© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


               
 

داکتر اکرم عثمان


 

                                                   ما و دموکراسی

دموکراسی پیش از اینکه چند تا موسسه وضاطه باشد یک مفهوم است که هرکس به قدر توان خود در باره آن داوری دارد.

دموکراسی در وطن ما مشابه فیلی است که مولینای بلخی در یکی از منظومه هایش بر کشیده ودر معرض تماس و شناخت چند نفر قرار داده است. یکی از نابیناها آنرا گوشتی آویخته شبیه آستینچه نانوا میابد، دیگری که به پای فیل آویخته است آنرا ستون استوانه ای که گفتی سقفی بر آن استوار است . سومی که دستش به شکم و پشت وپهلوی فیل رسیده آنرا مشکی بسیار بزرگ میابد که گویی سقایی دیو پیکر مخزن اب کوه قاف را پر میکند.

به این صورت موفقیت ما در رابطه با دموکراسی نظیر همان فیل منظومه مولیناست که هنوز نمیدانیم این اعجوبه بی شاخ ودم چه می باشد.

قدرمسلم اینست که فیل یک « کلیت» است واین تقصیر فیل نیست که جماعت کور ها آنرا چیزیهای متفاوتی یافته بودند. همین طور دموکراسی نیز گناهی ندارد که ما آنرا مجموعه اضداد یافته ایم درحالیکه دموکراسی مانند فیل ، صاحب یک « عضویت» کامل وبی عیب است. این مشکل فهم و دید ماست که راسته وچپه ، کامل را ناقص ومستقیم راکژ و معوج می بینیم.

اگر ما صاحب بصیرت درست میبودیم فیل را فیل و دموکراسی را دموکراسی می دیدیم ونسبت به بسیاری از مسایل زندگی توافق نظر می داشتیم.

یکی از مواردی شقاق و چند دستگی ما، همین نقص دیدگاه های ماست که از چشم اندازهای علیحده به حوادث نگاه می کنیم.

اگر از حق نگدریم فاصله بین ماو دموکراسی از زمین تا آسمان است. مانه فقط در مورد آداب وسنن وقوانین وقواعد زندگی باهم موافق نیستیم بلکه در موارد نهایت بدیهی حیات چون نامگذاری کوچه ها، اولادها وموسسات فرهنگی نیز با هم تضارب و بگو مگو داریم مثلا سالهاست که بر سر کار برد کلمات پوهنتون ودانشگاه با یکدیگر مناقشه داریم ، انگار مرگ و زندگی ما به همین دو واژه وابسته است. اگر ما همدیگر را بر رسمیت می شناختیم نه تنها کاربرد آن دو واژه مشکلی ایجادنمیکرد بلکه هزار ها معضل ملموس هم بین ما دویی وافتراق نمی آورد.

قدرمسلم این است که ما در نفی وانکار کامل از همدیگر بسر می بریم و اگر دست ما برسد یکدیگررازنده زنده پوست می کنیم و جنگهای داخلی چند سال پیش ، گواه این مدعا می باشد.

پس ما کانالیزه کردن قدرت را درست درک نکرده ایم وازاین اصل سودمند دموکراسی ، برداشتی بسیار ناسودمند داشته ایم . مراد این است که برای جلوگیری از تمرکز قدرت وپرهیز از استبداد عریان ، کشور های عدالت پسند حاکمیت را درکانال های مختلف جاری کردنددو قوه مجریه را قبلا فعال مایشاً بود در متابعت از قوه مقننه ورای اکثریت آن نهاد ملزم نمودند، همینطور ، داوری را به نیروی دیگری بنام قضاییه سپردند که مجموعه از داوران با صلاحیت بود،به این صورت نیرو های دخیل در حقوق عمومی در مجاری سه گانه فعال شدند که با هم ارتباط ارگانیک داشتند ودر تفکیک قوا یک عضویت را می ساختند اما ما که در طول تاریخ نهایی طلب بودیم ودرک سالمی از دولت های دموکرات نداشتیم استفاده از نیروهای یاد شده در حاکمیت را به بازی گرفتیم. زمامداران اقتدارگرا به اصطلاح خود کوزه گر وخود گل کوزه بودندهرگز به مشروعیت اقتدارشان توجه نداشتند وبه مردم اجازه نمیداند که دخلی در اداره مملکت داشته باشند. به مردم به چشم برده نگاه میکردند وجان و مال رعیت را ملک طلق خویش می شمردند.

پسانتر که گلیم سلاطین «تمامیت خواه » که خود را نماینده زمین وآسمان می پنداشتند برچیده شد فرمانروایان نوع دیگر به نمایندگی از طبقه کارگر قد علم کردند که گونه دیگر « تمامیت خواهی » بود.

آنها مانند پادشاهان، نفس آماده شانرا عاشقانه دوست داشتند وبه خاطرش از تمام مرزهای عاطفی واخلاقی میگذشتند. به بهانه دفاع از منافع زیردستان، چنان زبر دستی کردند که هیچ ستمگری درتاریخ به پای شان نمی رسیدو همین کافیست که خاطرانشان کنیم استالین در تصفیه های سال 1936 نزدیکترین سرکرده های حزب را به جرایم واهی مشارکت در توطیه های ضد حزبی سربریدو هزاران نفر در اردوگاه های کار اجباری سابیری تبعید کرد. به شهادت کثری از تاریخ نویسان او تا پایان حیاتش کم

وبیش 8 ملیون نفررا به قربانگاه فرستاد. والنین پیشوای عقیدتی وسیاسی او به« کورسکی » کمیسار عدلی حکومتش گفت:

«باید نظریه ای طرح کرد که در جوهر خود توجیه گر ضرورت ترور وحد ومرز وانگیزه آن باشد» بر مبنای این نظر صدها نفر مخالف و موافق دولت شوروی ترور شدند. گفتنی است که بعداز جنگ جهانی دوم 21 هزار سرباز وافسر لهستانی که در اتحادشوروی وقت گیرمانده بودند به دستور استالین اعدام شدند وبه همین مناسبت ولادیمیر پوتین صدراعظم روسیه موجود درمراسمی که به یاد بود از آن قربانیان در قربانگاه آنها واقع در جنگلی در سمولنسک روسیه برپا می شود شرکت می کند ونسبت به بازماندگان آنها و ملت لهستان ابراز همدردی مینماید.

منظور اینکه چنین خونهایی در تاریخ هرگز نمی خشکد همان طور که وجدان اجتماعی مردم روسیه ، یلسین را مجبور کرد که گور دسته جمعی خانواده تزار را بشگافدو کودکان ودختران جوان و همسر وشخص تزار را با اعزاز واکرام رسمی در گورستانی اختصاصی بخاک بسپارد و حامد کرزی به همان منوال مصمم شد دودمان تیرباران شده محمدداود ریس جمهور سابق را در مراسم شایسته ای کفن و دفن کند، روزی روزگاری صدها گور بی نام ونشان دهن باز خواهد کرد واستیفای حق خواهند نمود.

همین گونه بنیادگرا ومطلق العنان دیگری بنام « ادولف هیتلر» شش ملیون انسان را در داش های آدمسوزی به خاک و خاکستر مبدل کرد. در توصیف او آمده است: هیتلر به ستایش همگان نیاز داشت. او نه کسی را دوست داشت ونه محتاج محبت کسی بود. او فقط میخواست تقدیس شود حتی از سوی معشوقه اش «اوابراون».

یک تمامیت خواه کردار ونظرش را بر تمام اندام جامعه گسترش میدهد و میکوشد مردم حتی در پندارشان تصور مخالفت با او را بخود راه دهند.

نورمحمد تره کی در یکی از سخنرانی هایش گفت:« کسیکه با ما نیست با دشمنان ماست آنان که در شب علیه توطه میکند شباشب نابودش می کنیم . ما 12 ملیون آدم نا کارآمد را کار نداریم ما از آن شمار صرف دو ملیون را کار داریم که با ما هم نظر باشد وبه درد ما بخورد. بودنبود ما بقی برای ما اهمیتی ندارد!»

تقطیع وتحلیل این گفته ها دو نکته را روشن میکند یکی اینکه آن رهبر خودخوانده به فرد به عنوان مهمترین واصیل ترین موجود ذیحق وصاحب اختیار اعتباری قایل نبود ودیگر آنکه به حساب گزینشی یک ملت را به دوست و دشمن تقسیم می کند و «دوست» همانها هستند که مثل او فکر می کنند. در صورتیکه ارزشمندترین اصل آزادی این است که هیچکس حق ندارد به دیگری بگوید:حتما مثل من فکر کن والا نابود خواهی شد!

این طرز فکر قدمت طولانی دارد. از پرویزن ذهن نرون، استالین ، هیتلر ونورمحمد تره کی و جورج دبلیو بوش گذشته و اکنون به قوام رسیده است.

با دریغ وتأسف باورهای سیاسی ما از دیدگاه های آن دیکتاتورها و بنیادگرا ها تأثیر پذیرفته اند تا نظر شما چه باشد؟


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول