© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 





 

سـیبی از بهـشـت

      

صبورالله سـیاه سـنگ
hajarulaswad@yahoo.com 

سـیبی از بهـشـت

 

"سـیبی از بهشـت" فـلـم بلند هـنری اسـت از دکـتور سـید هـمـایون مـروت سـینمـاگـر نامـور افغانسـتان. این دسـتاورد دگـرگـونه سـال 2008 در جشـنواره هـای گـوناگـون چندین کشـور راه کشـود و جایزه هـایی را از آن خـود کـرد.

چـرا دگـرگـونه؟

اگـر پیمـودن راههـای پیمـوده شـده، ولو سـوی بهشـت، آسـانترین شـیوه گام برداشـتن باشـد، درنوردیدن راه تازه را مـیتوان پیش رفتن دانسـت. "سـیبی از بهشـت" با سـوژه روزگارپسـندش در دسـته دوم مـی آید. آنچه چشـم تمـاشـاچی را از آغاز تا فـرجام مـیرباید، پیگیری نوجویانه کارگـردان فـلـم در هـر گام اسـت.

در سـایه سـار افسـونی و افیونی بالیود/ هـالیود، دکـتور مـروت با کار تازه اش روشـنای خـویشـتنداری خـود و هـمـراهـانش را فـروزانتر نمـایانده اسـت. "سـیبی از بهشـت" با پرهیز از نمـادگـراییهـای بیهـوده، گیرایی بیشـتر دارد. اینجا از ترفندهـای فـریبنده و شگـردهـای فـرسـوده که شـناسه هیاهـو در هنر به شـمـار مـیرود، نشـانی نیسـت.

آدمهـای پشـت و روی پرده فـلـم آزاده اند. آنهـا با گفتار و کـردار شـان شـایسـت یا ناشـایسـت بودن پندارهـا را به نمـایش مـیگذارند و به جای روندهـا در زندگی پیاده مـیشـوند. جایگاه کلیدی رویدادهـا پایتخت کشـور اسـت.  به بیان دیگـر، کابل در "سـیبی از بهشـت" فشرده افغانسـتان اسـت و افغانسـتان آیینه هـمسـایه هـای هـمسـرگذشـت و هـمسـرنوشـت و چند کشـور دورتر.

پیرمـرد و هـمـراهـانش بدون اینکه بگـویند از کجا مـی آیند، شـاد و خندان سـوی کابل مـیروند. آیا دانسـتن ایسـتگاه آغازین چه بامـیان، ننگـرهـار و هـرات، چه بدخشـان، ارزگان یا غـزنه؛ گیریم ایران، پاکسـتان یا زیسـتبوم دیگـر، ارزشـی دارد؟ مگـر هـمه اش یکی نیسـت؟

از زمـینه شـادمـانیهـای پیرمـرد در مـیان مـوتر، ثانیه هـایی از آهنگ سـاربان به گـوش مـیرسد: "این غم بیحیا مـرا هیچ رهـا نمـیکند". شـاید هـمـراهـانش زیر لب گفته باشـند: "چه کسـی را رهـا کـرده اسـت؟" ... او از فـرزند نوجوانش که شـاگـرد دارالحفاظ (کابل) اسـت مـیگـوید و از "شهید شـدن دو بچه دیگـر در راه جهـاد". به زبان آوردن واژه "جهـاد" آمـیزه دود، باروت، خاکسـتر و آتش را پیش چشـم مـی آورد و با شـسـته شـدن خـونهـای ریخته سـر راه دنباله مـییابد.

چشـم کمـره به سـیب سـرخی که در یک نگاه گمـان مـیرود پاره دل پیرمـرد باشـد، خیره مـیمـاند. او مـیخـواهـد آن را بدهـد به دوسـتی که در پهلویش نشسـته، ولی پس از شـنیدن گپ ناخـوشـایندی در پیرامـون "انفجار انتحاری" از زبان وی، سـیب را واپس در دسـتمـال مـیگذارد و نمیپسـندد مـیوه اینچـنین پاکـیزه در چنان دهـانی زخـمـی شــود. سپس چهـارراه بزرگی آهسـته آهسـته از سه سـو تنگی مـیگیرد و یکـراسـت مـیرود به دل کـوچه باریکی که در هـر گذرگاهش فارسـی  و پشـتو با اردو/هندی و انگلیسـی آمـیخته اند. شـاید دکـتور مـروت مـیخـواهد نشـان دهد که داد و سـتدهـای بازاری هـمزبان و ناهـمزبان نمـیشـناسـند، زیرا در چنان جاهـا پول سخن نخسـتین  و فـرجامـین را مـیزند.

