گـــذرگـــــاه هـــوس
یاد دارم که شبی –
بر لب کشت، پدر گفت به من:
مزرعه تحفه ای ارزنده ای اژداد
شماست –
و به نو خاسته گان –
صحنه ای از هنر و گوشه ای از
یاد شماست .
و قشنگ است ازان –
که من از جان و دلم –
ملک و محصول کشاورزی را –
از هجوم علف هرزه حفاظت کردم .
***
پدرم اری گفت :
مردی آن است که این مزرعه و باغ
مدام -
از تلاش شب و روز تو پر از سبزه
بود .
و درختان همگی –
سبز و شاداب و بهاری و قشنگ –
هر زمان، خرم و تابنده بود .
هان اگر خواب شوی !!!
و به دوشیزه ای آسایش و
دلباخته گی –
دل دهی، عاشق و بیتاب شوی –
هرزه ها هستی این مزرعه را می
بلعند –
دانه ها دردل این خاک، همه می
پوسند.
باغ می میرد و سرمایه ای
تاکستانش –
حاصل و برکت شیرین انارستانش –
که به خون جگر و دیده فراهم شده
است –
پایمال هوس زاغچه ها خواهد شد.
***
پدرم اری گفت:
هرزه را تیغ بزن –
تخم بد اصل و بد اندیشش را –
دور از ساحت زیبا و پر از رونق باغ –
توده کن - آتش زن –
تا خیالت ز ستمکاری آن پاک شود
وعروس انگور
شادمانانه به شاخ هم سخن تاک
شود .
***
پدرم اری گفت :
با سپاه تف خورشید دراویز و بزن
-
تیغ بر پیکر خواب
تا نگردد چمن و جوی خراب.
هان اگر خواب شوی !!!
چه کسی تشنگیی مزرعه را آب دهد
؟؟؟
هان اگر خواب شوی !!!
باغ از آتش بیداد تموز می سوزد
.
زاغ ها دانه ی انباشته را می
چینند
سبزه ها می خشکنند - و
انارستان- نیز.
***
پدرم مرد و "برادر هایم"
همچنانیکه پدر میفرمود-
بر گذرگاه هوس بنشستند-
)تیغ
ها شان --- همه با تاقچه ها هم خو شد(
–
اسب ها شان --- همگی –
در
)چراگاه هوس یابو شد(
.
همه دلبسته ای "شهر" و" زن" و
"فرزند" شدند –
و چه درد آلوده –
به کمین هوس و از و طمع بند
شدند .
بر سر ثروت و میراث پدر –
دردمندانه ---
برادرهایم –
بی هراس از سخن پاک خدا !!!
جنگ کردند و بهم تیر زدند-
حرمت مزرعه و قول پدر بشکستند-
باغ را،
مزرعه را،
حاصل زحمت و رنج پدر و مادر خود
–
تیغ و شمشیر نیاکان را نیز ---
بر سر شهوت و شهر و طمع قدرت آن
باخت زدند .
و من اما، که به عهد پدرم
صاحب ثروت و باغ و همه شوکت
بودم –
این زمان دردآلود –
عاجزانه به در باغ کسی
----------
بهر یک لقمه ای نان
مزدورم ------
بهر یک لقمه ای نان مزدورم.
از : احسان پاکزاد ( تابستان 2004
تورانتو کانادا )