© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


رزاق مأمون

 


 

سینما درغیاب ادبیات؟

برگرفته: از روزنوشت های سیاسی

درمجموعه یادداشت های سیاسی، ناگزیرم رگه هایی از مسایل دیگر را نیز پی بگیرم که اهمیت آن از نظرمن معادل مسایل حیاتی جامعه افغانستان است. یکی از رگه ها، تولیدات و فعالیت های سینمایی است. با گشایش مسیرآزادی رسانه ها و تولیدات فرهنگی وتبلیغاتی در هشت سال اخیر، نهاد های سینمایی زیادی به وسیله مشتاقات واصحاب فیلم و تصویر، جواز فعالیت گرفته وتک وتوک کارهایی هم انجام می دهند. اما معمولاً مشاهده می شود که کارگردانان ( ویا جوانانی که خود را کارگردان قلمداد کرده اند) دررسانه ها شکایت از آن دارند که درافغانستان داستان و فیلمنامه های جالب و پر محتوا به نگارش درنیامده است تا فیلم سازان را وادارد که چنین آثاری را سینمایی بسازند. برخی هنرپیشه های جوان اما کم تجربه و بی بضاعت از حیث دانش هنری وسینمایی، گه گاه مسایلی ازین دست را به تقلید از هم قطاران شان در مطبوعات یاد آوری می کنند. 

من گاهی حیفم می آید که چرا شورواشتیاق و انرژی جوانان علاقه مند به سینما، درنتیجه عدم دسترسی به تکنیک و امکانات مالی فیلم سازی به هدر می رود. واقعاً حیف است. جوان ها خیلی خوش نیت و برومند اند؛ مگر دردمندانه بگوئیم که درشرایط تأسف باری به سر برده ایم و می بریم.

گذشته ازین، من نظریه خودم را در رابطه به برداشت های سینما گران درخصوص نبود آثار مساعد وقابل پذیرش برای تولیدات سینمایی، مطرح می کنم:

بنیاد سینما، نیازوعطش انسان های یک جامعه برای دریافت عمیقتر لایه های زندگی است. تصویرمظاهرآنسوی چهره انسان امروز؛ انسانی که درگیرودار موقعیت های متغییر حیات، دستخوش دگرگونی حواس وقضاوت وعمل کرد می شود. سینما با درون سروکار دارد وهنرش این است که به آدم ها یاد بدهد تا به خودش نگاهی بیافگند و سامانه احساس و خودیت خویش را به شیوه ای که می خواهد، به صورتی ایده آل دربیاورد وازین قبیل هرچه گفته آئیم و دربحر مفاهیم سینمایی رها کنیم... کم است...

دیشب آقای صدیق برمک تنها سینما گر اندیشه پرداز افغانستان نیز عین همان مبحثی را مفتوح کرده بود که دربالا مذکور افتاد. تردیدی نیست که بنیاد سینما، ادبیات و اندیشه است. کمره عقل هوشمند ندارد که اهداف پیچیده و کشف ناشده درون آدمی را رد یابی کرده و کتاب روح او را برای خودش و دیگران بخواند. این حرکت سازنده اندیشه است که فضای لازم را برای انجام این مأمول فراهم می کند. نخست باید میان یک اثر ادبی، دنیای استدراک وسویه کارگردان و یا مدیر سینمایی، توازن و هم سطحی تأمین شود. دوم این که واقعاً باید چنین اثری پدید آید تا فیلمنامه نویس و کارگردان درمشورت و کارفشرده، ازآن شمایلی را بپردازند تا درخور یک سینمای ارزشمند باشد. درکشور ما، فیلمنامه نویس، کارگردان، مدیرتولید و.... قهرمان و مرکزی و همه چیز، گاهی یک نفر است. این یک نفرتوان لازم برای انجام خردمندانه و منطقی تولید اثر تصویری را ندارد. درهیچ جایی حتی درامریکا و اروپا چنین افراد جامع الکمالات را مشاهده نخواهید کرد جز درافغانستان. دریک چنین وضع، دیده می شود که "خانه ازپای بست ویران است." کارگردانان امروزی باید مردانه قبول کنند که مشکل اصلی از همان لحظه ای شروع می شود که درمخیله ایشان، چیزهایی درباره ساخت فیلم متبادر می شود. خوب می پذیریم که فقدان بضاعت مالی، یک مانع کلیدی است. اما من بدین باورم که فقر فکری و حرفه ای سینما گران، مانع اصلی برسرتولید یک محصول با ارزش است. قضیه معکوس را باید سرراست کرد. همه چیز از کارگردان وسینما گرآغاز می شود. اگرکارگردان فیلم خودش را درموقعیتی احساس می کند که می تواند فیلم جدیدی به جامعه ارائه کند که دربازار بدرخشد، نخست باید به این نکات جواب بدهد: 

یک: آیا هزینه لازم برای یک فیلم متوسط را در اختیار دارم؟

دو: اقتضای بازار و عرصه پذیرش ذهنیت عمومی چه گونه است؟

سه: آیا یک اثر قدرتمند و جالب که نیاز بازار و عوالم درونی تماشاگر را ارضا کند، نوشته شده است و اگر چنین اثری کم وبیش مقرون به مأمول موجود باشد، چه کسی می تواند آن را به فیلمنامه شفاف ویک دست بدل کند؟

چهار: آیا من ازرهگذر فهم، تجربه، غنای فکری و مهارت لازم درسازماندهی روند تولید، درموقعیتی طبیعی و درخور قرار دارم؟

پنج: آیا خودم صلاحیت دارم تا فلان داستان را به فیلمنامه بدل کنم؟

شش: آیا فلان نویسنده قادر است این کار را انجام دهد؟ آیا نویسنده مزبور مفت ورایگان چنین کاری را قبول دارمی شود؟ اگر نشود چه کنم؟

هفت: آیا من می توانم فلان نویسنده باصلاحیت را دربدل پرداخت مبلغی قابل قبول به این کار تشویق کنم؟

هشت: اگر فلان نویسنده را درسرمایه گذاری تولید فیلم به طور درصدی معیین سهم بدهم، مشکل به آسانی حل نمی شود؟

نه: قهرمان مرکزی را که من درنظردارم تا ماه ها برای تمرین و اجرای نقش چقدر پول می خواهد؟ آیا دلم می آید که یکی از چند لقمه ای را که نصیب من خواهد شد، با وی تقسیم کنم؟

ده: دراصل آیا ( به حساب ایمانداری و خداوراستی) شخص خودم معنویت چنین کاری را درخود سراغ دارم؟ 

سوال ها ازین هم طویل تر است. اما اگر مجری یا مدیر سینما حداقل به همین ده سوال بالا پاسخ شفاف و بی دروغ ارائه کرده بتواند، من مطمئن هستم که سینمای افغانستان هویت ابتدایی خویش را کشف می کند و به سوی بالندگی جلو می رود. از نظر من چون هیچ کسی تا کنون به این سوالات، به طورعملی پاسخی نداده است، من شخصاً عقیده دارم که هنرسینما هنوز در افغانستان به معنای حقیقی کلمه تولد نشده است. این تلاش های کمپنی های بی شمار، درواقع دردهای تلخ قبل از زایمان است. این نکته راهم گفته باشم که نویسنده گان ما خوبترین آثاری را می توانند با زحمت کشی و پناه بردن به معنویت و ارزش ها به بهترین فیلمنامه ها تبدیل کنند؛ به شرطی که کارگردان ها همان پول هایی را که برای جیب خود اختصاص داده اند، نیمی ازآن را با آفریدگاران اثر ادبی تقسیم کنند. درآخر، من به نوبه شخص خودم از نام کتاب های " عصرخودکشی"، مجموعه داستانی مرابازداشت کن"، "نمایشنامه عبدالخالق"، " نمایشنامه حق پادشاهی"، "نمایشنامه افشین"، " رازخوابیده اسرارمرگ دکترنجیب الله" و چندتای دیگر چلنج می دهم که صحنه باز است. بیائید بیازمائیم که به قول ایرانی ها" کی چندمرده حلاج است."

عنصر کلیدی این چلنج آن است که ما را درعواید فیلم سهمی قایل شوید. زمان ضیاع وقت و مفت خواری سپری شده است. با قید احتیاط من به نماینده گی از حسین فخری، خالد نویسا، رهنورد زریاب نیز اعلام می کنم که آن ها مطابق شرایطی که دربالا ذکر کردم، حاضر اند بهترین پرداخت های هنری نوشته خود و دیگران را دربدل شرایط وقرارداد منصفانه به بهترین فیلمنامه تبدیل کنند.

سوال آخری ام این است: آیا کدام کارگردانی که با اوصاف که ما طلب داریم، درافغانستان تولد شده است؟

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول