اعظم خجسته
شــــاعر همزبان تاجيک

 

 

تنهايی

 

ای همدم و همرازم ای حضرت تنهایی

ای یار هم آوازم ای حضرت تنهایی

 

من با تو در این شب ها در پرتوکوکب ها

می سوزم می سازم، ای حضرت تنهایی

 

تا با تو قرین گشتم در چرخ برین گشتم

تو موجب پروازم ای حضرت تنهایی

 

تا در تو فرو رفتم بر درگه هو رفتم ،

ای محضر اعجازم ای حضرت تنهایی!

 

از او چو جدا زیستم در قید جزا زیستم

بر او برسان بازم ، ای حضرت تنهایی !

 

آزورده نیش و نوش من ناله کنم خاموش

تو بشنوی آوازم، ای حضرت تنهایی !

 

هر شعر که من گفتم مهجور وطن گفتم

تو بوده ای اوستازم، ای حضرت تنهایی!

 

بر رغم چهان هر شام تا گنبد ازرقفام،

من غلغله اندازم ای حضرت تنهایی !

 

من ساخته ام با تو دل باخته ام باتو

انجامم و آغازم ای حضرت تنهایی !

 

 

 

برف

 

 

من  می روم  رو-روی  برف،

سرمست  حسن روی  برف ،

آيا  بود جای  دگر

دلجويتر  از کوی برف؟

 

رخشنده  مانند  طلا،

می آيد از  بام  هوا،

چون  ريش  پير  با سخا

پهن  و  پريشان  موی  برف.

 

بالا و پستی  يکنمود*

 شاخ  درختان در  سجود،

گوی  طبيعت  کرد  مود

پيراهن  نيکوی  برف.

 

هر يو کلاغان  در  نوا،

گوی  شکر  بارد هوا،

بابای  برفی*  شد به پا

در گرد خان  توی** برف

 

 

 

 * بابای برفی: آدم برفی

 ** توی: جشن

 

 

 

 

 


صفحهء اول