هژبر شينواری

 

 

 

 

محمددين زاخيل بر صليب رنجهای مسيح

 

 

 

 

هـــژبر شينواری

کانادا

 

 

به ادامه "رنج های مسیح" و محمد دین زاخیل...

 

 

مدتی قبل هنگامیکه تازه فلم "رنج های مسیح" روی پرده نقره ای سینما نمایش داده شد همه متوجه نکاتی شدیم که بصورت خاص برای ما افغان ها جالب بود.  که همان زمان در نگاشته (محمد دین زاخیل بر صلیب رنج های مسیح) منعکس شد.   دوستانی که تا هنوز آن را مطالعه نکرده اند  لطفا نخست به شماره های قبلی وب سایت (فردا) مراجعه نموده بعد این بحث را دنبال نمایند.

عکس العمل وطنداران در مورد آن نگاشته و عریضه ایکه بعد از آن تهیه شد نیز خیلی متفاوت و جالب بود، آنچنان جالب و در خور تامل که نوشته حاضر را سبب شد.  تا ا ز یکطرف نتایج این حرکت جمعی خدمت خواننده کنجکاو ارایه شده باشد، از جانب دیگر برخی از این برخوردهای جالب بررسی گردد.  در طی مدتی که گذشت در حدود بیش از پنجصد تن ازهموطنان ما پای مطلب مربوط به "رنج های مسیح" نام ها و پیام های شان را گذاشتند.  با گذر شتابنده از بالای نام ها می توان دید که هموطنان ما بدون درنظرداشت تعلقات قومی، قبیلوی، زبانی و نژادی و حتی ایدیالوژیکی در کنار هم قرار گرفته بصورت مشترک در راه حراست از ارزش های فرهنگ ملی کشور اقدام نموده اند که این خود پاسخی است به آن عده از "تیوریسن های با مسوولیت" که موجودیت فرهنگ ملی را در کشور عزیز ما افغانستان نفی می نمایند.

در مورد اینکه آیا از این حرکت فرهنگی استقبال وسیعی در بین همه قشر روشنفکرماب و مکتب رفته ما صورت گرفته است و ما کدام دستآوردی هم در زمینه داشته ایم،  میتوان شدیدا اندیشه کرد.  چه بعد از جنگ "زرگری" ما با فلم (رنج های مسیح) حادثه جالب دیگری نیز اتفاق افتاد که کشور برادر و همسایه ما ایران را متاثر ساخت و آن همانا یاد شدن "خلیج فارس" بنام "بحیره العرب" توسط مجله  امریکایی "نشنال جیوگرافیک" بود.  یکی از محصلین ایرانی به همان راهی رفت که ما رفته بودیم.  یعنی با نوشتن مطلب و ترتیب عریضه از طریق مطبوعات و انترنت اقدام نموده در جریان دو هفته (با توجه به اینکه ما چندین ماه است که تلاش می نماییم و بیش از 500 امضا جمع نتوانسته ایم) به تعداد بیش از پنجاه هزار ایرانی دور هم جمع شده صدای اعتراض خود را با قلم، قدم، انرژی و توان فکری و مادی خویش به گوش مجله قدرتمند "نشنال جیوگرافیک" رسانیدند و حتی هنگامیکه گورنر جنرال کشور کانادا در جریان یکی از سفرهایش به شرق از خلیج فارس به نام بحیره العرب یاد کرد، نیز با ارسال نامه و ایمیل و تیلفون ایرانی ها به دفترش با اعتراضات پی در پی آنها مواجه شد که صد مرحبا و تهنیت به همدلان ایرانی، دست شان درد نکند. 

عده ای این حرکت ما را حرکتی مغرضانه بررسی کرده اند.  در حالیکه اگر امیر صبوری، بازگل بدخشی، رحیم تخاری، صفدر توکلی، عبیدالله قندهاری و یا هر آفرینشگر دیگر در موقف مرحوم زاخیل و آهنگش قرار میگرفت، برخورد ما و دوستان ما همان میبود که کردیم چه ما از همه داشته های فرهنگی افغانستان عزیز یکسان لذت برده و آن را از آن خود میدانیم. انگشت انتقاد این دوستان متوجه ما نه،  بلکه باید به سوی مل گیبسون کارگردان فلم (رنج های مسیح) و جان دبنی موزیک دایرکتر فلم میبود. 

زمانی که ایرانی ها داشتند کنار هم صادقانه و همدلانه در یک صف با همه نیرو و توان به خاطر دفاع از ارزش های فرهنگی و تاریخی شان با (نشنال جیوگرافیک) و گورنر جنرال کانادا مقابله میکردند، ما چه می کردیم؟

با گذاشتن پیام های مغرضانه از همدیگر انتقاد میکردیم!  با بررسی پیام های هموطنان،  با وصف اینکه عده زیادی هدف این حرکت فرهنگی را درک نمودند، میتوان به وضاحت پی برد که عده دیگری خیلی عقده مند تلاش نموده اند تا این حرکت باهمی فرهنگی و افغانی را در خدمت تبلیغ عقاید مریض خودشان قرار دهند.  با ارایه شعارهای زنده باد و مرده باد و ارایه نظریات سبکسرانه و سخیف در مورد ادیان مقدس آسمانی به فکر خودشان شمشیر نمایند.  در حالیکه نخست اگر با زنده باد و مرده باد کاری پیش برده میشد،  پس چرا ما دراین سه دهه که از آن خیلی شنیدیم، به سرمنزل مقصود نرسیدیم!؟

دوم آنکه اقدام حاضر به خاطر حراست و حفاظت از ارزش های فرهنگی ملتی بیچاره ای صورت گرفته است که امروز بیشتر نامش با مرکزیت قاچاق مواد مخدر، جنگ و تجاوز یاد میگردد.  کشوری که برای بیش از سه دهه در آتش جنگ می سوزد.  کشوری که با وصف همه بدبختی ها و دشواری های شامل حالش از فرهنگ بزرگ تاریخی و معاصر برخوردار است.  ملتی که متاسفانه ظلم و تعدی "خودی ها" بالای آن بیشتر ازهمه اجانب دهشت گر بوده است و بیش از هر سارق دیگر خود از خود دزدیده است.  آیا واقعا بزرگترین جنایات در حق ما در اثر بی تفاوتی خود ما صورت نگرفته است؟  بی اطلاعی و بی اعتنایی در مورد همه بخش های زندگی و بصورت خاص در بخش مسایل فرهنگی درد بزرگ ما را می سازد. 

طور مثال در زمینه مسایل فرهنگی بخصوص در بخش هنر موسیقی در بسیاری موارد تاثیر پذیری دو جانبه بین کشورهای افغانستان و هندوستان موجود بوده است.  ولی حتی تعدادی از صاحب نظران موسیقی ما این تاثیر پذیری را یکجانبه میدانند.  روزی در یکی از کنسرت های محترم استاد خیال، دوست نویسنده و صاحب نشریه ای بعد از شنیدن آهنگ های زیبای استاد خیال رویش را به طرفم نموده گفت:  استاد هنرمند خوبی است ولی افسوس که آهنگ های هندی را خیلی خوب کاپی می نماید و می خواند.  پرسیدم طور مثال؟  گفت این آهنگ از محمد رفیع بود، آن یکی از مکیش  و این هم از غلام علی خان... از شدت تاثر و عصبانیت دلم خواست کله ام را به دیوار بکوبم.  گفتم جان برادر این آهنگ های که گفتی از ساخته های استاد حفیظ الله خیال است که با احترام توسط مکیش، غلام علی، محمد رفیع و ده ها هنرمند دیگر هندوستان اجرا شده است.  برعلاوه این آهنگ ها استاد صدها آهنگ  دیگر را نیر برای آنها ساخته است. 

همین برخورد را در رابطه با آهنگ های استاد ځلاند و پسرش فرید ځلاند برای هنرمندان ایرانی هم میتوان دید.  حتی چندی قبل از دوست اندیشمندی خواندم که یکی از آهنگ های ساخته شده توسط استاد عبدالغفور برشنا را کاپی شده از یک فلم هندی دانسته بود،  در حالیکه در تایتل آغازین همان فلم هندی به افتخار اسم استاد عبدالغفور برشنا را در کنار آهنگ ساخته شده وی نوشته اند.  پس آیا بهتر نخواهد بود تا قبل از اینکه روزی خود بنویسیم که محترم مرحوم استاد زاخیل آهنگ "ورو ورو کیژده قدمونه آشنا" را قبل از آنکه نطفه جان دبنی بسته شود از جناب محترم و معظم شان دزدیده است و محترم آقای مل گیبسون را هرگز در اینباره تقصیری نبوده است و این گناه ما می باشد که مولانا و جامی، خوشحال و رحمانی نداشته ایم، به خود آییم و به جای اینکه یکدیگر را بیشتر از این برنجانیم، با دریافت ارزش هایکه می تواند ما را بیشتر به همدیگر نزدیک سازد در کنار هم باشیم و با استفاده از شرایط و اوضاع مساعد کنونی آنچنان عمل کنیم که مصلحت و منفعت فرهنگ ملت و کشوری که همه ما بدون شک و تردید آنرا دوست داریم، در آن باشد.

 

 و من الله توفیق.

2005-02-13

 

 

 

 


صفحهء مطالب و مقالات

 

صفحهء اول