© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

گفتگو با حمید نویسنده کتاب آنسوی وحشت
برگرفته از "ندا" نشـــریه دگرباشـان ایرانی

 

من از ارتقای تربیت و شعور اجتماعی حرف می زنم

 

 حمید رو تو چند جمله تعریف کن!

اگر منظور شما از حمید خود این کلمه است، حمید اسم اصلی من است که در همه جا مردم مرا به نام حمید می شناسند و اگر از حمید منظور شما شخصیت من است، من از لحاظ شخصیتی بیشتر اهل بحث و گفتگو هستم. البته نه اینکه شرایط مرا اینگونه ساخته باشد، بلکه من فطرتاً از زمان کودکی همیشه عادت داشتم که با دیگران بحث می کردم. با هر کسی که اختلاف فکری پیش بیاید، عادت دارم که وارد بحث می شوم تا که یا او منطق خودش را بر من ثابت کند و یا من منطق خودم را بر او و همین باعث شده است که من از لحاظ فکری نسبت به محیط کاملاً تغییر کرده ام. من طرفدار نوگرائی و تغییر پذیری فکری بر اساس استدلال و منطق هستم و با کهنه اندیشی، محافظه کاری و دنباله روی شدیداً مخالف هستم.

الآن مجردی؟

بلی مجرد هستم.

فکر اولیه ی نگارش "آنسوی وحشت" از کجا اومد؟ و کلاً کتاب کجا نوشته شده؟ 

چنانچه در متن کتاب هم متذکر شده ام، ابتداء یک دوست سوادنیم به نام مکی شیخ علی در ترکیه خاطره نویسی را به من توصیه نمود و سپس یک روزنامه نگار افغانی را که در کانادا آشنا گردیدم، توسعه دادن آن را به من توصیه نمود و کتاب کلاً در کانادا نوشته شده است.

اینکه فکر اولیه نگارش «آنسوی وحشت» از کجا آمد، من پیش از آن هم این درونمایه را در خود داشتم که می خواستم مردم را از آنچه که آگاه نیستند باید آگاه بسازم، اما اینکه از چه راهی، هنوز فکر نگارش «آنسوی وحشت» به ذهنم نرسیده بود. من ابتداء به منظور ارتقای سطح انسانی در جامعه، فقط به راه اندازی یک شبکه تلویزیونی به هدف اندیشه سازی می اندیشیدم تا از آن طریق با توجه به تمام امور اجتماعی کشور، طی برنامه های آموزشی فکر جامعه پرورش داده شود. اما این راهی بود که بدون پیش زمینه وسیع و سرمایه کافی قابل اجراء نبود.

در تابستان سال ۲۰۰۷ آقای سکات لانگ، مدیر سازمان حقوق بشر در امور LGBT که مقر آن در نیویورک هست، سفری داشت به ترکیه و در جریان سفرش با من نیز به عنوان یک پناهنده مصاحبه نمود. من در مصاحبه نظر خودم را به آقای سکات لانگ اظهار داشتم، که بهترین راه فعالیت در زمینه حقوق بشر آگاهاندن مردم می تواند باشد و پیشنهاد نمودم، که آسانترین راه آگاهاندن مردم راه اندازی یک شبکه تلویزیونی به هدف ارتقای تربیت و شعور اجتماعی می تواند باشد و اشاره نمودم، که اگر سازمان حقوق بشر همچو شبکه ای در سطح افغانستان راه اندازی نماید، دیگر نیاز به جمع آوری موارد نقض حقوق بشر از کوچه پس کوچه ها نخواهد بود، اما آقای سکات لانگ با طرز نگاه مبهمی هیچ پاسخی به این پیشنهاد نداد.

من که از ارتقای تربیت و شعور اجتماعی حرف می زنم، حتماً این حرف به خیلی ها بر می خورد، در سطح جامعه درست است که انسان های خیلی باتربیت و باشعور زیاد هستند، اما اینکه در عمق جامعه چه می گذرد منظور من عمق جامعه هست.

زمانی که فکر خاطره نویسی به سرم رسید، تصمیم گرفتم که با نگارش «آنسوی وحشت» یک حرکتی را از صفر باید آغاز نمایم تا خشت اولی باشد بر بناءِ ترببت اجتماعی و شناخت احترام متقابل در عمق جامعه. من همیشه زمینه آموزش و پرورش فکری جامعه را کلید گشایش پیچیدگی های اجتماعی می دانستم و متأسفانه که طی سی سال اخیر در افغانستان به رغم اینکه هیچ گونه توجهی در این زمینه صورت نپذیرفته است، تمرکز جنگ جهانی در این کشور نیز زمینه را برای آموزش و پرورش تنگ تر کرده است.

این کتاب نسخه ی چاپی داره! مراحل چاپ کتاب چه طور بود؟ کمکی هم دریافت کردی؟

بلی کتاب نسخه چاپی دارد و آنرا به تیراژ پانصد شماره به چاپ رسانده ام. مراحل چاپ کتاب کاملاً ساده بود، چون در کانادا مجوزی برای چاپ کتاب در کار نیست. در چاپ کتاب از لحاظ مالی و طراحی نرم ابزاری کمکی دریافت نکردم، اما از لحاظ نوشتاری آقای عیدی نعمتی، یک شاعر و نویسنده ایرانی در رفع بسیاری از اشتباهات تایپی و املائی کمکم کرد.

چند نسخه از کتاب تا امروز به فروش رفته؟ تو هم مثل بیشتر نویسنده های تبعیدی به این نتیجه رسیدی که باید از خیر چاپ کاب گذشت و روی نسخه ی (PDF) کار کرد؟

تا حالا بیشتر از بیست نسخه ای به فروش نرفته است. البته من قبل از چاپ کتاب هم می دانستم که در جامعه فارسی زبان هنوز فرهنگ کتابخوانی جا نیفتاده، چنانچه من خودم در زندگی بیشتر از ۴ − ۵ کتابی نخوانده ام. من فقط به هدف اینکه یک سندی از کتاب موجود باشد، اقدام به چاپ آن نمودم و نسخه چاپی روی اهمیت نسخه (PDF) هم خود بخود تأثیر می گذارد، اگر نسخه چاپی موجود نباشد، کمتر کسانی فقط به نسخه (PDF) به عنوان یک کتاب اهمیت می دهند. برای اثبات این تأثیر لازم است از نشر الکترونیک آن بگویم که من متن الکترونیک کتاب را هفت ماه قبل از چاپ آن روی انترنت به نشر سپرده بودم، کسان زیادی آنرا خوانده بودند، اما ابتدا هیچ گونه بازتابی به عنوان یک کتاب نداشت تا اینکه بالاخره نسخه چاپی آن سبب شد که نسخه (PDF) اش نیز مورد توجه قرار گرفت.

برنامه ای برای ترجمه ی کتاب به زبان های دیگه هم وجود داره یا نه؟ 

من از خود هزینه ای برای ترجمه ندارم، اما کس دیگری اگر علاقه مند به همکاری در این زمینه باشد، من ازش استقبال می نمایم.

موقع نوشتن کتاب کدوم مخاطب رو بیشتر توی ذهن داشتی؟ جامعه ی افغان یا جامعه ی دگرباش فارسی زبان که البته بیشتر شون هم افغان نیستن؟ و بعد از نشر کتاب بیشترین واکنش رو از طرف کدوم دریافت کردی؟

موقع نوشتن کتاب بنابر بعضی علت هایی از جامعه ایرانی مخاطبین بیشتری را نسبت به جامعه افغانی در ذهن داشتم. یکی به علت جمعیت بود که جمعیت ایران از دو برابر جمعیت افغانستان هم بیشتر است، دیگر به علت درصد افراد باسواد که ایران نود درصد باسواد دارد، در حالیکه افغانستان کمتر از چهل درصد که آن هم اکثراً کم سواد هستند و دیگر به علت فرهنگ مطالعه و کتابخوانی که از این نظر هم ایران ارقامی به مراتب بالاتر از افغانستان را دارد.

من فکر می کنم که بیشترین مخاطب و بیشترین واکنش دو موضوع کاملاً جداگانه است، مثلاً اگر فرض کنیم که این کتاب صد نفر مخاطب ایرانی و ده نفر مخاطب افغانی دارد، ممکن است که از صد نفر ایرانی فقط یک نفر، اما از ده نفر افغانی نه نفر آن واکنش نشان بدهند.

اینکه بیشترین واکنش را از کدام طرف دریافت کردم؟ من بیشترین واکنش را از جامعه افغانی دریافت کردم و همین انتظار را هم داشتم، چون موضوع «آنسوی وحشت» پدیده ای بود که در افغانستان هم تازه به شمار می آمد و هم بومی، در حالیکه در ایران نه تازه به شمار می آمد و نه بومی و مسلماً یک پدیده بیشترین واکنش را در جایی بر می انگیزد که یا تازگی داشته باشد و یا بومیت.

 

یکی از ایراداتی که یک منتقد افغانی نسبت به کار تو گرفته بود اینه که زبان کتاب مثل زبان "بچه های افغانی که در ایران بزرگ شدن" هست. این ایراد رو وارد می دونی؟ اساساً میشه اسم چنین چیزی رو ایراد گذاشت؟ و اگر چنین خصوصیتی در ادبیات تو وجود داره دلیلش چیه؟

چنین ایرادی از نظر من اصلاً وارد نیست و در چنین موردی که حتی آنرا اشتباه املائی هم نمی شود برشمرد، از نظر من نه ایراد نامیده می شود و نه عیبجویی، بلکه فقط یک تعصب ملیتی می تواند باشد. اینکه من چرا به مخلوطی از لهجه کابل و تهران نوشتم، هدفم جلب مخاطبین بیشتر بود. آن عده از نویسندگان افغانی که تعصبی فکر می کنند، در عوض اینکه به کثرت مخاطبین بیاندیشند، ترجیح می دهند که فقط برای شمار محدودی در داخل افغانستان بنویسند و بس. در حالیکه لهجه تهرانی بنابر پیشرفت هایی که در زمینه ادبیات و فرهنگ داشته است، در میان تمام فارسی گویان عمومیت پیدا کرده و تمام فارسی گویان هم در افغانستان و هم در ایران به این لهجه آشنائی دارند، اما به لهجه کابلی تمام مردم آشنائی ندارند.

 

به نظر من و خیلی های دیگه این کتاب یه کتاب جداً جالب، مفید و بسیار مهم بود. ولی این رو هم می دونم که خیلی ها حالشون از دیدن این کتاب بهم خورد از اونا بگو!

آنهایی که حال شان بهم خورد، تنها کاری که از دست شان رسید سکوت بود و برای دفاع از موضع خود هیچ توجیهی نداشتند. آنانی که هنوز آمادگی پذیرش حقایق را ندارند، طبیعی است که از دیدن کتاب سراپا انتقادی حال شان بهم می خورد و از اینکه آمادگی ندارند مقصر هم نیستند. اگر اکنون ظرفیت انتقاد پذیری و تغییر پذیری را ندارند، در صورت تعلیم یافتن بالاخره تغییراتی را در خود می پذیرند و حتی اگر خودشان اصلاح نگردند، بالاخره نسل شان در محیط تعلیمی خود به خود اصلاح شده بار می آید. پس ما به شکل گیری یک محیط تعلیمی سالم در بطن جامعه باید بیاندیشیم. اگر بخواهیم که در رویارویی با آنانی که حال شان بهم خورده است قرار بگیریم، در واقع در رویارویی با زمان گذشته و بقایای افکار کهن قرار گرفته ایم، پس بهتر است که در عوض درگیر شدن با گذشته به پیشرفت بسوی آینده بیاندیشیم.

 

مشکل دگرباشان افغانستان رو بیشتر توی قوانین ضد دگرباش و دولت می دونی یا فرهنگ و مردم کشور؟

متأسفانه مشکل اصلی دگرباشان افغانی از سوی فرهنگ و مردم کشور است! از این رو بار سنگینی بر دوش و راه درازی بر سر راه است تا که ابتدا مردم اصلاح شوند و سپس مردم دولت را اصلاح کنند. نسبت به مشکلات بی شمار دیگری که هنوز گریبان گیر جامعه هست، در حال حاضر عملاً خیلی زود است که مشکل دگرباشان در سطح جامعه مطرح گردد. به عنوان مثال در حالیکه هنوز اکثر مردم برای دارو و درمان دنبال زیارت و دعا می روند، با رفتن دختران به مدرسه مخالف هستند، کنترل رشد جمعیت را گناه می پندارند و بسیاری از مشکلات دیگر، پس کیست که جای پایی برای دگرباشان بدهد!

افغانی های زیادی در غرب زندگی می کنن که خیلی هاشون بسیار با سواد و خیلی هاشون هم روشن فکرن. وقتی پای دگرباشان وسط بیاد، این گروه با بدنه ی غالباً هوموفوب درون افغانستان چقدر فاصله دارن؟

وقتی که پای دگرباش وسط بیاید، گروه روشنفکر با بدنه هوموفوب به مثل دو قطب مخالف از یکدیگر فاصله می گیرند.

تو کتابت به زندگی در ایران اشاره کردی. مسئله ای که حتی از سال ها پیش از خوندن کتاب تو من رو شکنجه می کنه رفتار بخش نه چندان کوچکی از جامعه ی ما با همسایه های شرقیه! برخورد بعضی از ایرانی ها با افغانی ها اصلاً قابل دفاع نیست. تو هم با این مشکل رو به رو بودی؟ کلا در این مورد نظری داری؟ و در جامعه ی دگرباش ایرانی هم چنین ایرادی رو دیدی؟

در سطح یک جامعه چه که حتی در سطح یک خانواده هم تمام افراد برخورد مشابه در بسیاری از موضوعات را ندارند. برخوردهای نادرستی که با افغان ها در ایران صورت می گیرد، صد درصد ربطی به تضادهای ملیتی ندارد، چون در بسیاری از موارد ایرانی با ایرانی و افغانی با افغانی نیز بدرفتاری می کنند و اگر به تضادهای ملیتی هم ربطی داشته باشد، بعضی ها از نظر شعوری به آن حدی نرسیده اند که بتوانند در مقابل کاستی های عقلانی یکدیگر گذشت کنند. کسانی که ملیتی و قبیله ای فکر می کنند بر این باور هستند که اگر بیگانه ها را دشمن قلمداد کنند به اتحاد ملی و قبیله ای خود رسیده اند. متأسفانه که ما هم در افغانستان به طور سرسام آوری به چنین مشکلاتی روبرو هستیم. خیلی ها فکر می کنند که دشمنی با بیگانه یعنی دوستی با هم وطن! تا زمانی که در کشورهای منطقه افکار امروزی بر افکار کهن حاکم نگردد تمام مردم کم و بیش به چنین مشکلاتی روبرو خواهند بود. حالا دنیا به این نتیجه رسیده است که همگام با تکامل شعور انسانی قبیله ها، ملت ها و مرزها در حال از بین رفتن هستند.

نظر من چنین است که اگر ما بی پرده در مورد این مشکلات حرف نزنیم و ریشه آنرا از بین نبریم، مشکلات در سطح منطقه همچنان باقی خواهد ماند. به نظر من تمام این مشکلات ریشه در تعلیم و تربیت اجتماعی و منطقه ای دارد. مثلاً وقتی اختلافی بین تعدادی از هندوها و مسلمان ها در هند به وجود می آید، در افغانستان هزاران نفر عبادتگاه هندوها را آتش می زنند، وقتی در غرب توهینی به مقدسات اسلام می شود، در افغانستان هزاران نفر به تأسیسات دولتی حمله می کنند، وقتی در مزارشریف ده نفر دپلمات ایرانی توسط طالبان کشته می شوند، در ایران هزاران نفر به پناهندگان افغانی حمله می کنند، وقتی در عراق یک نفر سنی کشته می شود، هزاران سنی دیگر حاضر به انتقام گیری می شوند و همین گونه صدها نمونه عجیب تر از اینها در سطح منطقه!

 

پس چطوری می توانیم که ریشه این مشکلات را از بین ببریم؟

به نظر من اگر ما در این گوشه دنیا ابتکار عملی از خود نداریم، پس حد اقل باید بتوانیم که از دیگران یاد بگیریم. مثلاً وقتی در غرب صدها نفر بی گناه توسط بمگذاران مسلمان کشته می شوند، یک نفر حاضر نمی شود که انتقام آنرا از مسلمانان دیگر بگیرد، پس چرا در ایران فقط به خاطر یک نفر «خفاش شب» که اشتباهاً افغانی معرفی شده است، هزاران ایرانی خشمگینانه حاضر به انتقام گیری می شوند؟ در عراق وقتی هزاران سرباز امریکایی کشته می شوند، یک نفر امریکایی با مردم عراق دشمن نمی شود، پس چرا به خاطر ده نفر دپلمات ایرانی هزاران ایرانی با مردم افغانستان دشمن می شوند؟ وقتی گردشگران خارجی در بدل چند ملیون دالر از چنگ آدم ربایان افغانی آزاد می شوند، یک نفر خارجی با مردم افغانستان کینه نمی گیرد، پس چرا به خاطر چند هزار تومنی که از جیب یک ایرانی برداشته می شود، ملیون ها نفر ایرانی با مردم افغانستان کینه می گیرند؟ و همین گونه افغانها چرا در هر موردی نباید گذشت داشته باشند؟

در بین جامعه دگرباشان ایرانی فقط یک شخص که نمی خواهم اسمش را بیاورم، در حالیکه خودش را مدافع حقوق دگرباشان هم اعلان می کند، نخواست که با من همکاریی داشته باشد و حتی حاضر نشد در مورد کتاب «آنسوی وحشت» نظری بدهد، نیتش را من فکر می کنم که صد درصد رقابت بود، چنانچه شما هم شاهد هستید که در میان جامعه دگرباشان شکاف ها و رقابت های ناسالمی وجود دارد.

با توجه به همسایگی، نزدیکی تاریخی و زبانی، دین مشترک و تعداد زیاد افغانی های ساکن ایران، فکر می کنی شرایط دگرباشان ایرانی می تونه روی شرایط دگرباشان افغان تاثیر بذاره؟

بلی صد درصد می تواند تأثیر بگذارد. تاریخ نشان می دهد که فرهنگ افغانستان همیشه از ایران و پاکستان تأثیر پذیرفته است و عجیب است که هر کاری را که ایران و پاکستان انجام بدهند، افغانستان به شکل افراطی تر عین کار را انجام می دهد. چنانچه در زمان حکومت شاهی ایران، افغانستان نیز حکومت شاهی داشت، زمانی که در ایران همزمان جنبش های کمونیستی و اسلامی شکل گرفت، در افغانستان نیز همزمان عین جنبش ها شکل گرفت، از اینکه در ایران احتمال می رفت انقلاب کمونیستی صورت بگیرد، افغانستان زودتر از آن به شکل افراطی تر دست به انقلاب کمونیستی زد، اما بعداً چون که در ایران انقلاب اسلامی صورت گرفت، افغانستان احساس کرد که در انقلاب کمونیستی اش اشتباه کرده است و دوباره به شکل افراطی تر از ایران در مسیر انقلاب اسلامی حرکت نمود تا اینکه گروه طالبان را به قدرت نشاند، بعد از سقوط طالبان به رغم اینکه سربازان ناتو بر افغانستان حاکم هستند، به علت اینکه در ایران و پاکستان دولت اسلامی وجود دارد، افغانستان نیز دولتش را اسلامی نام نهاده است، خلاصه اینکه هر حرکتی را که ایران و پاکستان انجام بدهند، افغانستان هم عین حرکت را افراطی تر انجام می دهد و حرکتی را که انجام ندهند، افغانستان هم به خودش اجازه نمی دهد که انجام بدهد. در مورد شرایط دگرباشان نیز تعداد زیادی از روشنفکران افغانی که کتاب «آنسوی وحشت» را شدیداً تأیید نمودند، بعید نیست که حرکت دگرباشان ایرانی در آن بی تأثیر نبوده است.

 

کلید مشکل دگرباشان افغان کجاست؟ واشنگتن؟ کابل؟ تورنتو؟

اگر منظور شما از کلید مشکل مرکز فعالیت است، در سطح دنیا تا حالا به غیر از من دیگر هیچ دگرباش افغانی جرأت نکرده که خودش را علناً دگرباش اعلان بکند تا چه برسد بر اینکه مرکز فعالیتی وجود داشته باشد! بجز تعداد انگشت شماری هستند که فقط محرمانه برای بعضی ها خود را دگرباش معرفی کرده اند. از اینکه من به تنهایی خودم از تورنتو این حرکت را آغاز کرده ام، می شود بگویم که در حال حاضر کلید مشکل دگرباشان افغانی تورنتو است.

برنامه هات برای آینده چیه؟ حمید با همین کتاب تموم میشه یا قراره فعالیت تو ادامه داشته باشه؟

برای آینده تصمیم دارم که فعالیتم را ادامه بدهم، اما نه در قالب کتاب و نه در زمنیه دگرباشان، بلکه در قالب های دیگر و در زمینه های دیگر. در زمینه دگرباشان فعالیتی بیشتر از این فکر می کنم که اصرار بیجا خواهد بود، چون آنچه که شاید وظیفه من به حساب می آمد، من با نگارش «آنسوی وحشت» از غرق تحقیر تا محو تحقیر زمینه را برای حضور دگرباشان در سطح جامعه هموار نمودم و حضور هوموفوبیا را نیز از اوج غرور تا محو غرور در سطح جامعه کمرنگ نمودم، اضافه از این به شخصیت خود دگرباشان مربوط می شود که به پا خیزند و جایگاه انسانی خودشان را در سطح جامعه به دست بیاورند.

 

حرف آخر؟

من نهایت خرسندم از اینکه شما حاضر شدید با من مصاحبه نمودید و یقیناً که این علاقه مندی شما باعث افتخار من گردیده است. من امیدوار هستم که روابط ما در آینده همچنان دوام خواهد داشت تا اینکه هیچ گونه فاصله ای در میان ما باقی نماند. از جمله دگرباشان ایرانی شخصی که گفتم نخواست با من همکاریی داشته باشد، من یک بار چنین پیامی برایش فرستادم:

«سلام ... عزیز؛ از آشنائی با شما خرسندم، من هم مثل تو دنیائی جنسی دیگر دارم، این وجهیست که می توانیم دوستان خوب یکدیگر باشیم، من مشت خاکی هستم از تبار دیگر، اگرچه در این وجه با تو مختلف، اما اختلاف است که باعث آمیزش و دگرگونی می گردد، چنانچه اکسیژن و هیدروژن با یکدیگر می آمیزند، در نتیجه آب، نور، حرارت و حیات را می سازند، پس هرگونه اختلافی هم اگر در میان می بینی بیا که فاصله ها را قسمت کنیم، امیدوارم که این آغاز دوستی پایدار ما خواهد بود...»

البته این شروع آشنائی مان هم نبود، اما از اینکه او چند بار به پیشنهاد همکاریم جواب نداده بود، من پیام را به شکل آغاز آشنائی نوشتم. امیدوار هستم که نه تنها بین ما، بلکه بین تمام دگرباشان و غیر دگرباشان منطقه و دنیا روابط انسانی بی شماری شکل بگیرد تا اینکه هیچ گونه فاصله ای در بین انسانیت باقی نماند. اگر در پاسخ به سوالات شما، سخن تندی از من شنیده اید من از شما پوزش می خواهم!

به امید خوشبختی شما!

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول