© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


               
 

داکتر اکرم عثمان

 

                                               یک دوسخن در باره ناموزنی

 

گرچه درخاک وطن گوشه ای آبادی نیست
باز دلبسته آن خاک خراب آبادم

کلیم کاشانی

 

با دریغ ودرد که بزرگترین مشکل زندگی ما ناموزونی است ـ ناموزنی در تمام شوون حیات فردی واجتماعی ما. قاعده کلی این است که هرکاری که با قواعد زندگی نخواند زندگی انرا طرد می کند ودر برابرش عکس العمل نشان میدهد. به گونه مثال درگستره جغرافیای سیاسی ، ما تاهنوز جایگاه مناسب خویش را تشخیص نکرده ایم هرچند دراین کاستی و کوتاهی دست دراز همسایه ها وابر قدرت ها نیز دخیل بوده است.

در عالم اسباب هم هرذیروحی که قابلیت های مقابله ومقاومتش را درابرابر رقبا از دست بدهد خواهی نخواهی نابود می شود. این قاعده درچرخه حیات نیز مصداق قطعی دارد، از جمله همیشه زور آورها وتوانمندها ، ناتوانها را میخورند.

درکشور های منطقهء ما این حقیقت بروشنی دیده می شود. ایرانی ها مدام به هرات چشم دوختنه اند، پاکستانی ها به جلال آباد و خوست نظر دارند . ترکمستان " مرو" را بلع کرده و شوروی ها درزمان اشغال افغانستان مصمم بودند " واخان " را به عنوان یک منظقه ستراتیژیک به قلمرو اتحاد شوروی بچسپانند.

درقرنهای نزدهم و بیستم ابر قدرتهای انگلیس و روس به اقتضای منافع شان بخش های بسیار مهم سرزمین ما راقیچی کردند وما را درکشوری تنگ و دلتنگ حصاری نمودند.

باید گفت اگر به موجب قرار داد پاریس به تفاهم دست نمی یافتند تردیدی نبود که یکی از آنها ما را تا آخر قورت میکرد.

پس ما همه را سرپنجه زور خمیر کرده وافغانستان چیزی نیست مگر مازاد جمع و تفریق منافع دیگران که درنقطه معینی درنگ کرده اند.

به بیان دیگر افغانستان در تقاطع مصلحت ها یا منفعت های سایر ممالک در نقشه جغرافیایی باقی مانده است ، ورنه موجودیتی نمیداشت. دولت های منطقه ما نیز از اجزای مورد منازعه یکدیگر بوجود آمده اند ، هر زور آوری مشورعیت اش را از روزش گرفته وسلطهء جابرانه پایه حاکمیت اش را تشکیل داده است. به بیان روشنتر عناصر تشکیل دهنده دولتها درحوزه سیاسی واقلیمی ما هرگز اختیاری و ارادی نبوده و جبرا با دیگر عناصر ترکیب شده اند.

درمحدوده مناسبات داخلی ، اقوام ساکن دراین ممالک ، کنار یکدیگر چیده شده اند وهیچوقت با هم تامل کمیاوی نداشته اند.

در ضمن در چارچوب روابط خصوصی در کشوری مانند افغانستان افرادو اشخاص نه با حکومت حاکم ونه بین خود دیالوگ داشته اند. درحوزه عمومی دولت ها همیشه گوینده بوده ورعیت مدام شنونده بوده است ، واین رابطهء یکطرفه همانند رابطه برده وبرده دار بوده است.

درزندگی خصوصی هم گفت وشنودها معمولا مشاجرهء لفظی و هتک حرمت متقابل بوده است و حتی به حذف فزیکی مقابل کمر بسته ایم. به این صورت درحالت عدم تساوی دوطرف معادله ، مساله ظالم و مظلوم ، ذیحق وبی حق درتمام زمینه ها آشکارمی شود. پس واقعیت های زندگی به ما حکم می کند که پیش از هرکاری به موزونی ونسبت وتناسب روابط داخلی و خارجی خویش توجه کنیم واز دست یازی به رفتارهای ناموزون وبی تناسب وبی موازنه پرهیز کنیم وبه قول معروف:

ماهرگز دوست ودشمن دایمی نداریم اما همیشه وپیوسته منافع دایمی داریم!
که باید آنرا به عنوان سرلوحه اقدامات خویش در نظربگیریم.


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول