© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



 

(دوبی – امارات متحدۀ عرب )                       

خوشبختی  و شوربختی

آصف بره کی

 

 جایی که هم اکنون نشسته ام،  سوی راستم ساعت بزرگی قرار دارد. ساعت روی صفحۀ الکترونیکی ایستاده است. باید کمی بپیچم تا صفحه را درست نگاه کنم. ساعت 6:55 صبح است به وقت شرق میانه. مسافرت درازی پیشرو دارم. دوساعت بعد، پروازی که پیشرو دارم حدود 15 ساعت به طول خواهد انجامید. سفر دراز ولی بهتر از سفرهای پیشین با توقف های دلگیر اروپا.

 درترمینل 3 میدان دوبی هستم. ترمینل خیلی مفشن و در معماری خود استثنایی که تازه چندی پیش گشایش یافته. دم حاضر از این ترمینل تنها طیارات "امارات" پرواز می کنند. با پرواز نمبر...، روندۀ  تورنتوهستم. اگر خدا خواست تا 15 ساعت دیگر پا به سرزمین زیبای کنونی ام خواهم گذاشت.

من از آواره گان کابلم. "اجدادم  شاید از آواره گان کجای افغانستان اند که به اطراف کابل میرسند". و ازاین که نیم زنده گی  در خاور و نیم  در باختر بسر برده ام، شگفت نیست که بسا خودرا آرد شده زیر دو سنگ آسیاب می یابم.

هر زمانی که دوبی هستم  و گرمی طاقت فرسای مرطوب آن نفسم را می بندد، ترجیح میدهم صد بار زیر تابش آفتاب  و گرمی خشک کابل، پکتیا، بلخ، هلمند، کندز، کندهار و جلال آباد باشم. و زمانی که توقف های کوتاه ترانزیتی در اروپا دارم، بیگانگی انسانهای سیاه، زرد و سپید این قاره مرا می آزارد. دود  و ذائقۀ چرس و تریاک امستردام اذیتم می کند. دیدن غرفه های شیشۀ میدان فرانکفورت و درون شان آدم ها در حال کش و پف سگرت مثل "اینکوباتور" های پر آدم  مومیایی شده، برایم دلگیراست. و"بزن - بکن" میدان (هیثرو)ی لندن را حتی نمی خواهم بیاد آورم. آنگاه ست که دلم صد بار برای پاکی میدان "پیرسن"، برای تورنتو، برای آرامش و صمیمیت آدمهای هر رنگ و تبار کانادا می تپد.

 دیروز فرصت دست داد برای چندمین بار به شهر دوبی برایم. تاکنون چند جایی از این شهر پر "جذابیت جهانی" را دیده ام . البته که این شهر برای من با همه زرق و برق اش که دریک واژه در"مصرفی" بودن  و "جهانگرد"ی بودنش نهفته است، چندان جذابیت ندارد. این معنی آنرا ندارد که این شهر بی ارزش است، برخلاف امروز یکی از پر ازرش ترین شهرهای دنیاست. واین ارزش هم بیشتر درهمان جذابیت مبادله کالا از طریق بندرآبی، عمارات آسمان خراش، طویلترین برج جهان که در حال اکمال است، مارکیت های شیک و بزرگ، بستن معاملات ملیارد دالری تجاری و ارزی، تورنمنت های خاص سپورتی، صدها نوع سرگرمی روز و شبانه، تفریحگاه های سواحلی و صحرایی، سرانجام در نشست ها و کنفرانسهای سیاسی ودیپلو ماتیک نهفته است.

این ارزش برای هرکس مفهوم  خاص خودش را دارد. برای تجاران وسرمایه داران دنیا در داد و ستد کالا  و ارز. برای سیاستمداران و دیپلوماتها بررسی اوضاع منطقه و شرق میانه. برای جهانگردان غربی و شرقی دیدار از"گلد سوق" یا "زر بازار"، مارکیت ها ی بیشمار، تفریحگاها و جاهای دگر.

دوبی امروز یکی از شهرهای پرافتخار رفت  و آمد افغانهای تجار پیشه و تازه به ثروت رسیده هم هست. چنان که زمانی رفتن به لندن، کویت، امرتسر، بمبی، دهلی و کراچی چنین نام و نشان پرافتخاری داشت. این شهر برای افغانها درخرید و فروش کالاهای چینایی، صادرات مواد غذایی، موتر و بستن معاملات سیاسی، تجاری و شاید هم در تفریح  و خوشگذرانی اهمیت دارد.

شنیده ام یکعده افراد ذیدخل درجنگهای سی سال اخیر وابسته وغیر وابسته به ساختارهای سیاسی و نظامی افغانستان دراینجا به تجارت های خوب و پر رونقی می پردازند. از جمله یکی هم تجارت موتر و صادرات کالا به بازارهای باز و تشنۀ افغانستان. آری، کالاهای وارداتی با شرائط انارشیستی گمرکی آنکشور. خلاصه هرکس دراین شهرهرچیزی که بتواند ارضای خاطرش را فراهم کند، وجود دارد.

ولی برای من که ازاین شهرچند بار دید و بازدید کرده ام جدا ازمرکز شهر با عمارات بلند منزل و فروشگاه های پر وپناه، تنها دو- سه ناحیۀ مرکز شهر مثل "گلد سوق" ناحیۀ "بر دوبی" وناحیۀ "دیره"، بیشتربخود جلب کرده. دراین بخش دوبی که سه ناحیۀ یاد شده درهمجواری هم قرار دارند، مرا بیشتر به یاری دو حس بخود کشانید.

باصره:

وقتی برای نخستین بار در "گلد سوق"، "دیره" و"بردوبی" پا گذاشتم، چند توته معماری ویژۀ شرقی و اسلامی که بیشتر نوساخت اند، مرا برد به گذشته های دور.

 

"سوق" که یک نام عربی معادل "بازار" یا ناحیۀ داد و ستد است بیشتر به بازارهای سرپوشیدۀ  میمنه، بلخ، چته، علیرضاخان، پخته فروشی و کتاب فروشی کابل و بازار کهنۀ جلال آباد و سوق های تاریخی هرات شباهت دارند. با آن  که امروز کمتر اثری ازاین سوق ها  و نواحی کهن افغانستان باقی مانده ولی آنچه در خاطرات من از گذشته ها بیادگارمانده میتوانم بگویم که آری، سوق ها همیش چنین پر زرق و برق و پرازدحام بوده اند. برای مثال همین بازارهای کهن کابل، مزار شریف، جلال آباد، کندهار وهرات. این نواحی نه تنها زمانی مرکز داد و ستد کالاهای مصرفی بودند، بل محل عرضۀ کتب، جایگاه خرید و فروش آثارعلمی وادبی و روز گاری هم جای گشت و گذار اندیشمندان و نویسنده گان.

شامه:

در نواحی "دیره" و" بردوبی" تنها بازارهای شبیه قصه های "هزار ویک شب" را ندیدم بل از گذشته های دمشق، بصره، بغداد، کابل، هرات، اصفهان، پشاور و جلال آباد چیزهایی در ذهن من زنده کرد.عطاری های خورد و بزرگ، پراز انواع خیره کنندۀ نباتات  و مصاله جات که بوی آن از فاصله های  دور به مشام میرسند. بته های شفابخش طبیعی "ادویه یونانی" و صدها نوع مصاله و خشکبار از جنوب، شرق وغرب آسیا، حوزۀ خلیج خاور میانه و مدیترانه.

شاید صدها عاملی باشد که یک سرزمین را به خوشبختی و یا هم به شوربختی می کشاند. یکی از آن عوامل مهم و شاید تعین کننده موقیعت جغرافیای (طبیعی) است. خوشبختی محاط به آب بودن و شوربختی محاط به خشکه بودن. آری، یکی از آن عوامل مهم که همه شیخ نشینان امارات متحده بویژه دوبی را خوشبخت ساخته، مجاورت به آب های بحیرۀ هند وعرب وموقعیت درمهمترین نقطۀ خلیج فارس است.

افغانستان

می پندارم روزگاری، حدود صد و چند سال پیش افغانستان دارای چنین یک موقعیتی بوده. دقیقا آن روز گاری که یک سوی بدنش بریده نشده بود. من دراین فرصت گریۀ حیف و حسرت براین رویداد ندارم. چون اشک ریختن بر"شیرسررفته" ازجوش زیاد، نادانی بیش نیست. مقصد ازاین است که دراین بریده شدن بخشی از بدنۀ افغانستان نه تنها استعمار انگلیس که سیاستمداران آن روزگار افغانستان نقش بس بزرگ داشتند.

من درآنروزگار نزیسته ام. ودرکتب تاریخ هم به جزء از خواندن دشنام  و اتهام به یکی دو شخصیت "خائن و وطنفروش" و پاداش چند قهرمان که خدمات قهرمانی شان تنها درمقاومت و خونریزی با دشمن داخلی وخارجی نهفته است نه دستآورد بیشتر ازآن (مثل احیاء سرزمین های از دست رفته یا گسترش ساحۀ نفوذ).

ولی در صحت و سقم این واقعیت من از تاریخ سی سال اخیرافغانستان چیزهای زنده بیاد دارم. آری، یک گذر صادقانه به روند تاریخ سی سال اخیر بخوبی نشان میدهد که سیاستمداران افغانستان در بروز بحران های کلان چهار دهۀ اخیر چقدر نقش مهم  و در به فاجعه رفتن این بحرانها نقش بالاتر ازآن داشته اند.

آنچه از یاد کرد این مثال ها خاطرۀ تلخ بیادگار مانده، اینست که سرنوشت یک کشور محاط به خشکه درمثال افغانستان همین شوربختی هایی باخود دارد که تا امروز ازآن رهایی ندارد. اگر افغانستان راهی به بحر یا نزدیک به بحرمیداشت شاید ازشگوفایی و پیشرفتهای که امروز سایرکشورهای جهان از جمله برخی از کشورهای حوزۀ خلیج متحد غرب از آن بهره مند اند و ما بر پیشرفت هایشان با حسرت نگاه می کنیم، ممکن بود افغانستان نیز چنین یک سرنوشتی میداشت.

بگذریم ازفرضیه گرایی ها. فرضیه ها درد را دوا نمی کنند. شاید تنها دردهای روانی را تسکین میدهند. و مهمتر ازهمه این که درسنامۀ آینده سازی می شوند. من صرف بخاطر یک آینده نگری که امروز خیلی تعین کننده  و مهم است، خواستم براین مسله تماس بگیرم. و ادعای اینرا هم ندارم همه چیزی که گفتم درست باشند، چون بیشتر در حد فرضیه ها گپ زدم. بگذریم از یاد کرد رویدادهای تلخ  و دردناک گذشته تا نوشتۀ حاضر را به بیراهه نبرد.

برگشت به دوبی 

وقتی شما ازناحیۀ "گلد سوق" سوار برکشتی های نفربر کوچک چوبی که هنوز به شکل سنتی و قدیم باقیمانده، به "بر" دوبی میرسید. درامتداد این خلیج کوچک با صدها کشتی خورد و بزرگی برمی خورید که با اهتزار درفش های ملی ازهمدیگر متمایز می شوند. درفش ها بیشتر نماینده گی از کشورهای حوزۀ خلیج وشرق میانه دارند مثل ایران، عراق، اردن، سوریه، فلسطین، بحرین، کویت، ترکیه، سوریه و... دراین حال بلافاصله به دنیای دگری فرو میروید.

عرشۀ کشتی ها را که بیشتر باربری خورد سایز و شخصی اند، انباشته با مالتجاره مشاهده می کنید. بسته بندیها بشکل قدیم اند و طبیعی بودنشان زیستن در دهمین سال سدۀ 21 را ازخاطره دور میسازد، تنها اگر سر تانرا کمی بلند نکنید و چشم تان به آسمان خراشهای "دَور وبَرِ"این منطقه بشمول نیون های اعلاناتی شرکت های بزرگ فراملتی مؤلد وعرضه کنندۀ کالاهای مصرفی جهان برنخورد.

عرشۀ کشتی ها پر از بوری وبوریا، جوال هایی ازالیاف نخ و نبات بچشم می خورند. بسیاری از کلبه های ناخدایان دست ساخته و بسا شکسته و پیوند خورده به نظرمی رسند. درآنها افراد عملۀ کشتی به تعدا د سه - چهار نفر دیده می شوند. درحالی که کشتی ها درگوشۀ ساحلی لنگر انداخته اند، ولی عمله ازاتاق به عرشۀ کشتی در حال درون وبرون شدن دیده می شوند.

بیشتر سیماها خاور میانۀ اند: ترک تبار، ایرانی تبار، عرب وهمچنان هندی تبار. چشمانم را برای لحظۀ  می بندم و انگار می پندارم بنادر آبی قدیم افغانستان را نگاه می کنم. روزگاری شاید بنادرآبی افغانستان چنین شکل و منظری داشته. اینجاست کمی حیف و حسرت در خود احساس می کنم. محاط به خشکه بودن گناه نیست، با سرنوشتی که افغانستان عمدا به این سرنوشت کشانیده شده، شاید یک نوع مجازات تاریخیست.عاملی که بیشتر کسان آنرا موقعیت نامساعد جغرافیایی در میان بازیهای بزرگ ابرقدرتها قلمداد می کنند. ولی اگر هم عامل ناپختگی فرهنگ سیاسی داخلی را فراموش نکنیم. اگر این عامل را نادیده بگیریم وهمیش وهمیش فقط بازیهای بزرگ ابرقدرتها، موقعیت نامساعد وبیگاناگان را بخاطر شوربختی ها و ناکامی های پیاپی خود مقصر بدانیم، اشتباه و حتی گناه بزرگی را مرتکب شده ایم. و این صحه گذاشتن برهمان ناپختگی فرهنگ سیاسی ما خواهد بود. شوربختانه که این ناپختگی سیاسی هنوز هم دامنگیر زنده گی اجتماعی و سیاسی این سرزمین است. که مثال زندۀ آن جریانات سیاسی کنونی است. ترکیب نیروهای سیاسی و نحوۀ سیاست کردن با فرهنگی که سیاستمداران امروز در پیش گرفته اند.

درافغانستان یک بدنۀ سیاسی با خط ومشی ملی ودارای مشی سیاسی معیاری وجود ندارد. احزاب، احزاب شعبه یی هستند. شعبه یی به اساس مذهب (شیعه، سنی)، پشتون، تاجیک، ازبک، ترک تبار وهزاره تبار اند. مبارزۀ سیاسی برای قوام و گسترش ساحۀ نفوذ بر پایتخت و پنجه قایم کردن بر نهاد های اقتصادی منطقوی و اقتصاد با کاربرد نیرنگ و وسایل نامشروع تا حد غیر انسانی آن.

باز دوبی ...

درحالی که کشتی ها به کنار رود "بَر دوبی" عقب یا کنار یکدگر لنگرانداخته اند، برخی افراد عملۀ کشتی کلاهای بسردارند. برخی در حال طهارت وعبادت اند. و برخی در حال پخت وپز و سر و رو شستن. شاید چشم براه مالتجارۀ خود اند که پِر و خالی می شوند و یا هم بارگیری کالاهای که تا روزهای دراز دگری چشم انتظار شانرا دارد.

بارگیری وبار بندی محموله های زرد و سرخ  روغن (از آهن وپلاستیک)، بوریهای خورد و بزرگ کالاهای متنوع که میان شان به یقین چای، کافی، مصاله جات، بته های شفابخش، مواد غذایی، لوازم واسباب منزل، الکترونیک، تولیدات پلاستیکی، کفش، البسه وشاید هزاران نوع کالای دیگری که با رد شدن ازکنا رشان، باصره رنگ واندازه وشامعه عطر و بوی شانرا بر میدارد، پر وخالی می شوند.

چرا دوبی؟

نمیتوانم دقیق به این پرسش پاسخ دهم، که چرا دوبی. چنان که نمیتوان گفت، چرا نه کویت، بیروت، هامبورگ،  بصره، کراچی، عدن، خرم شهر، شط العرب، کانال سویس و یا پانامه ...؟

ولی یک اصل دراین میان روشن است که تا امروز باربری، بار رسانی و مسافرت از راه بحر وآب خیلی مفید، سروقت واقتصادیست. دگراین که بندرهای آبی میتواند در یک وقت چندین کشور را بهم پیوند بزند، یا بهتربگویم که مال التجارۀ بیشترین بخش کشورها را از یکجا به جای دگری  برساند. شایدهم ناحیۀ مناسب برای داد وستد کالاهاست چنان که با این کشتی ها مردمان زیادی از سرزمین های مختلف دنیا سرازیر می شوند. و میتوانند ازاین فرصت استفاده کرده مالتجارۀ خودرا بدگران عرضه کنند و کالاهای مورد ضرورت خودشانرا به قیمت مناسب از دگران خریداری کنند.

با دیدن چنین تصاویر به گذشته های افغانستان فرور رفتم. آری، گذشتۀ شاید نزدیک به صد و چند سال پیش، شاید آنزمان که این سرزمین راهی به آب داشت و یا نزدیکتربه آبهای بحرهند داشت. برای صحت این ادعا شاید مؤرخان بتوانند ر وشنی بیندازند که دقیقا چه روزگاری افغانستان راه به آب یا نزدیکتربه آب داشت.

باید خاطر نشان بسازم که یادداشت بنده براین انگیزه مطرح شد تا نظرگذراه به روزگاری بیندازد که افغانستان درنتیجۀ زد و خورد های قدرت میان خانواده ها، ملیت ها، گروه های سیاسی ومذهبی و حاکمیت های منطقوی (مثل این روزها) با نبود زعامت ملی مدبر، کارآزموده ودور اندیش به شور بختی کشانیده شد.

و یادداشت پایانی

 اگر امروز دوبی به اثرمحاط بودنش به آب دارای چنین خوشبختی است ازامکان دور نیست که افغانستان با پیشرفت پیروزمندانۀ جریانات کنونی، با وجود محاط بودنش به خشکه، بتواند بزودی به یکی از آن مناطق جذاب یا دارای جذابیت جهانی مبدل گردد. امروز این فرصت یکبار دیگر دست داده، ولی امروز برسیاستمدا ران نسل نو است که چسان از فرصت تازه دست داده، بهره برداری می کنند البته با سیاست حفظ تمامیت ارضی نه با سیاست های تبعیضی و جدایی طلبانه.

اگر دوبی برتری محاط به آب دارد، ولی در هوای داغ ومرطوب آن لباس به تن می چسپد و شهری به "شیکی" و زیبایی دوبی بازهم هوای ضیق و بوی ناخوشآیند رطوبت دارد. درحالی که افغانستان محاط به خشکه است، ولی با گرمی های خشک وآرامبخش، با سلسله کوها و کوهستانها، آبشارهای طبیعی، مناظر و دره های وسیع واراضی پست وبلند، راه ترانزیتی پیوند مالتجارۀ جهان با آسیای میانه وحوزۀ کسپین و ده ها برتری دیگرمیتواند برای جهانگردان و حلقات تجاری و سیاسی دنیا به کشوری جذاب ترازهرکشور دیگری منطقه مبدل گردد.

و حالا که صفحۀ ساعت الکترونیکی ترمینل 3 را نگاه می کنم، ساعت 9  و چند دقیقۀ صبح را نشان میدهد. یاهو، باید که بار و بنۀ دست داشته را بردارم و بشتابم  تا پرواز مستقیم دوبی - تورنتو را بگیرم. تا فرصت دیگر خدانگهدار.


 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول