تو با بدبینی از تجزیه و افتراق سخن می گویی و من هم نهیب خود را تکرار نموده میگویم:

روشنفکر عزیز، اننخابات و رقابت های انتخاباتی و دموکراسی هیچکدام ناشی از اخلاق و خصلت خود مان نیست و جامعه جهانی بعد از رویداد غم انگیز یازدهم سپتمبر آن را بر ما تحمیل کرده اند و اگر آنان پشت بگردانند و بروند خواهی دید که باز هم قدرت سیاسی از لولهء تفنگ بیرون خواهد آمد؛ ما باید بدانیم که هیچکس خود را به خاطر ما به کشتن نخواهد داد و گلیم ماتم یازدهم سپتمبر نیز آهسته آهسته جمع خواهد شد ولی تو چی؟ آیا تو نیز خود را از بند مناسبات قبیلوی آزاد میکنی و پدیده جنگسالاری را با اثرات اساسی و جانبیی آن به خاک میسپاری و یا در طلسم فریبنده جنگسالارِ قومِ خود و حماسه های غرور آمیز ولی میان تهی قبیلوی اسیر میمانی و خود را همراه با وطنت نابود می نمایی. فاعتبروا یا اولی الابصار.

بر منــگهم ۱۲/۸/ ۲۰۰۴ میلادی مطابق

۲۲/۵/۱۳۸۳ هجری خورشیدی

 

 


 

 

 

صفحهء اول