پنهـــان
نشد از پرده
تنها حق رخ تابيدنم پنهان
مقام و در
مقام خويشتن رخشيدنم پنهان
به همپيماييم
بس کور جهليهاست دنبالم
لگد مالی شدم
چون بودن من، ديدنم پنهان
رقم کردن
بدست ديگران شد سرنوشت من
بچنگ تيره
بختی دست و پا شيبيدنم پنهان
شنا اين شور
و احساسم، شنا اين عشق و ابرازم
حق انسانيم
را همرهی ورزيدنم پنهان
سيه «هستم»
سيه مرگم، سيه شاخ و گل و برگم
بدست
ياوچينان حاصل من، چيدنم پنهان
نهان قلبم،
نهان دردم، نهان سوزم، نهان سردم
که اين
پنهانگری ها ميکند ارزيدنم پنهان
اگر افتم،
اگر خيزم، ز مفتی از چه نگريزم
ز بس پنهان
بماندم، مانده پنهانيدنم پنهان
دسامبر 2004