© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


               

گل احمد حکیمی.
 

 


                                                  کابوس طلاق

پدیده طلاق، در جامعه امروز به عنوان یکی از آسیب های اجتماعی مطرح می شود که ریشه در تغییرات و تحولات گونا گون فرهنگی، اجتماعی، زیستی و ... دارد که با پیچیده تر شدن زندگی امروز سطح آن نیز شدت یافته است.
بگو مگو های درون فامیلی بر سر مسایل خورد و ریزه و بی ارزش بعضاً باعث کشیده گی های بزرگ در خانواده ها شده و حرف به آنجا ها می کشد تا منجر به طلاق گردد. طلاق راه فرار از یک رابط شکست خورده است. یک رابط شکست نمی خورد چون طلاق وجود دارد، بلکه طلاق راه خاتمه دادن یک رابط شکست خورده است. گرچه طلاق در زندگی هر انسان یک شکست تلخ محسوب می شود و برای هیچکس خوشایند نیست، اما گاهی ضرورت ایجاب می کند که برای جلوگیری از اتفاق های بعدی و زیانهای بیشتر پلهای عقبی را درهم بشکنیم. اما بیائید قبل از آنکه چنین تصمیمی گرفته باشیم، با خود تعمق کنیم و دست در دست هم داده کمکی به جامعه بیمار خود مان انجام بدهیم. جامعه ایکه متاسفانه در آن نسل سوم ما در حال پوچی و سردرگمی به سر میبرد و متاسفانه آمار جدایی و طلاق به خاطر عدم برقراری درست ارتباط دوطرف و توقعات زیاد و جامعه بیمار با دوستانی که رفتار های نا هنجاری دارند رو به افزایش است که شاید برای بسیاری از خانواده ها خوش آیند نباشد تا در زمینه کسی چیزی بگوید و یا چیزی بنویسد. اما چار و ناچار باید به جوانب تاریک این مثاله پرداخته شود تا راه بیرون رفت از این پدیده ناراحت کننده روشن گردد. تلاش ما اینست تا با منطق و ارایه تصویر درست از کسانی که نا خواسته دچار این آسیب شده اند شدت این آسیب را کمتر کنیم و نقش رسانه ها را در این مورد که حایز اهمیت است معطوف بداریم. چون اهمیت مثاله بسیار زیاد است از این رو با نوشتن این کوچک مطلب نمی توان ادعا کرد که گره مشکل در همین جا باز خواهد شد و پس از این دیگر خانواده ها از این ناحیه با مشکلی مواجه نخواهند بود، بلکه این مطلب امکان آنرا خواهد داد تا برای جلوگیری از "از هم پاشده گی ها و جارو جنجال های فامیلی" که در محیط زیست مان پیش می آید کاری باید کرد تا حد اقل جلو شدت آن گرفته شده باشد. برای رسیدن به این هدف لازم است تا موضوع را از دیدگاه عارضه شناسی و آسیب شناسی مطالعه نمائیم تا باشد که به ریشه های اصلی موضوع دست یافته باشیم.
بیشتر این عارضه ها و آسیب ها ناشی از محیط زیست اند که حاکم بر سرنوشت انسان ها شده و کانون گرم خانواده ها را از هم می پاشد. روانشناسی و ارتباتها، میان انسانها نیز باید مورد توجه قرار گیرد. با دریغ و درد می بینیم که امروز حتی در خارج از مرز های کشور ما نیز عده زیادی از فا میلها از شر این عارضه ها و آسیب ها بدور نمانده و با آن دست و گریبان اند و نتیجه طلاق ضربه ای بزرگیست که در قدم نخست به روح اطفال خانواده ها وارد آمده و آنها را متضرر می سازد. به همین دلیل طلاق یکی از ناهنجار ها و آسیبهای اجتماعی در اکثر جوامع محسوب می شود. اگر یک کمی هم به عقب برگردیم، از شعار پدر سالارانه گذشته گان ما که میگفتند: "زن در خانه، اسپ در کمند و نان در کمر" تا فیمینیزم و آزادی زنان امروزی گرفته در می یابیم که نه زنان به آزادی های مطلوب شان رسیده اند و نه مردان توانسته اند حاکم بر سرنوشت آنها باشند.
یک ارتباط طولانی و با دوام، با درک کردن، قبول کردن و احترام گذاشتن به جنس مخالف به دست می آید. پس دیده می شود که ازدواج حاصل توافق بین دو نفر است. اما ازدواج میتواند موفق و ناموفق باشد. برای ازدواج ناموفق هم طلاق راه نجات می باشد زیرا وقتی دو نفر نتوانند در کنار هم باشند و همدیگر را تحمل نمایند در آنصورت راهی بنام طلاق وجود دارد. دکتر جان گری نویسنده کتاب "مردان مریخی، زنان ونوسی" در سیمینار هایش در رابط به این سوال که: چرا امروز تعداد زیادی از ازدواج ها به طلاق منجر می شود؟ آیا این واقعاً به دلیل ارتباط غلط است؟ می گوید: "این میتواند یکی از دلایل باشد اما بیشتر بخاطر این است که مردان و زنان توقعات متفاوتی دارند که سابقاً اینطور نبوده است. ما هر روز بیشتر و بیشتر می خواهیم. اما چیزی دریافت نمی کنیم و این باعث نا رضایتی می شود. در زمان پدران و مادران ما آن چیز هایی که امروزه زن های ما از ما می خواهند را از پدران مان نمی خواستند. مادران ما فقط یک حمایت کننده ی خوب می خواستند" در جواب سوال دیگری که پرسیده شده: فرق زنان امروز با زنان دیروزی در چیست؟ می گوید: "زنان امروز احساس استقلال بیشتری میکنند. بسیار کمتر نیازی به مرد پیدا می کنند که یک حامی خوب باشد. به همین ترتیب نیاز های دیگری روی کار می آیند: نیاز به عشق، صمیمیت و ارتباط - در طول تاریخ، مردان هیچوقت به درستی یاد نگرفته اند که چطور این چیز ها را بر آورده کنند.
اگر چند نسل به عقب بروید، می بینید که هیچ صمیمیتی بین زن و مرد نبود. کار مرد این بود که از خانه بیرون برود و به خاطر خانواده اش بجنگد. او حاضر بود تا حتی از جانش نیز برای خانواده اش بگذرد. خانواده نیز به این نیاز داشت و آنرا تقدیر می کرد. اما این چیزی نیست که زنهای امروزی از همسران شان توقع دارند. آنها می خواهند امید ها، آرزو ها و دنیای درون شان را با آنها تقسیم کنند. می خواهند که کار هایشان را با هم و در کنار هم انجام دهند. برای این توقعات، سطح بالاتری از صمیمیت نیاز است که هنوز یاد نگرفته ایم که چطور آنرا به دست آوریم. ما به صداقت و صمیمیت بیشتری در زندگی مان نیاز داریم. برای برآورده کردن آن، مهارتها ی جدیدی نیاز است. مهارت هاییکه هیچوقت والدین مان یاد مان نداده اند".
ازدواج از نظر شرقی ها روی یک بنیاد الهی و بر طبق قوانین که مقدس بشمار می آید صورت می گیرد و این پیوند، مقدس بشمار می آید و پیوند مقدس عشق قدرتی است بس عظیم. اما سوال در اینجاست که چه چیز این ازدواج را سبب شده است؟ شرقی ها به این عقیده اند که عشق ازدواج را سبب می شود و بر اثر ناپدید گشتن عشق ازدواج هم علی رغم قانونگذاری های قضایی و یا دینی درهم فرو می ریزد. این یک قانون قاطع و نهایی است. اما قانوگذاریهای بشری طور دیگریست که در اینجا روی آن بحث نمی کنیم. در وا قعیت هم دیده شده که چیزی بنام طلاق وجود ندارد. اگر تعریفی را که دست کم در یک فرهنگ لغت جهانی ارا یه شده و "طلاق" را جدایی کامل و انفصال تعریف کرده اند بپذیریم مطلقاً چنین چیزی وجود ندارد. زیرا خاتمه دادن یک رابطه غیر ممکن است. تنها تغییر رابطه ممکن است. زیرا هیچ رابطه ای هرگز پایان نمی پذیرد. مسله اینست که میخواهیم رابطه داشته باشیم یا نه؟ مسله اینست که چه نوع رابطه ای می خواهیم داشته باشیم؟
سوال دیگر اینست که آیا طلاق دشمن ازدواج است و یا دوست ازدواج؟ طلاق خوب و طلاق بد کدام است؟
بعضی ها را نظر بر آنست که "طلاق که زن و مرد را قادر سازد تا فریب را که در عشق و ازدواج خورده اند و فرصت آنرا پیدا کنند تا یک قرارداد واقعی را بپذیرند و یک خانه پر از خوشبختی واقعی را به وجود آورند و خانواده پر از بچه های سالم را پرورش دهند طلاق خوب خواهد بود" اما طلاق بد بیشتر بر بنیاد حسادت که دلالت بر غرور دارد نه عشق و محبت کاریست نا درست. شخص ممکن است نسبت به همسری که هیچ دوستش ندارد حسادت ورزد و این احساس نتیجه خود پسندی جریحه دار شده و احساس مالکیت است. گفته شده در عشق خودخواهی وجود ندارد و حال آنکه حسادت مبتنی بر خودخواهی است. در عشق فداکاری است در حالیکه حسادت فقط یک مثاله مربوط به مالکیت است.
متا سفانه در باور مردم ما تا هنوز هم اینست که میگویند: "زن ناقص العقل و کمتر از مرد است، همچنان در کشور ما اکثر خانواده ها معتقد بر آنند که "دختر با لباس سفید به خانه بخت خود می رود و با لباس سفید هم دوباره بیرون می آید" در جامعه سنتی ما عده ای هم برای اینکه زنان را دست کم گرفته و آنها را ضعیف جلوه داده باشند از کلماتی چون: عاجزه، سیاه سر، مادر فلانی و غیره وغیره استفاده می نمایند و اگر احیاناً زن به حرف شوهر گوش نداد طلاقش میدهد که دیگر نمی تواند یک زندگی طبیعی داشته باشد. زیرا با توجه به فرهنگ جامعه ما امکان ازدواج مجدد برای زنان طلاق شده محال است.
مفهوم عشق و برداشت از آن در میان انسانها در گذشته و حال از هم فرق می کند. در گذشته عشق نوعی وظیفه و الزام بود. اما امروز عشق چیزی در قلب است، یک شور و شوق و میل به فرد مقابل. میتوان گفت که عشق یک احساس جادویی است. عشق ویا سکس، کدام یک مقدم است؟ سوال دیگریست که در اینجا به آن بر می خوریم. خوشبخت ساختن زن تنها در سکس نیست، بلکه این مردان ناتوان اند که راه خوشبخت ساختن زنان شان را نمی دانند. تجربه نشان می دهد که اساس یک زندگی مشترک و ایدال را "تفاهم اخلاقی" میان دونفر می رساند. عشق و سکس با هسته ای شخصیت انسانها رابطه دارد. در عشق شهوانی که انسان بصورت حرکات بدنی آن را انجام میدهد بسیار زود و آسان ارضا و انزال میگردد ولی محتوای روانی عشق برای ادامه زندگی مفهوم می بخشد. پس آیا بهتر است تا سکس در ازدواج صورت گیرد و یا اینکه سکس خارج از ازدواج صورت گیرد؟ آیا ازدواج بخاطر سکس است؟ آیا سکس بدون ازدواج نباید صورت گیرد؟ دوستی که در بسیاری موارد باعث ایجاد پیوند میان دوانسان شده است آنرا "عشق" مینامند. پس راز عشق در چیست؟
راز عشق در تواضع، در احترام متقابل، در خوش مشربی و در سکوت دست یکدیگر را گرفتن است.
زندگی شرق و غرب از هر نگاه باهم متفاوت است. طرز دید غربی نسبت به مسایل خانواده گی با طرز دید مردمان شرق کاملا از هم فرق دارد. در شرق در بیشترین موارد نقش بزرگان فامیل اهمیت دارد در حالیکه در غرب جوانان پس از سن هژده سالگی خود شان تصمیم می گیرند که با کی در آینده زندگی، ازدواج و یا هم ازدواج "مصلحتی" نمایند. درک از محبت پدر و مادر نسبت به اولاد نیز در این دو زندگی از هم متفاوت است. اگر پدر و یا مادر یک فرزند شرقی وفات یابد، فرزند از شنیدن آن متاثر می شود و اما برای یک جوان غربی قضاوت به شکلی است که میگوید: "خوب که چه، دل پدر و مادرم سکس شده بود و مرا به دنیا آوردند حالا من چرا بیهوده برای مرگ آنها گریه کنم و یا متاثر شوم"
از نظر فلسفه هندوهیزم یک مرد خوب به همسرش میگوید: "تو زن من و من هم شوهر تو هستم بقیه همه دروغ است!" چون پایه "اعتماد" نسبت به عشق در زندگی زن و شوهر قویتر است و جدایی ها بیشتر در نتیجه بی اعتمادی به یکدیگر بوجود می آید.
عشق، سکس، انتخاب همسر، ازدواج و مستحکم نگهداشتن این پیوند در آینده و... اینها همه سوالاتی اند که ذهن جوانان ما را قبل از ازدواج به خود معطوف می دارد و نا گزیر باید به آنها جواب های روشن ارایه گردد تا جوانان ما در آینده تکلیف شان را با جنس مخالف شان بدانند. خانم دبی نویسنده کتاب"طلاق معنوی" در جایی از این کتاب می نویسد: "طلاق اساس و ارکان وجود ما را به لرزه در می آورد و ما را با احساس تنهایی، خشم، خطا، نومیدی، بی پناهی و پوچی باقی میگذارد.

هالند مارچ 2010 میلادی.

 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول