گفت وشنيدی با وحيدقاسمی

 

از آصف بره کی

 

 

 " بيغمی چاره ندارد "

 

 

 

 

شامی بود که دلتنگ بودم و دلم برای جاهای دگری دور از اين سرزمين بزرگ گرفته شده بود. نميشد آرامش خاطر و تسلای دل را بازيافت. سری زدم به هوای تازه، بدرخت وسبزه خيره شدم هرکدام يادنامه سرزمين کوچک کودکيهايم شدند.دلم را گرفته تر و خاطرم راغمين تر از پيش يافتم. از زيرچتر ناپهنای آسمان بزير فانوس آرام سوز خانه شتافتم. آنگاه تلالوی ستاره گان را از ورای ارسی خانه نگاه ميکردم و چيزی که ميتوا نست، برای فقط يکبار دلتنگی های غربتم را بزدايد، پيدانشد، تا اين که سروده ی “شامگاهان” را درسی دی “سوغا تي” يافتم.

آری، پنجمين سرود”سوغاتي” بود که با آهستگی تکانه های سازش وزش برگهای تازه جوان درختان و چکيدن قطره های ملائم باران بهاری را بر جان خود احساس کردم. دلتنگيهای شام را از ياد بردم وبقول مولينای بلخ (ازخودبرون شدم). نخست ندانسته بودم راز اين حکمت را در کجا و چگونه دريابم، اما فردای آنشام بود که پاسخ اين پرسش را از مردی جويا شدم که دراين حوزه دارای صلاحيت و اندوخته های بزرگيست. باهم نشستيم که زمينه ی گفتمان حاضرهم دست داد.

۔ وحيد جان قاسمی، اين روز ها آنقدر ناپيدا هستيد که برای دو دقيقه حرف هم از شما وقت کنده نمی شود. دانسته نيست ناپيدايی هايی شم ارا چگونه تعبيرکنيم، نکند راست باشد که از”موسيقار” روگردان و تنها درگير“موسيقا” شده ايد؟

۔ در اين پرسش شما دو سويی وجود دارد که هر دوی آن قسما درست اند.راست است، من از گپ دست کشيده و گرفتارعشق بزرگتر موسيقی شده ام، که فرصت ديدار و گپ را بر من کمترساخته، اما هرچه است يک روال طبيعی و مثبت است و من در اين روزها وقت آنرا يافتم بر برخی مسايل کار و تحقيق کنم و صادقانه ميگويم که ارزش اين دوره کار های هنری ام راخيلی مهم ميدانم.

۔ با سپاس از اينکه بخشی از وقت تانرا با ما صرف کرديد، آيا ممکن است برای روشنی ذهن من از راز و حکمت اثرگذاری آهنگ “شامگاهان” درسی. دی.“سوغاتی” روشنی بيندازيد؟

۔ منهم مثل دگران يک انسان دارای چشم  و گوشم، و ازگذشته ها تا امروز توجه کرده ام برخی انسان ها در فاصله های خاص زمانی و تغيير مکانی بلافاصله سرد ومنجمد ميشوند، بی احساس ميشوند، درد و غم را احساس نمی کنند. اما دير ها احساس بيان اين حالت بزبان موسيقی بسراغم نيآمده بود، تا اينکه روزی خانه دوستی رفتم، شعری بچشمم خورد که به ديوار خانه اش آويخته شده بود، همين “شامگاهان بود، خواندمش که بزودی در ذهنم نقش بست، سرودشد، زبان يافت و فرياد کشيد که شما هم آنراشنيديد.

۔ اين شعر چه تغييری در برداشت شما از بی احساسی و گويا نابسامانی های روزگار پديد آورد؟

اجازه دهيد، يکبار اين شعر را بزبان خود برايتان بخوانم شايد بخشی از پاسخ پرسش تانرا خود شعر ارائه کند، بعد اگرلازم بود چند تا گپ اضافی هم در مورد خواهم گفت:

 

شامگاهان که نگاهم به افق می پيچد

غم نشناخته ی

سينه ام رابه لگد می کوبد

و به من ميگويد،

مرد بيگانه چرا غمگيني!

          نه که دل تنگ شدی؟

من غريبانه به او می گويم

      از چه دلتنگ شوم

                           همه چيز اينجا است

بحر در جوش و خروش

شهر آرام و خموش

کوچه ها خواب نبينند که و يران شده اند

آدمی آزاد است

همه جا آباد است

ترسم از تنگی دل نيست

ليکن از چيز دگر ميترسم

که مبادا روزی، اندرين ساحل دور

    دل من سنگ شود

        و غم از سينه ی من کوچ کند،

چاره ی تنگدلی آسان است

بيغمی چاره ندارد

بيغمی چاره ندارد

 

در اين شعر که سروده ی رازق فانيست و آهنگش ساخته ی خودم، سيمای روانی انسانی تصوير شده که از بيغمی و بی تفاوتی هراس دارد و ترس از آن دارد، مبادا مثل آدمهايی که قلب شان سنگ شده شهرت، ثروت يا قدرت چشم و گوش شانرا بسته و قلب های شانرا خالی از عاطفه ساخته، تغيير احساس دهد.

۔ درمورد شعر و سرودگر آن چه ميگوئيد؟

۔ البته در اين شعر و اشعار دگری ازشاعر گرامی رازق فانی (و البته همه شاعران و مصنفانی که آثار شانرا آهنگ ساخته و خوانده ام) هميش احساس من و شاعر برابر آمده. يکدگر را درک کرده ايم. سروده های زياد رازق فانی را آهنگ ساخته ام، اين سروده ها را با حال و احوال زنده گی روزمان سخت برابر يافته ام،اين سروده ها نه تنها بيان مخالفت با ظلم، استبداد، جنگ بمثابه مظاهر برونی ناملايمات جامعه ماست که در درون خود بيانگر درد های عميق روز، از مهاجرت و هجرتزده گيست که سراغ ما آمده اند. نگاه کنيد که اين فقط درغربت است که بيشتر از هر وقت دگر ما ناخودآگاه بسياری ارزشهای خود را ازدست ميدهيم، از جمله احساس خود را، چون ملتی هستيم که ازکشور جنگزده خود بدبختانه بيشتر از هر چيز دگر آثار روانی جنگ را با خود آورده ايم، اما خوشبختانه در کنار آن يک احساس نيک را نيز باخود آورده بوديم، و هراس دارم از اينکه مبادا در وضع جاری آشفته بازار هنر و فرهنگ برونمرزی و مناسبات معين بين الاانسانی آهسته آهسته اينرا نيز از دست دهيم.

۔ نشانه های ظهور اين روحيه را که در بسياری افغانها بويژه اهل هنر و فرهنگ القا کرده، در چه می بينيد؟

۔ ببينيد، من يک هنرمند هستم و چنانکه “ويرجينياولف” گفته: حرف و کلمه يک شکل دارد،اما چشمهای متفاوتی معانی، مفاهيم و تصاوير متفا وتی از آن ميگيرند...”و هنرمند که دارای تيزبينی و پيوند خاص با نازکترين رشته های احساس انسانيست، همين که حرف و سخنی ميشنود، صدای سخن بلافاصله در وی شکل آدمی را تصويرميکند، و معنی سخن هم بلافاصله در ذهنش احسا س انسانی را منتقل ميسازد، و روی اين واقعيت وقتی می بينيم که حرفهای روز ما بيشتر از ناملايماتيست که هنوز راه حلی برايشان نيافته ايم، بناخود همين عامل سردرگمی ميتواند در تغيير و دگرگو نی احساس انسانی ما تاثير ناگواری بجا بگذارد، از جمله بی احساس شدن را.

۔ پس جايگاه هنرمن دموسيقی در اين حال و احوال چيست؟

در چند سخن کوتاه ميگويم: کار متعهد، البته تعهد نه تنها به شنونده که همچنان تعهد به خود هنر موسيقی، يعنی کار سخت کوشانه با آفرينش پارچه های ناب موسيقی که مثل “الاکسير” از ناب و نادرترين جواهر اثربخش خود همين اقليم و طبيعت ساخته و پرداخته شده باشد، تا بر طبع های غمين وناشاد مردم مرهم گذاری کند.

و به ازدياد، امروز هنرمندان و صاحبنظران عرصه هنر و فرهنگ بايد بيشتر از هر وقت دگر به جوانان بينديشند، به نيروی خلاق آنها اتکا کنند،برای آنها بسرايند، بيآفرينند و کارهای خود آنها را نيز ستايش کرده، نقد کنند و مشوق راه شان باشند. در مجموع نيرو های ذهنی جامعه هنری ما بايد برای اقشار و طبقات جداگانه روی تفاوتهای سنی، موقعيتهای باشنده گی و نياز های زمان بيآفرينند.

۔ در مورد ساخته ها و آفرينشهای اخير تان چه توضيحاتی داريد؟

۔ خوب اگرچه که بسياری از امور و آفرينشهای هنری برای خود آفرينشگر غير قابل توضيح است، چون او توضيح خود را در خود اثر آفريده شده کرده است، اما باز هم اگر چيزی بيشتر بتوانم برای روشنی خاطر شما بگويم، صرفه نخواهم کرد. مثال چنانکه شما گفتيد و از بسياری دوستداران دگری هم شنيده ام که، وحيد قاسمی چرا آهنگ “شامگاهان” يا آهنگ “اين و آن”  شما که من غم و دلتنگی يا عشق و دوستی و خاطره های تلخ و شيرين خود را در آن حل شده يافته ام، چنين است!

در نتيجه بی آن که شرح و پاسخی به شنونده گفته باشم، بزرگترين ارزشی که از اين تقابل دريافته ام يکی هم نزديکی بيشتر من با احساس پذيرنده و شنونده بوده است. مثال يک دوستدار آهنگهايم حالت غم و شادی را در آهنگای آرامم دريافته، دگری خاطره عشق و دوستی خود را در آهنگهای ريتميک و تيزتر و يا کسانی هم آنرا فقط در غزلهايم باز يافته اند.سرانجام هر زمان “سی دي” برون کرده ام، واکنش شنونده ها را بزودی و مستقيم دريافته ام.انبوه نامه،پيام انترنتی، تيلفون، ابراز نظر مستقيم وغيره دريافته و درميابم.درعين حال اين بدان معنی نيست که من يکسره راضی شده و کار های خود را سره ی بازار قلمداد نموده و ادعای تقديسی داشته باشم.

.۔ در دو سال اخير حدود چهار“سی دي” از شما برون شده، اگرچه خود به تبليغات  لوله برانگيزانه دست نزديد و با تاسف منابع و مقاماتی هم وجود ندارند که حداقل بمعرفی شايسته کارهايتان ميپرداختند، بهر حال اما امروز از هر”سی دي” شما حدود چندين آهنگ زينت بخش خوان شنوايی مردم شده اند،که در محافل شادی،در رستورانت ها، تلويزيونها، راديوها و حتی درکنسرتها پخش و خوانده ميشوند. ميخواهم از خود شما بشنوم خود تا چه حد درجريان اين مسله قرار داريد و چرا اندکی بيشتر در معرفی کار هايتان فعال نيستيد؟

اين مسله سوال فعال و غيرفعال بودن نيست، من در آغاز کار يک “سی دي” بی آنکه بيشتر به آخر کار توجه کرده باشم،که اين يا آن “سی دي” بايد چگونه تبليغ شوند، من فشار بيشتر کار را برای برون آوردن آهنگهايی متمرکزميسازم، که خودشان در دلها و روانها راه باز کنند. با آنکه با تبليغ و سر و صدا هم موافقم که بخش زياد کار را انجام ميدهند، اما فراموش نکنيد، اين فقط يک کار سوداگريست، شما ميتوانيد يک،دو يا چند سال اين کار را بکنيد و بچشم مردم خاک بزنيد، اما سرانجام اين کار آينده ندارد. در دنيای هنر اصول و قواعد دگری حاکم اند. يکی اينکه هر چيز امروز پر سر و صدا ست، حتما فردا و آينده از آن اونيست. برای استناد مراجعه کنيد به صفحات تاريخ فرهنگ وهنر (نه تنها تاريخ فرهنگ و هنر ملت ما که سراسر جهان) تا متقاعد شويد که در قضاوت نهايی تاريخ برای تثبيت اصالت واقعی کار هنری اصلهای دگری حاکم اند تا اين شهرتهای ولوله ی،تصنعی و باد و خاک آورده.

۔ از آغاز کارهای هنری تان چيزی بگوئيد؟

حوالی سالهای ۱۹۷۷بود که عضويت گروه آماتور راديو افغانستان را کسب کردم و پسانها سرپرستش شدم. اين گروه شامل کسانی بودند،مثل ببرک وسا (پيانونواز)، چترام (ضربنواز)، خليل صميمی (اولين بس گيتاريست راديوتلويزيون که پيش از آن در راديو کس دگری بس نمينواخت)، عمرشکيب (آکورديون نواز)،عبداله اعتمادی (درم نواز فواد طاهری (ويلن نواز) و خودم وحيد قاسمی (گيتارنواز)، که يکی از مشخصه های کار ما کاربست اکورد، بيس گيتار در موسيقی پاپلر کشور بود. آنچه ازکارهای اين گروه بيادم مانده يکی آهنگ “باده هاخاليست، خالی..”به آواز مرحوم احمد ظاهر و آهنگ “ ته زما يار نشوی زما دلدار..” به آواز رحيم غمزده و چندين آهنگ دگری به آواز خانم ناهيد، نجيم، عمرشکيب، خانم ژيلا وديگران ميباشند.

البته ساز های غربی در راديو افغانستان جدا از آن حلقه رسمی که از تحصيل کرده گان کشور ترکيه با آمدن مرحوم افندی بودند، از سوی گروه های چندگانه غربی نواز کشور که بيشتر در شهرکابل متمرکز بودند، نيز بکار گرفته می شد. از چشمگيرترين آن دسته ها (گروه چهاربرادران)، گروه کيهان، ستاره ها و چند تای دگری که در فرصت مناسب با معرفی دست اندرکاران شان بحث مفصلی خواهيم داشت.

اين گروه های غربی نواز کشور بيشتر برون از ساحه راديو فعال بودند، کنسرت ميدادند، در محافل اشتراک داشتند و در”نايت کلپ”ها می نواختند، که شايد يک دليلش هم اين بوده که فعاليت نشراتی راديومحدود و تلويزيون هنوز به نشرات نيآغازيده بود.

و درست در همان شب وروز بود که گروه موسيقی “شاين” زاده شد و همکاران آنراعبداله قاسمی، قاسم قاسمی، توريالی نواز و من (وحيدقاسمی) تشکيل ميدادند. خوشبختانه فعاليت هنری گروه “شاين” برای مردم از طريق راديو۔ تلويزيون آغاز يافت. در کنار آوازخوانی باگروه “شاين” کارهای تنظيم موسيقی را با سازهای (وسايل) غربی به پيش ميبردم و برون از حلقه هنری “شاين” هم در راديو و تلويزيون به ترتيب و تنظيم آهنگ و موزيک برای ساير هنرمندان ميپرداختم.

۔ چرا شما به مثابه جوانترين آوازخوان و آهنگساز و تنظيم کننده موزيک دعوت ميشديد؟

کار های من در(آميزش ساز ها يعنی و سايل غربی وشرقی)که بايد با (آميزش موسيقی شرقی و غربی) تفکيک گردد،ی ک ارائه نو بود. يکبار دگر ميگويم که کاربرد”اکورد” در موسيقی ما(جد ااز نمونه های کاپی شرقی و غربی خوانده شده که برای بسياری شنونده ها بساده گی قابل تفکيک نيستند) پيش از آن رواج نداشت و اين خود يکی از جهات همان ارائه کار های نو در موسيقی پاپلرما بود که با ميلودی های نو و نغمه های نو ساخته ميشدند.

از آغاز کار هنری آهنگهای خودم را ميخواندم و در کار های هنری ام،هيچگاه از مکتب افغانی و سبک خانواده گی ما که به (سبک استادقاسم افغان) شهرت دارد،برون نبوده ام، چون با آن زاده شده ام، ودر بازسازی آهنگهای محلی، از آغاز کارمتوجه اين اصل شده بودم، که اصل را بايد آن گونه آرايش کنی که چهره ی اصلی آن گم نشود، اصليتش محفوظ بماند و در ارائه شکل جديد آن کيفيت تازه نمايان گردد.و اين هم چند مثال از آهنگهايی که بازسازی کرده ام:

۱۳۵۷ " فرخار چه خوش است چه خوش هوايی دارد" که شايد محلی باشد، اما از سوی آقای امانی شاگرد استاد شيدا با هوای شمالی بسيارخوب برآمد.

“توکه پوشيده ی رخت عروسی، مکن سرمه که زخمم تازه کردی (هزاره گی) اين آهنگ را با ترکيب آلات دوتار ازبکی، گيتار،دايره (دف) و درم آميزش داده ام که مورد علاقه زياد قشرجوان شهری و محلی قرار گرفته است.

“او به اين چشمانی که دارد” (اصلا يک آهنگ بدخشی است شايد از بدخشان افغانستان يا تاجيکستان) خلاصه از همان سروده های پاميری است، که با تصنيف جديد از عنايت گردانی، با کاربرد سازهای غيچک، گيتار، دف و کانگه ثبت گرديده. وقتی اين آهنگ برآمد،آن سالها در شهر و بازار کابل نسبت به عابران ملکی عسکر ها زياد به چشم می خوردند، بعضا وقتی جوانان عسکر مرا ديده بودند صدا می زدند، وحيد قاسمی ـ،وحيد قاسمی بيشکت همرای آهنگ “او به ای چشمان کتِ غيچک جمعه خان”.

آهنگ "شب وروزم شب وروزم جدايي" که از آهنگهای قديم شهر کابل است،سال ۱۳۶۰ثبت شده،  يک نغمه بدخشی با دنبوره و غيچک به همکاری رحيم تخاری و جمعه خان و گروه ثمن در راديو نيزثبت کرده ام که بسيار خوب برآمد.

در برون از وطن وابستگی خود را به مسايل هنر موسيقی و جمعاً کل فرهنگ سرزمين ما بيشتر از هر وقت دگر احساس ميکنم، از اينرو برنامه های کارم را ساختن آهنگهای جديد با سازهای غربی، بازسازی آهنگهای محلی و خواندن و زنده نگهداشتن موسيقی عرفانی و غرلخوانی به شيوه و سبک خرابات که خاص وطن ماست، ميسازند. و در کنار اينها بخش مهم دگر کارهايم را ساختن آهنگهای شاد و مست مورد پسند جوانان تشکيل ميدهد.

۔ گفته می شود،شما يکی از موفقترين سيما های هنر موسيقی همروزگار افغانستان هستيد که در سن و سال جوانی دستآورد های زياد کاری داريد، مثال شماهنرمند چند بعدی هستيد، آوازخوان، آهنگساز و نوازنده در يک شخص، تا حال برای کدام آوازخوانان کشورآهنگ ساخته ايد؟

۔ تا هم اکنون برای تعداد زياد آوازخوانان افغانستان آهنگ ساخته ام که صادقانه فقط نام اينها بيادم مانده:

استاد مهوش، رحيم مهريار، خانم پرستو، سلما جهانی، هما، وحيد صابری، احمدطاهر، سيماترانه، نعيم پوپل، سيدعمر، فيض کاريزی، خانم ناهيد، خسرو، محبوب الله محبوب، امير جان صبوری، مريم، حبيب قادری، سيرعزيزی، يما لودين، خالد ناصری، و ديگران...

و از آهنگهايی که بيادم مانده اينها هستند:

“هوا ابری شده افتو نميشه”،به آواز وحيد صابری، شعر از سخی راهی

“دخترزرگر”، به آوازسيدعمر، شاعرسخی راهي

“اشکم ولی به پای عزيزان چکيده ام” به آواز خانم سلماجهانی، شعر از رهی معيري

”للوللو برای  کودک افغان” به آواز استادمهوش، شعر از عليشاه احمدی

۔ “دل آدم ميشه رازهمه دنياره بدانه”، به آواز خانم پرستو، شعراز سخی راهی

آهنگهای بازسازی شده:

“مسافره”، آوازخوان قديم، شعر لندی پشتو

“سور سالو په سر که په مکيز باندی روان شه” آوازخوان قديم، شعر از محترم نصراله حافظ

“چه مدا داری”، بازگل بدخشی، محلی .

۔ شماکه سه دهه است در موسيقی افغانستان حضور داريد، اين دوران شامل چه اوضاع و احوالی بوده، آيا راه تان سير يکسان و هموار داشته ؟

سالهای حضور فعال خود را در موسيقی افغانستان مجموعا در سه بخش خلاصه ميکنم:

يک، سالهای ۱۳۵۷ آغاز با تشکيل گروه “شاين” و نوآوريهای همپای آن که برای نخستين بار هنر موسيقی پاپلر”مدرن” افغانستان وارد يک دوران جديد و روشنتر خود گرديد، يعنی راه بازکردن و کاربست منطقی سازهای غربی در هوای موسيقايی افغانی. بدين معنی که اين دوران يک دوران پايان واردن کردن “جبري” ساز های غربی در موسيقی نو افغانستان بود.از اينرو حرکت اين دوره سبب يک جهش و شورش آنی گرديد و اثراتش با سرعت بيسابقه بهرسو پراگنده شد.

دوران دوم، حضور مستقلانه من(وحيد قاسمی) با فروپاشيدن گروه “شاين” حوالی سالهای ۱۳۶۰ در کابل بود که آن زمان تازه خطوط و مواضع بسياری از هنرمندان جوان نوپرداز روشنتر شده بود.و شيوه ی کار بنا يافته با”شاين” راهش را در محافل رسمی راديو۔ تلويزيون افغانستان هم بازتر کرد، و گروه های چندگانه ی در شهر کابل زاده شدند که از ميان دست اندرکاران آن گروه ها آواز خوانان خوبی هم برآمدند.

دوران سوم، دوران غربت اوايل سالهای نود ميلادی بود که به غزل يا بهتر بگويم به شيوه ی غزل مکتب استاد قاسم افغان روی آوردم،اما در کناراش کارهای دو دوره پيشين را ازسر گرفتم که همزمان شعله های آتش نوآوريهای پيشين دوباره تازه شدند و به آهنگسازی نيز ادامه دادم.

۔ چنانکه شاهديم دوستداران خيلی زيادی جدا از خود افغانستان در محافل افغانهای مقيم اروپا، آستراليا، ايالات متحده امريکا و کانادا داريد. کدام آهنگهای دوران اخير تانرا بيشتر از آهنگهای ميدانيد،که زاده ی پرداختهای ذهنی شما با انگيزه های اجتماعی، فلسفی و تقاعدهنری تان بوده اند که همزمان ميان شنونده ها و دوستداران تان نيز گل کرده اند؟

در اين زمينه بدون شک و ترديد بايد ازآهنگهای نام ببرم که در آنها ذوق هرسه کتگوری شنونده مد نظربوده (شهرنشينان اعم ازقشرجوان و ميانه سال)، (مردمان دهکده و محلات دوردست) و (اهل عرفان و تصوف) و البته که تقاعد ذهنی و ديدگاه خودم نيز در آنها شامل اند و بايد با افتخار بگويم که تعدادی از اين آهنگها آثارهمان آواز خوانان روستايی ودهکده ی افغانستان اند، که در دستگاه انحصار شهری راديو ۔ تلويزيون دولتی افغانستان و محافل رسمی کشور شناسايی و رسميت نداشتند،اما از هنر موسيقی تا بخواهيد بهره ها داشتند که امروز نه تنها من بل هر هنرمند و آوازخوان ديگر افغان آثار آنها را ميخوانند. اينک در زير چند مثال از آهنگهايی ميآورم که بيشتر مورد پسند قرار گرفته اند:

۔ “ای دل مروسوی خطر ۔ گر ميروی لرزان مباش ۔ ازرهزنان غافل مباش ۔ ازدشمنان ترسان مباش.”

۔ “ای شعر ای زبان گل و خار دوردست”

۔ “همه جا دکان رنگ است    همه رنگ ميفروشند...”

۔ ”للو”۔ “دختر زرگر” و ”انار” که همه از ساخته های خودم  ميباشند.

و آهنگهای  باز سازی شده مثل “چه مدا داری،  مسافر، دلبرک لب شکر ـ دخترک دهاتی، ای شوخ سرزلف تره تاب کی داده” که همه محلی يا از آوازخوانان مثل درمحمد کشمی، قديم، ايوب، بازگل بدخشی  واستاد گلکی و دگران ميباشند.

 

يک بار ديگرسپاسگزاريم از اين که با ما بوديد.

 

صفحهء اول