بيرنگ کوهدامنی

 

 

 

بيرنگ کوهدامنی

 

 

 

مرگِ برگ

 

در صبحدم ملولم و در شام خسته ام

چنگِ ز ياد رفته و تارِ گسسته ام

 

اميد باز ديدن يار و ديار نيست

هم در قفس اسيرم و هم، پر شکسته ام

 

باد آمد و درخت سپيدار خم گرفت

در مرگِ برگ باز به ماتم نشسته ام

 

در متن اين کتاب، من آن خط سومم

بيهوده می کنی به خدا، باز و بسته ام

 

خارم، مرا بسوز و به باد هوا بده

گل نيستم، چرا بنمايی تو دسته ام؟

 

خطاط سرنوشت مرا زشت تر نوشت

بر لوح ِ روزگار خطِ ناخجسته ام

 

24 دسامبر 2000، لندن

 

 

 

کوچ خونين

 

گريه دارد باغ و شيون شاخسار

ديگر اينجا، گل نمی آيد به بار

 

کوچ ِ خونين ِ قناری ها ببين

سبزه ماتم دار و گلشن سوگوار

 

از که بايد با که بايد شکوه کردن

با خدا؟ از آسمان؟ از روزگار؟

 

تيره و خاموش و غمگين و ملول

ابر و باد و ماه و موج و رودبار

 

سالها شد، بر نمی گردد سُرور

با پرستو، با شکوفه، با بهار

 

آيدم در ديده خنجر برگِ کاج

شاخه های لاله ها، چون چوبِ دار

 

بعد از اين ايستاده می ميرد درخت

باد می گفت اين سخن را با چنار

 

22 دسامبر 2000، لندن

 

 

 

رنج زمين

 

از شام سنگين سحر نداری

ای آه شبگير اثر نداری

 

قسم به خورشيد که ظلمتم سوخت

سوگند ما را باور نداری؟

 

سنگ سياهم ارجی ندارم

از خاک راهم، تو بر نداری

 

مرگ عزيزی جانت نسوزد

خواهر نداری، مادر نداری

 

کردی چرا؟ گو! شيطان تو پيدا

ريگی به کفش ات اگر نداری؟

 

هر دم بسازی فردوس و دوزخ

بر سر هوايی ديگر نداری

 

رنج زمين را بردی تو از ياد

بر تيره روزان، نظر نداری

 

هرچند ناليم، هر چند موييم

اندوه ما را کمتر نداری

 

30 دسامبر 2000، لندن

 

 

 

 

 


 

 

 

صفحهء اول