دســتگير نايل

 

 

 

 

 


 

 

دستگیر نایل

چونکه بیرنگی، اسیر رنگ شد

 

 

ما  آدمی زاده گا ن را که خداوند اشرف مخلوقا ت خوا نده، با همه فضیلت ها، شرافت و معنویت و خوبی ها و مقام ارجمندی که در معرفت شناشی و خودشناسی وا فرینش فرهنگها و تمدنها در تاریخ مدون بشریت کسب کرده ایم، بازهم رگه ای از خصوصیت شیطانی و خواهشا ت نفسا نی در نهاد ما هست که نمی گذارد دست بکار های خیر، صلح و خوشبختی همنوع خود بزنیم و آن فضایل را که در حق ما روا داشته شده و ما را بدان مفتخر گردا نیده، حفظ کنیم.

بر طبق روایا ت دینی ا ز همان آغاز خلقت، شیطان (نفس سرکش) در وجود آدمی حلول کرده و آنرا به اجرای امری که ممنوع اعلا م شده بود، واداشته است:

پدرم روضهء رضوان به دو گند م بفروخت     ناخلف باشم ا گر من، به جوی بستا نم  ( حا فظ )

تاریخ نشان داده است که بشر از هما ن دوره بربریت تا امروز که به نردبا ن ترقی و تمد ن وجها نی شدن ا قتصاد و فرهنگ و تخنیک و انترنت قدم گذا شته است، هیچگاهی از ستمباره گی، قتل، تفوق طلبی وخودکامگی، از کشتار همنوع خود گرفته تا ویرا نی تمد ن ها دست بر نداشته و برای رسیدن به قدرت و شوکتو دبدبه و دم و دستگاه، از هیچ وسیله ای دریغ نورزیده ا ست.

« ویکتور هوگو»، نویسنده و دا ستا ن نویس بلند پایهء فرا نسوی بی جهت نگفته است که: «خداوند،بی جهت گل و گیا ه وپرنده و نوای مو سیقی را برای بشر آفریده. این جانور دو پا، فقط ا ز بوی خون و شیپور جنگ وعفریت مرگ و تباهی خوشش می آید و لذت می برد.» کی میتواند این حقیقت را انکار نماید که در بیش از سه هزار سال حیا ت مدنی بشر، فقط  در کمتر از سه صد سال آن جنگ و ویرانی نبوده و بقیه سالها انسانها بی امان انسانهای دیگر را بنا بر داشتن عقا د خا ص مذهبی، سیاسی ، زبانی و نژا د ی و قو می شان کشته و مال و ثروت آنها را به غارت برده اند. از همینجاست که مولانا گفته بود:

چونکه بیرنگی، اسیر رنگ شد          موسی ای با موسی ای در جنگ شد

به اوضاع ا مروز جهان خود نگاه کنیم. انسانها زیر نام چه شعار های مقدس و واژه های ا نسانی ایکه متفکرین، فلاسفه، معلمین اخلا ق وجامعه شناسا ن آنرا بخاطر خوشبختی و تر قی زنده گی انسانها وضع و مدون کرده اند، بوسیلهء ا نسانهای منفعت جو، خودکامه و ظا لم و قدرت طلب کشته می شوند، تمدنها و یرا ن میگردد ، فاجعه های بزرگ انسا نی و جها نی یکی پس از دیگر رخ میدهد و حتی ا مروز در دموکرات ترین و پیشرفته ترین کشور دنیا، کسی احسا س امن و آرامش نمی کند. آیا این بیت خواجهء شیراز به حا ل و هوای ما آدمهای عصر انتر نتی هم صدق نمی کند که گفته است:

فتنه می بارد از ا ین چرخ مقرنس برخیز    تا به میخانه پناه از همه افا ت، بریم!

جها ن ما به هر اندازه که بسوی سود جویی، زر اندوزی ظالمانه، دور شد ن از خودشنا سی، و جها نی شدن سر مایه به پیش می رود، به همان پیما نه شکل استثمار و بهره گیری انسا ن از انسا ن، شعار ها و برنا مه ها که ظاهر بس آرا سته و زیبا دارند، هم تغییر میکند. و به همان پیمانه دکان رنگ فروشی، و نیرنگ کاری رونق می یابد، بهمان اندازه بازار فر یب کاری و تقلب صاحب کار و زهد  و ریاکاری شیخ و زاهد هم گرمتر میگردد. صد ها سال جنگهای ملتها وادیان و مذاهب و فرقه ها و گروهها در کشور های مختلف جهان، و کشتار بیرحما نه هزار ها ا نسان بیدفاع و مومن، نتیجه دورنگی، زهد ریاکا رانهء متولیان و رهبران فر قه ای و مذهبی و سیاست مداران عاقبت نیندیش جهان ما بوده که دهها و صد ها هزار قربانی از مرد م عادی دا شته و زمین را برای مردم بیچاره و بید فاع، برزخ ساخته اند. آن شا عر وارسته که همیشه این بیت او در لبها زمزمه میشود که گفته:

همه جا دکا ن رنگ است، همه رنگ می فروشد   

دل من به شیشه سوزد، همه سنگ، می فروشد!

   ( رازق فا نی )

(دل من به شیشه سوزد)، یعنی: دل من به انسانها می سوزد که شیشه دل های شان به سنگ جفا ها شکسته میشود. سیاستمداران، قدرتمندان، و متولیا ن مذهبی و رهبران فرقه ای، بجای تبلیغ ارزش های والا ی دینی و مذهبی، و آرمانهای بزرگ انسانی و انسا ن دوستی، عشق خدا و وطن دوستی، تجدید حیات و پیشرفت و خوشبختی و رشد ارزشهای معنوی و کرامت انسانی، سنگ و تفنگ!! به مردم عر ضه میکنند.

با این تمهید مختصر از فتنه و نیرنگ ما اشرف مخلوقات که تاریخ، هم فرزانگان و فرهیختگان بشر یت، معلما ن اخلاق و فلا سفه و قا فله سالارا ن ادب و فرهنگ را تجربه کرده و هم، جباران تاریخ و فرهنگ سوزانو خودکامگان را؛ به معنی و تبیین واژهء (رنگ وبیرنگ) به اختصار می پردازم که ا ین واژه ها سوای سیاست، در ادب و شعر چه نوع کار بردی داشته اند:

 

رنگ: در لغت به معنی آنچه که از صورت ظاهری چیزی بنظر می اید. مانند: سرخی، زردی، سیاهی و... و هم ماده ای که از معدن یا گیاه با عمل کیمیایی بصورت پودر یا مایع، تهیه میشود و برای رنگ آمیزی و زینت دادن و نقاشی بکار می برند. به معنی مکر و حیله و فر یب و افسون هم آمده است. «رنگ» آهنگ طرب افزای موسیقی و آهنگ مخصوص رقص را هم گو یند.» (فرهنگ عمید)

از رنگ، ترکیب های زیادی ساخته اند مانند: (رنگ ریز، رنگارنگ، رنگ و بو، رنگ زرد، رنگ و رو، یکرنگی، بیرنگی، دورنگی، آب و رنگ، شکست رنگ و...) که هرکدام معانی و تعبیر های خا صی دارند.

رنگ و رو: رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و رخشنده گی چیزی و یا آدم ها.

رنگ زرد: کنایه از شخص پریشان روز گار، خوار و غریب. چنانکه در حق کسی دعای کرده میگویند:

«ا لهی رنگ زرد نشوی!» یا« خداوند، رنگ زردت نسازد»  شخص مریض و خجالت زده را هم گویند.

رنگ سرخ: (سرخ روی) به معنی شخص خوشبخت و سعا دتمند، آرا م و صحتمند.

رنگ و بو: رنگی که از چیزی بنظر آید و بوییکه از آن به مشام برسد. رنگ، در اصطلا ح ادبی، ادات تشبیه هم است. مقتی میگوییم: به هر رنگ یعنی به هر قسم، به هر گونه، بگونه ای ، بما نندی و... برای کسیکه همیشه در پی فریب و نیرنگ مرد  باشد و هران جامه بدل میکند، بیت زیر را میخوانند:

به هر رنگی که خواهی جامه میپوش        من از طرز خرامت، می شنا سم

و بیت دیگر از بید ل:

ز نقد عمر، داغ سینه ای داشت      برنگ دل، همین آیینه ای داشت

یعنی از حاصل عمر همین سینهء داغدار و دل آیینه دار را دارد.

یکرنگی: به معنای یکدلی، صداقت و راستی در کار ها و دوستی ها. ما نند بیت های ذ یل:

یکرنگ و یک دلیم، اگر نیک اگر بدیم           قلب سیه به حیله نیندوده ایم ما

خود را چنانکه هست، بمردم نموده ایم         هر جا که بوده ایم، چنین بوده ایم ما

جوهر هستی آدمی، یکیست. اما اختلا ف در لباس، در طرز دید، در سلیقه ها، پندار ها وادراک های ماست:

اختلا ف وضع ها بیدل، لبا سی بیش نیست
و رنه یکرنگ است خون، در پیکر طاووس و زاغ

دو رنگی: دو دلی، دو رو یی، در ظاهر چیزی و در باطن، چیز دیگری. صادق نبودن در دوستی و کارها.

دو رنگی ندارد درون وبرون       بلندی و پستیست، یک قطره خون  ( بید ل )

بیرنگ: (بیرنگی)، بیغش، صاف و پاک، صادق و راستکار. در بیت هایی از بید ل:

فریبش اینقد ر رنگ فسون ریخت           که بیرنگی به چندین رنگ، خون ریخت

به بیرنگی خون که در جسمها ست           به توحید ذاتی که در اسم ها ست

قسم یاد میکند. یعنی به صداقت ایمانی که در خون ما جاری است و قسم به وحدانیت ذات تو که در نامهاست.

ابیا ت دیگر از صا یب:

فریب رنگ، چو طفلان ربوده است ترا        گلی نچیده ای از بوستا ن بیرنگی

ز انقلا ب خزان و بهار، ازاد م         رسیده ایم، به دار الامان بیرنگی

یعنی: تو مانند طفلان به رنگهای فریبندهء زمانه فریب خورده ای واز بوستا ن راستی و صداقت بیخبری و ما از ایمان پاک آزاده گی و بی ریایی مان است که به خانه امن و سلا متی رسیده ایم.

گردش رنگ:   یعنی تغییر رنگ دادن ، ظاهرا تغییر حالت کردن. مثال ها از بیدل:

چو برگ گل، از این گلزار نیرنگ           چه داری بر ورق، جز گردش رنگ؟

گلزار نیرنگ، کنایه از دنیاست. در دنیا از حیات خود بغیر از رفتن چه حاصل داری؟ مانند گل که در گلزار می شگفد و بعد پرپر میشود.

و بیت دیگر:

ترا تا سیر تصویر است در پیش    مرا چون رنگ، باید رفتن از خویش

یعنی تا تصویر تو در پیش است، من باید از خود بروم (محو دیدار شوم و خود را فراموش کنم).

شکست رنگ، پریدن رنگ: یعنی تغییر حالت دادن و از خود رفتن، در ابياتی از صایب اصفهانی:

سر جوش نوبهار است، روی شگفتهء تو        رنگ شکستهء من، ته جرعه خزان است

شکست رنگ مرا، رنگ همچو مهتابش            ربود خواب مرا، نرگس گران خوابش

آب و رنگ:  یعنی تازه گی ، طراوت و زیبایی در بیتی از صایب:

از تو آب و رنگ خواهد صد خزان بی بهار     نوبهار بی خزان چند کس خواهی شدن؟

رنگ بمعنی ظاهر شیء به مانند، بگونه. در وصف بیرات د ر بیت هایی از بیدل:

زموج سبزه و گل، رنگها جست              شفق تابی زد و قوس قزح بست

گر از وصف قزح گیرد بیان رنگ         ببالد از زمین تا آسما ن، رنگ

در دو بیت بالا، صفت از سرخی رنگ شفق و قوس قزح شده است. که زمین تا آسما ن را رنگین و زیبا کرده همانگونه که سبزه و گل، گلستا ن را رنگین و زیبا میکند.

رنگ، در مذاهب، عنعنات و کلتور برخی ملت ها هم معنا های سمبولیک و رمزامیزی دارد. در جشن نوروزی، دهقانان ا فغانستان حیوانات اهلی مانند شتر، گوسفند، گاو، گوساله ، و..را رنگ نموده برای نمایش به جشن می آورند تا از طرف مقامات دولتی جوایز ویژه اخذ نمایند. در روز های عید و نو روز، مادران تخم ها را رنگ میکنند و روی سفره نوروزی می گذارند. جوانان نیز از این تخم ها برای تخم جنگی استفا ده می نمایند. در جمهوری های آسیای میانه و ایران که نوروز را جشن مشترک خود میدانند، ا ین سنت ها با اندک تفاوت معمول است.

زنان ومردان اهل هنود در جشن مذهبی (هولی) ، سر و صورت خود را با رنگهای مختلف آلوده کرده و در کوچه ها وجاده ها بیرون میشوند تا اهالی شهر و ده آنها را به تماشا بنشینند. مردم هلند از ماه نومبر تا پنجم دسمبردر جشن (زوارتی پیت) و روز های عید کرسمس برخی ها لباس و روی خود را رنگ سیاه و لب ها را سرخ میکنند و در مکاتب و موسسا ت تعلیمی جشن بر پا مینمایند وساز و سرود میخوانند.

مولانا در مثنوی، داستانی از در خم رنگ داخل شدن شغالی حکا یت میکند که میخوا سته خود را در هیات طاووس دراورد. اما چون جلوه طاووسی نمیداند، او را می شنا سند. چند بیت از ا ین داستا ن را باهم میخوانیم:

آن شغالی رفت، اندر خم رنگ            اندر آن خم کرد، یکساعت درنگ

پس برامد، پوستش رنگین شده          که: منم طا ووس علیین شده!!

آن شغال رنگ رنگ آمد نهفت             بر بنا گوش ملامتگر بگفت:

بنگر آخر در من و در رنگ من          یک صنم چون من ندارد خود ثمن

ای شغالان! خود مخوانیدم شغال          کی شغالی را بود چندین مثال

پس بگفتندش که: طاووسان جان        جلوه ها دارند، اندر گلستان

تو چنان جلوه کنی؟ گفتا که: نی           بادیه نا رفته چون کوبم؟ منی

بانگ طاووسی کنی؟ گفتا که: لا           پس نه ای طا ووس، خواجه بوالعلاء

خلعت  طاووس آید زآسما ن                کی رسی از رنگ ودعوی ها بدان

رنگ و بو: یعنی آنچه از ظاهر اشیاء وپدیده ها به مشاهده می رسد. بمعنی طراوت، زیبا یی و خرمی هم آمده ا ست. در بیتی از محمد حسین شهریار:

با رنگ و بویت ای گل، گل رنگ وبو ندارد        با لعلت آب حیوان، آبی به جو ندارد

یعنی گل، زیبایی و طراوت بهار حسن ترا ندارد؛ و آب حیوان ( آب حیات)، مانند لعل لب تو حیاتبخش نیست.

مولانا در بیت زیر، جهان رنگ و بو را فریبنده وفناپذیر میداند و میگوید که ما در حا ل گریز و ترک گفتن ایم و هوای به اصل خود پیوستن را آرزو داریم:

دل از جهان رنگ و بو، گشته گریزان سو بسو       نعره زنان کان اصل کو؟ جامه دران اندر وفا

بیت دیگر از مولانا در معنی دیگر از جهان رنگ و بو:

گفت مرا مهر تو کو؟ رنگ تو کو؟ فر تو کو؟        رنگ کجا ماند و بو، ساعت دیدار، مرا

یعنی: عاشق در ساعت وصل و در لحظهء دیداربا دوست، رنگ می بازد و شکوه و جلال ظاهری خود را از دست می دهد. ابو المعانی بیدل، در مثنوی محیط اعظم اشعار دل انگیزی در مورد «کیفیت رنگ و بو»  دارد که همه وصف طبیعت، زیبایی و رنگینی جها ن، سبزه و گل و می و آتش و شوق ومستی است و هرچه که  بخواهی، درآن می یابی:

زمین تا فلک، رنگ و بو پرور است           تو آغوش وا کن، چمن در بر است

جهان نیست جز پردهء رنگ و بو               در این رنگ و بو، هرچه خواهی بجو

فلک عالمی را به گل بر کشید                   که باید به این رنگ، ساغر کشید

حریفا ن فرصت، شتابی کنید                     به می، فکر تد بیر آبی کنید

که از سبزه تا گل، بچنگ آتشست               جهان جمله رنگست و رنگ، آتشست

کجا من، کجا تو، کجا ما و تو؟                   طلسمیست وابستهء رنگ و بو

( ها لند_ نومبر 2004 )

 

 

 

 


صفحهء اول