همايون بهاء

 

همايون بهاء

 

 

 

اين بدخشان

 

 

اين بدخشان سرزمين شاعران خاور است

سرزمين شعر و عشق و دانش و فن پرور است

مرز و بوم شيرمردان دلير و پر  غرور

جايگاه مردمان بی بديل کشور است

يفتل و درواز و کشم و جرم و مونجان و کران

کان لعل و لاجورد و معدن سيم و زر است

حسن دختر های شغنان ميزند چنگی بدل

صورت شان دلپذير و قامت شان دلبر است

ناصرخسرو ز يمگانش رسيد اندر مقام

شهره ی آفاق اندر حکمت و شعر تر است

مار مخفی بزاييد دختری حوری سرشت

کو کنون اندر شمار شاعران کشور است

قله ی پربرف پامير بر فراز اين ولا

سربلند و سرکش و باوقار و برتر است

رود آمو در درون پيچ وادی های ژرف

پرخروش و در شتاب و با  غريو و اژدر است

موج طوفانخيز کوکچه پرطنين و باشکوه

می خزد اندر بر ساحل که بی شور و شر است

کبک مستش در دل کهسار غزل خوانی کند

بلبل شيدا به شاخ ارغوان نوحه گر است

شيشه سان آب شفاف و سرد زرديوش بنوش

آنگهت حاصل شود ايقان که حوض کوثر است

اين بهشت جاودان را دوست ميدارد بهاء

فکر عمران بدخشان دايمش اندر سر است

 

فيض آباد بدخشان

4 دلو 1367

 

 

 

 

 

زمستان

 

 

زمستان آمد و سرما شرر کرد

خنک رخنه بدل ها تا جگر کرد

براندام بسی لرزه بيفگند

بيفسرد بلبل و عزم سفر کرد

هوا ابری شد و برف همچو پنبه

نشست اندر بر شاخ شکر کرد

لحاف سرد برفی همچو کافور

زمين را پوششی پا تا به سر کرد

ز پهنای بيابان باد کولاک

بسان لشکر فاتح گذر کرد

بکوهستان بنا کرد زمهرين

نفس از سينه ی خورشيد بدر کرد

کلاه قاقمی بر تارک کوه

چو تاج خسروان بر فرق سر کرد

يکی از هول جان و ترس سرما

لباس و جامه ی گرمی به بر کرد

دگر با صد تلاشی منزل گرم

بياراست و زخود دفع خطر کرد

فغان مردم بيچاره و زار

جهان را پر صدا و شور و شر کرد

هزار افسوس بران مرد توانگر

که چشم وگوش خود را کور و کر کرد

زحال کودک بيمار بی کس

ندانست و کجا خود را خبر کرد

به فکر ثروت و سرمايه و پول

همه انديشه ی نفع و ضرر کرد

ازان گرديد بها آزرده خاطر

که سرما مردمی را دربدر کرد

 

کابل 1/12/1369

 

 

 

 


صفحهء مطالب و مقالات

 

صفحهء اول