تنهايی
ای
همدم و همرازم ای حضرت تنهایی
ای یار هم
آوازم ای حضرت تنهایی
من
با تو در این شب ها در
پرتوکوکب ها
می سوزم
می سازم، ای حضرت تنهایی
تا
با تو قرین گشتم در چرخ برین گشتم
تو
موجب پروازم ای حضرت تنهایی
تا
در تو فرو رفتم بر
درگه هو رفتم
،
ای
محضر اعجازم ای حضرت تنهایی!
از
او چو جدا زیستم در قید جزا زیستم
بر
او برسان بازم ، ای حضرت تنهایی !
آزورده نیش و نوش من ناله کنم خاموش
تو
بشنوی آوازم، ای حضرت تنهایی !
هر
شعر که من گفتم مهجور وطن گفتم
تو
بوده ای اوستازم، ای حضرت تنهایی!
بر
رغم چهان هر شام تا گنبد ازرقفام،
من
غلغله اندازم ای حضرت تنهایی !
من
ساخته ام با تو دل باخته ام باتو
انجامم و آغازم ای حضرت تنهایی !