پیرمـرد زنگ دروازه خانه شـمـاره F5/5  (چـرا انگلیسـی؟) را مـیفشـارد. کمـره از نشـانه هـای انگلیسـی روی سـینه جاکـت پسـر مـیرود به گنبد مسجد پل خشـتی و برمـیگـردد به آهنگ هندی در برنامه تلویزیون افغانسـتان. فـرمـان پیرمـرد خسـته و خشـن آهنگ بیگانه را در شـیشه تلویزیون مـیخشکاند. آیا برای آنکـه ثانیه هـای اندوهگین سـاربان در سـاعت جیبی وی هـرگـز از تیک تاک نیفتاده اند؟ 

پس از آن تا پایان نمـادهـایی از گنبد یا مـاننده گنبد در هـمه چشـم اندازهـا رخ مـینمـایانند. بیشـترین دروازه هـا، المـاریهـا و  تا آنجا که آرایه سـالنامه هـای روی دیوار یکسـره گنبد نمـا اند. آیا فـلـمبردار مـیخـواهد با این یادگارهـا لایه هـایی از هندسه عرفان مـاندگار در افغانسـتان را آشکار سـازد؟

پیرمـرد سـایه شـاه دوشـمشـیره را با گامهـایش نیم مـیکند و از مـولانای آمـوزشگاه جویای پسـرش مـیشـود. نوجوان جایی که باید باشـد، نیسـت. آیا یوسـف از دارالحفاظ گـریخته اسـت؟ پدر نمـیداند. جسـتجو پله به پله از گـوشـی تلفون مـوبایل به درازای جاده هـا و از پرواز پرندگان تا دربار آفـریدگار مـیرود.

از رادیوی مـیان تکسـی گـزارش تازه ترین انفجار شـنیده مـیشـود و به دنبالش این گفته: "پسـت رذیل انتحاری بود!" پیرمـرد با شـنیدن هـمچو دشـنامـی برمـی آشـوبد و در نیمه راه به راننده فـرمـان ایسـت مـیدهد. 

جسـتجو به تنهـایی و پویشگـرانه تر دنباله دارد. آنکه در را به روی پیرمـرد کشـوده، مـیگـوید: "کاکا یعقـوب!" و سپس مـوسپید صدر نشـین با پیشکش کـردن نقل و نبات مـیگـوید: "یعقـوب! خبر خـوشـی برایت دارم."

نخسـتین سـیگنال آرامبخش ولی هشـداردهنده "سـیبی از بهشـت" مـوجه مـوجه پژواک مـیپراگند. زمـین همـوارتر میگـردد و در بالا کبوترهـا تلاش یعقـوب در جسـتجوی یوسـف را بار دیگـر آسمـانی مـیسـازند.

آیا یوسـف گمگشـته به کنعان پدر برمـیگـردد؟ آیا نوجوان به فـرمـان بزرگان پشـت پرده در راه رسـیدن به بهشـت خـودکشـی کـرده اسـت؟ آیا یعقـوب مـرده یا زنده یوسـف را مـییابد؟ یعقـوب چـرا در مـیان راه مـیدان سگ جنگی و پارلمـان پایتخت نوسـان دارد؟ برای یافتن پاسخهـا باید "سـیبی از بهشـت" را تمـاشـا کـرد.

 

پردازهـا

"سـیبی از بشهت" را مـیتوان زنجیری از گـرههـای پیچان دانسـت. شـمـاری از برشپاره هـا به تنهـایی آغاز و فـراز و پایان زیبا و ژرف دارند، مـانند این نمـونه هـا:

1) مـاجرای شبانه رفتن یعقـوب به هـوتل برای خـواب، تکخـوانی دلانگیز "غریبی سخت کارسـت ای برادر" به آوای رسـای روسـتایی، دگـرباره نواخته شـدن سـیگنال محوری هنگام پاییدن چشـمهـای یوسـف در چشـم هـر جوان، به فـریاد آمدن محراب هنگام نمـاز بیدلانه، روشـنای آبی فشـاندن مـاه بر خفتگان و شب زنده داران، سـرازیر شـدن سـیبهـا از زینه هـا، سـومـین بار نواخته شـدن هـمـان سـیگنال و ره نیافتن به خانه خداوند

2) رفتن و بیرون افگنده شـدن یعقـوب از پرخانه بزرگی که در گذشـته پیرخانه بوده، گـوش دادن به سـرفه هـای دودآلودگان سـرگـردانتر از خـودش، پیمـودن کـوچه هـای پایان ناپذیر و ناگهـان شـنیدن آوای زنی از مـیان خانه:"یوسـف! یوسـف! کجاسـتی؟  پدرت ترا صدا داره!"

3) سـر زدن به نیایشگاههـا، گلایه گزاری به درگاه خداوند، دریافتن نان نذری از دسـت زنی که پسـر گمشـده اش را پس از پانزده سـال یافته اسـت، با خـود سخن گفتن و در خـویشـتن شکسـتن  

4) کیف کـردن تنی چند از بلندپایگان دم و دسـتگاه سـرنوشـت سـاز افغانسـتان که نیمـی از روز را در مـیدان سگ جنگی سپری مـیکنند و نیم دیگـر را در پارلمـان سخت جنگی، و افزون بر این دو بزمگاه پردرآمد رشـته هـایی با سـردمداران شبکه هـای انتحاری دارند 

5) آوردن مـوسـیقی گزنده امـریکایی بر زمـینه دو سـیگنال محوری در نهـانخانه نقشه پردازان خـون و آتش، آمـیختن فـرمـانهـا و شـادباشهـای عربی، اردو، پشـتو و فارسـی، خمـوشـیهـای دامنه دار و واپسـین گفتگـوی یعقـوب با قـومـاندان ویرانه نشـین

6) غبار فشـاندن سـیگنال محوری بر جغرافیای شهـر، پذیرفته نشـدن واپسـین سـیب یوسف نشـان که پیرمـرد آن را هـمـانند پاره دلش به سـینه مـیفشرد و نمـیخـواسـت به کس دهـد، و اینک به انبوهی از کسـان و ناکسـان سـرگـردان و سـرگـران تعارف مـیشـود

7) تکیده مـاندن دسـت یعقـوب سـربرهنه در خیابانها، سـرگشـتگی و ناشـناختگی روان ناآرام پیرمـرد به ویژه هنگام سخن گفتن با نگاه، بازتاباندن خشـم و اندوه با خامـوشـی یا به گفته کاناداییهـا "سـوختن از هـر دو نوک" در پایان

 

رنگ و بو در نشـانگاه تفنگ

هنرمندان "سـیبی از بهشـت" بزرگ اند، آنقدر بزرگ که در زندان تنگ نژاد و زبان و زادگاه نمـیگنجند. نچسپاندن کارنامه خـوب و بد آدمهـا به خاسـتگاه نژادی/ زبانی ارزش فـلـم را چند چندان سـاخته اسـت.

این سـیب از گزند کـرمکهـای پرورده در مـرداب و حشره هـای آشـیان در گنداب دور نگهداشـته شـده و نیرنگهـای ننگین "اکثریت در برابر اقلیت"، "آریایی/ خراسـانی در برابر هزاره و پشـتون" و گندبازی با واژه هـای "ازبیک، ترک، تاجک، کـوچی، پشه یی... و دانشگاه و پوهنتون" در آن راه نیافته اند.

دکـتور مـروت با این رهـاوردش نشـان داده که ارزش سـتیزی نادرسـت اسـت، کارگزارش هـر که باشـد: افغانسـتانی، پاکسـتانی، عرب، روس، امـریکایی، چینی، فـرانسـوی، و ...، ویرانگـری نکـوهیده اسـت، نمـاینده اش به هـر زبانی که مـیخـواهد جلوه فـروشـد: فارسـی، پشـتو، ترکی، اردو/ هندی، انگلیسـی، روسـی، عربی، چینایی، ... و نادانی ژرفنای ناتوانی اسـت، از هـر پهلوان و قـومـاندان و قهـرمـان که سـر زند...

اینکه قفس نشـینان آیینه پرسـت آل و مـال و آمـال خـویشـتن و جمـال و جلال خـویشـاوندان را برتر از هسـت و بود دیگـران نشـانده اند و خـواهد نشـاند، گناه شـان نیسـت. مگـر نگفته اند: "غوک ته چاه گمـان مـیبرد آسمـان به اندازه دهـانه چاه اسـت"؟

چقدر بلند خـواهد بود تب لرزه بیمـاری که اهـریمن هـمزبان خـود را اهـورا مـی انگارد و به آن هـم بسـنده نکـرده، از جهـانیان مـیخـواهد هـمـانند خـودش بیندیشـند!

 

گل سـیب

افسـانه ناپدید شـدن حضرت یوسـف و نابینا شـدن یعقـوب در سـوگ دوری وی (از زبان ملا امـام مسجد) زنجیره "خانواده ســتیزی" از ســپیده دم تاریخ تا امـروز را پیش چشـم بیننده مـیگـذارد. انگار دکـتور مـروت با این تلاش مـیخـواهد فـراتر از زمـان و مکان راه گشـاید و با فریاد نشـان دهد که تازه ترین غمنامه هـای ما نیز ریشه در پارینگی بیشه هـای هسـتی مـان دارند.

گفتگـوی یعقـوب و افسـر پلیس در بازداشـتگاه که به هـر سـنجه برازنده ترین بخش فـلـم اسـت، دل تاریخ سه دهه پسـین افغانسـتان را مـیکاود. با آنکه پلیس شکیبای چپگـرا و کاشـتکار ناشکیب راسـتگـرا دو سـوی یک نشسـت ناهـمسـو اند، شـیوه و هـوای گفت و شـنود شـان نشـانه تهـذیب مخالفت را به نمـایش مـینهد.

کارگـردان کاردان با نشـاندن این دو چهـره در برابر یکدیگـر، مـیخـواهد نشـان دهد که مـردم افغانسـتان مـانند "روشـنفکـران"، به ویژه ایل "سـوپر مدرن" شـان هنگام رویارو شـدن با دگـراندیشـان زبان به دشـنام نمـی آلایند، لگـد نمـیپرانند و از گسـتره آدم بودن بیرون نمـیجهـند.

در پایان گفتگـو، یعقـوب در سـایه عکسهـای دیواری دو رهـبر _یکی مـرده و دیگـری بدتر از مـرده_ دو بار بازداشـت و دو بار آزاد مـیشـود. نامبرده از ناگزیری و درمـاندگی زیاد رهنمـودهـای فالبین چله نشـین را نیز مـی آزمـاید.

 

سـایه روشـنهـا

شـمـاری از بینندگان گفته اند: "رفتار سـیبی از بهشـت کند و کشـدار اسـت." این برچسپ پایه  چندانی ندارد، زیرا کسـی که نخسـتین بار فـلـم را مـیبیند، مـیخـواهد زودتر به دو پاسخ دسـت یابد: آیا پدر پسـر را مـییابد یا نه؟ یوسـف زنده اسـت یا مـرده؟ با چنین چشـمداشـتها، اگـر فـلـم آهنگ شـتابنده تر هـم مـیداشـت، نگـرانیهـای پیشگفته از مـیان نمـیرفت.

از سـوی دیگـر، بدون آنکه آسـیبی به "سـیبی از بهشـت" برسد، شـمـاری از قاشهـا مـیتوانسـتند برداشـته شـوند، زیرا به تنه داسـتان خـوش نمـینشـینند.

1) کاربرد نام یوسـف در مـیان چند کـرکـتر تصادفی دیگـر تلاش برای پر رنگ سـاختن سـیمـای کلیدی فـلـم پنداشـته مـیشـود. نوجوانی که هنگام آب گـرفتن در "گـذر وزیر" به کمک یعقـوب مـیشـتابد تا او را از زمـین بردارد و به درمـانگاه برسـاند، و کـودکی که مـادرش در دامنه کـوهی او  را آواز مـیدهد، هـر دو یوسـف نام دارند. ملای مسجد نیز از درس "گم شـدن یوسـف علیه السلام" مـی آغازد....

2) کمـره فـلـمبرداری در دنبال کـردن یعقـوب، به ویژه پیاده رفتنهـای او زیاده روی مـیکند. هـمچو نمـایه هـای هـمسـان بیشـتر از هفت  بار در شهـر و کـوچه هـای قلعه فتح الله به چشـم مـیخـورند. البته، سه چهـار بار آن بسـنده بود.

3) ناپدید بودن نقش زن در سـراپای فـلـم چشـم آزار اسـت. یعقـوب در روند جسـتجو حتا هنگام یادآوری دو دخترش، اشـارتی به مـادر یوسـف ندارد. شـاید بتوان برای کمـرنگ بودن جایگاه زن در زندگی برون از خانه بهـانه هـایی یافت، ولی نبود مـادر یا نابود سـاختن نقش وی در مـیان خانه، هنجار سـاختاری خانواده را کنجکاوی برانگیز سـاخته اسـت.

4) شـایسـته تر مـیبود اگـر از شـمـار سـیگنالهـای محوری کاسـته مـیشـد. ده بار ترنگیدن نواهـایی که سه چهـار تای آنهـا برای برجسـته نمـایی بسـنده بودند، از خـوشگـواری زمـینه هـا، دامنه هـا و دنباله هـا مـیکاهـد. نیمپرداز سـاز پنجم (شـاید هنگام ویراسـتاری بریده شـده باشـد) و پرداز دوچندان سـازهـای پیهـم هفتم و هشـتم نیز پرسـش انگیز اند. آیا سـیگنالهـای بدون زمـینه پنجـم و ششـم اندکی از محـور برون نیفتاده اند؟

 

آویزه هـا

1) بهتر بود فـلـم با نام دیگـری مـی آمد. "سـیبی از بهشـت" که نزدیکـترین برگـردان " تفاحة الفـردوس" اسـت، هـم در عربی و هـم در فارسـی اشـاره هـای هزار و اند سـاله به داسـتان خلقت فاطمه الزهـرا دارد.

از زبان پیامبر اسلام گفته مـیشـود: "هنگامـی که خداوند مـرا از نسل آدم آفـرید، نور فاطمه را به صورت سـیبی در بهشـت درآورد و جبرییل آن را به مـن داد و گفت: "یا محمد ان هذه تفاحة اهداهـا الله عـز و جل الیک من الجنه" /ای محمـد! خداوند عـز و جل این سـیب را از بهشـت بر تو هدیه کـرده اسـت./ (بحار الانوار، علامه محمد باقر مجلسـی، جلد چهل و سـوم، صفحه چهـارم)

برای آگاهی بیشـتر مـیتوان روآورد به دههـا نبشـته به زبانهـای فارسـی، عربی و انگلیسـی در گـوگل و نیز آهنگ پرآوازه "تفاحة الفـردوس یا فاطمه" (سـیبی از بهشـت ای فاطمه) به آواز عبدالامـیر السـتراوی در:

www.youtube.com/watch?v=f_1Jk1HF2lA

2) هزاران کمپنی کـوچک و بزرگ سـینمـا در راه گـرامـیداشـت فـراخـوان گسـترده "تنباکـو سـتیزی"، از نمـایاندن سگـرت و سـیگار به ویژه دود کـردن آنهـا از سـوی هنر پیشگان خـود داری مـیکنند. چه خـوب بود، اگـر این خـواسـت جهـانی در "سـیبی از بهشـت" هـم پاسداری مـیشـد.

3) داوود وهـاب، صدیق برمک، رجب حسـینوف، حشـمت الله فنایی، ولی تلاش، محی الدین شفا، محمد نبی عطایی، غفار قطب یار، حبیب مصطفی، زین العابدین واسعی، حسـن کمـالوف، کاظم فـرنود، جمـیل غنی زاده، سلام یوسـفزاده، اکـرام سـدوزی، ربابه احمـدی، مسعـود احمدی، واقف الحسـینی، جمـیل رضایی، ایوب عمـر، قیوم شجاعی، نورالله راسپوتین، زلمـی جوشـان، قاسـم رامشگـر، عتیق وفا، یاسـین مسـافـر، حمـید غنی زاده، رفیع بهـروزیان، محمد سعید و دیگـران فـلـم را در پرتو رهنمـودهـای کارگـردان شگـوفه باران سـاخته اند. 

4) دکـتور هـمـایون مـروت باید "توطئه سکـوت" نویسـندگان لانه گزین در برابر "سـیبی از بهشـت" را به شگـون نیک گیرد. اگـر این فـلـم با کلیشه هـای کین_توزانه "من بهترینم، تو بدترینی" آمـاده مـیشـد امـروز هزار آفـرین مـیان تهی مـیگـرفت.

5) بررسـی بخشهـای تکنیکی مـانند نورپردازی، فـلـمبرداری، کارگـردانی و .... "سـیبی از بهشـت" باید از سـوی آگاهـان هنر هفتم به شـیوه کارشـناسـانه به نوشـت آیند.

 

[][]

ریجاینا/ کانادا
بیسـت و هشـتم فبروری
2010

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول