ساناز اصفهانی
|
ساناز سيد اصفهانی براي امير علي حنانه كه دستانش را سجده كردم.
معجزه گر
سلام بر تو كه ناجي بشري و زمين ظالمانه بر تو چرخيد تا تو بداني كه معجزه گر تنهاست و رنجش چه انبوه تا تو بداني....كه مظلوميت هميشه بي كس است و.. صداقت...هميشه تازيانه خورده از روزگار سلام بر تو كه بار سنگين رسالتت جوانيت را كمر خم كرد و نغمه اش را در حال آغاز به سوي ابديت...جاودانه. ***** سلام بر دستهايت كه بي عصا معجزه مي كند و بدون عصا دريا را مي شكافد. ***** آستان تو پر از عطر كرنش بود و خدا را من...چه زيبا شنيدم وقتي كه دستانت را نورديدم........تا سيوالم را از آن ها بپرسم!!. كه چگونه مي رقصند و مي چرخند و مي پيچند وديگر دست نتوان گفت نامش را كه در آن هنگام چشم بايد بست و نذر كرد و زيارت من چشم هايم را بستم نذر كردم من همه سجده شدم.......فرش ابريشمي هزار رنگ تار و پودم همه نور__گره هايم همه سبز من همه لحظه شدم...نيست____محو شدم...رنگ. آن گاه كه تو در من تپيدي و من به دنيا آمدم. سلام بر من كه همه وجودم از تو آغاز شد. ******
1382 آذر
|