© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 



                           

شفیقه یارقین « دیباج »: شاعرۀ ذواللسانین

نویسنده : پروفیسور دکتور  عبدالحکیم شرعی جوزجانی

 

شفیقه یارقین بسال 1955 در گذر تکانه خانۀ  شهر سرپل (مشهور به قاضیخانه) دریک خا نواده  فضل وکمال زاده شد. پدرش میرزا محمد قاسم قاضی زاده برق، فرزند شخصیت شناخته شدۀ و قت، فقیه، ادیب، شاعر و خوشنویس  قاضی میرزا محمد اسماعیل، قاضی شهر سرپل بود. برق به صفت یکی از تحول طلبان دور خودوعضوفعال اپوزیسیون دورۀ هفتم شورای ملی فعالیت داشت  و اشعار آبداری میسرود. دراواخرامسال مجموعۀ اشعارش بزبان دری بنام «سبکبار» در مطبعه مسلکی افغان اقبال نشریافته است.

شفیقه یارقین بعد فراغت از لیسۀ رابعۀ بلخی و فاکولتۀ ادبیات و علوم بشری یونیورستی کابل درسال، 1355 مد تی در رادیو تلویزیون، سپس در اکادمی علوم افغانستان مصروف کارشد وبعدازآن منجمله درسمت های زیر وظیفه داشت:

رئیس عمومی نشرات وتبلیغات مجلس سنا.                                          

رئیس شورای اسلامی زنان در جوزجان.                                             

عضو علمی ورئیس یکی از شعبات اکادمی علوم افغانستان

شفیقه یارقین درسال 1999 از تز دکتری خود به عنوان« زندگی و آثارکامرا ن  میرزا » پسر ظهیرالدین محمد بابر، درانستیتوت زبان وادبیات اوزبیکی اکادمی علوم اوزبیکستان موفقانه دفاع کرد. درسال 2001  به صفت معین مسلکی وزارت امورزنان تعیین و درسال 2002 به عضویت لویه جرگه اضطراری انتخاب گردید. فعلا بحیث رئیس امور تربیتی و مشاور نصاب تعلیمی وزارت معارف کار میکند.

شفیقه یارقین ازخوردسالی به زبانهای دری و ترکی شعر مینوشت و با پشتکار به مطالعه و بررسی اشعار کلاسیک دری و ترکی اشتغال داشت. استعدادی سرشار، طبعی  روان وروحی حساس  دارد. در زبان دری به  اسلوب کلاسیک و شیوه نیمایی،  باتخلص «دیباج»  شعرمیگوید و در        

اوزبیکی  با  تخلص «یارقین». دراشعارش مضامین بدیع  با  افاده های نو بسیار به چشم میخورد.

او برندۀ یک تعداد جوائزو مدالها ازداخل وخارج کشوراست که مهمترین آنها عبارتند از: جائزه و مدال فوند بین المللی بابر ازکشور اوزبیکستان، جائزۀ پروین اعتصامی ازکشورایران، جائزۀ «آزادی» جامۀ مدنی مجما  و برخی دیگر.

یارقین – دیباج مثل بسیاری از شعرای اوزبیک افغانستان  شاعر ذواللسانین است، یعنی دردوزبان دری و ترکی اوزبیکی شعر می گوید.  اشعاراوغالبا با احساسات زنانه عجین است.  دنیای درونی زنان وانعکاس حوادث  بیرونی درروان آنان را به اسلوب خاص خود بازتاب میدهد. او درین عرصه، در شعر ترکی اوزبیکی افغانستان پیشگام است. مجموعۀ اشعار اوزبیکی او بنام «آلیسد ن بیرسیس» (سروشی از دوردستها) که حاوی 49 پارچه شعر میباشد، امسال با مقدمۀ اینجانب در کابل به نشر رسید. درشعری که باهمین عنوان سروده  شده،  تنهایی مینالد و مویه میکند، سکوت و آرامش فریاد میکشد، آفتاب و مهتاب سر به سجده میگذارند، برگها میلرزند و نیایش میکنند. این بانگ اعجاز آمیز زمین و آسمان را به لرزه درمی آورد، اما نمی تواند انسان ها را ازخوب سنگین بیدار کند.  شاعر با ارتباط  به این سمبول ، اندیشه های انساندوستانه و برداشت های خودرا از پدیده های زندگی به شکلی بدیع و زیبا افاده میکند. این شعر ازلحاظ شکل ومحتوای خود درزبان مادری شاعر، یک اسلوب افادۀ نوین محسوب میشود.

همچنان اومترجمی تواناست که اشعار منتخب  فروغ  فرخزاد و 160 رباعی مولوی رومی- بلخی را بزبان اوزبیکی، همچنان بخشی ازبابرنامه راکه متعلق به تاریخ و جغرافیای افغانستان است وقسمتی از اشعار بابر میرزارا از اوزبیکی به فارسی ترجمه ونشر کرده است.  یکی از کارهای مهم علمی او تالیف «فرهنگ اوزبیکی به فارسی» به اشترا ک  محمد حلیم  یارقین  میباشد که  در 1432  صفحه  ازطرف انتشارات سخن در تهران بسا ل 1386 به طبع رسیده است.

برخی از آثار نشرشدۀ او:

«زندگی و آثار کامران میرزا»، تاشکند ،1999.
«دیوان شاه غریب میرزا غریبی»، بامقدمه واهتمام. تاشکند1999.
فرهنگ اسمای ترکی. باحلیم یارقین. 1377.
«سیمای میر علیشیر نوایی» با حلیم یارقین ، کابل 1991.
«درباره زبان، خط و فرهنگ نویسی تورکی(اوزبیکی) » با حلیم یارقین. کابل 1386.
دیوان نادره بیگم در بیش از 350 صفحه،بامقدمۀ مفصل بزبان دری. کابل 1968 .
«بابرگه ارمغان» (تدوین، مقدمه و اهتمام) کابل. 1362
«بابرمنگولیگی» با محمد حلیم یارقین. جوزجان 1372.
سیمای میر علیشیر نوایی، کار مشترک با حلیم یارقین. سال 1369.
ترکی آتلر سوزلیگی. بامحمد حلیم یارقین.سال1377.
دیوان شاه غریب میرزا غریبی(با مقدمه و اهتمام)، تاشکند.سال 2001.
دربارۀ
زبان، خط وفرهنگ نویسی تورکی(اوزبیکی)، بامحمد حلیم   یارقین، کابل، 1386.
« دریا درگوهر » متن کامل انتقادی دیوان بابر میرزا در 500  صفحه که در سال 1387 ازطرف نشرات بیهقی در 1000 نسخه نشرشده است. کتاب حاوی تحقیقات وسیع یارقین  پیرامون احوال وآثار بابر، وصیتنامۀ بابر، اولاد و اجداد بابر، فوتوهایی از آثاراو وباغ بابرشاه درکابل میباشد.
«بابرنامه» برگردان متن اوزبیکی با مقدمه و فهارس. انتشارات اکادمی علوم افغانستان کابل.1386.
«نی تیلماجی» (ترجمۀ منثوروملخص برخی ازقصه های مثنوی». نشر انجمن قلم،  کابل 1386.

برخی از آثار نشر ناشدۀ او:

دفترهای اشعار دری بنام های «حجلۀ باران»،«باکاروان نور»،
«شعر من فریاد من» و دفتر رباعیات بنام « سوگنامۀ گل سرخ » و...
ترجمۀ دری اشعار اوزبیکی بابر.
«دیوان کامران میرزا» متن انتقادی.
ترکان فارسی گوی
« ساووق فصل ملکه سی » ( ترجمۀ گزیدۀ اشعار فروغ فرخزاد).
« یخشی باله لر اوچون یخشی حکایه لر » مجموعۀ داستانهای کوتاه برای کودکان.
گزینۀ شعرهای کلاسیک اوزبیک » و دیگران.
شفیقه یارقین درهمایشهای متعدد ملی و بین المللی اشتراک کرده، از
جمله:

سیمینار به مناسبت گذشت 460 سال از تالیف بابرنامه. اوزبیکستان.
سمپوزیوم بین المللی سهم و بابریان در تمدن جهانی. اوزبیکیتان.
کنفرانس مولانا وادبیات اوزبیکی. اوزبیکستان.
کنفرانس ترجمه درسده های 19 و 20 در اوزبیکستان.
کنفرانس در بارۀ موسیقی زنان افغانستان، شهرهای میلان، تورین،
جینوا، فلورانس و روم در ایتالیا.
سیمینار پنجصدمین سالزاد ظهیرالدن محمد بابر. کابل.
سیمینار بزرگداشت از 90 مین سالزاد استاد قاری محمد عظیم عظیمی، کابل.
سمپوزیوم «پرابلمها، حقوق و نقش زنان در جامعه».

ذیلا نمونه هایی از اشعاردری شفیقه یارقین دیباج  تقدیم می شود:                                                                                                                                                             

سورۀ شاعرانه           

مرا به بال غزل هــاي  عاشـقانه ترين  
بـبر ، بـه اوج  بلـنداي  بيكرانـه  ترین
ســپيده زار بــياراي  بـا تلالــوي  زر
بساط روز بگستر  به  هـر شبانه ترين
بخوان­حديث طـراوت بگوش ­جاري آب
كه تشنه­گي رود از ياد، جـاودانه ترين
بـه گـاهِ جشن وصـال پرندگـان نگـاه
سـراي ، تـا  بسراييم  شـادمـانه ترين
نسيم باغ حضوري رسيد و غنچۀ شوق
شگفت برتن اين شاخ بي جـوانه ترين
سپاه سنگي ديـوار اگـر عـــبور نـداد
بپر  به  شـهپر رؤيــا  سبكروانه ترين
حضور روشـن خورشـيد را همي ماني
چوخنده ميكني ازمهر،
اي يگانه ترين
میان حلۀ شعرم، خیال و خاطره­هات
چو خواب نرم بریشم بود نهانه ترین
به حجم سبز حیاتی که رسته از تن باغ
تویی ترنم دریای پر ترانه ترین
بـه سوره سورۀ قرآن و آيه هاش قسم
كه هست سورۀ چشم تو شاعرانه ترين

 

          پيوند مكرر

بگذار به نام تو غزل سر كنم، ايدوست
بيت الغزل نام تو از بر كـنم،  ايدوست
بگذار كه من بي من ازين شهر مسافـر
آيم به درت سرزده و سركنم، ايدوست
بگذار كــه از بــادۀ  پرشــورِ مـدامت
شور دگري در سر ساغر كنم، ايدوست
بگذار كه عشق تو  برم خـانه به خـانه
هرخانه به اين نور منوركنم،  ايدوست
در سينۀ هر گل سحري  پرورم و بـاز
در رهگذر يـاد تو  پرپركنم،  ايدوست
در آيـنۀ ديـدۀ  محـتاج  بـه  ديــدار
تصوير تو را ديده مصوركنم،  ايدوست
در  خـانۀ  دل تـنگي  ديـوار  نگـنجد
هر آنچه كه ديوار بود دركنم، ايدوست
 

در نور سحر ، برق گهر ، گرمي اخـگر
صد جلوه ز تو بينم و باوركنم، ايدوست
ايـمان من و نـام  تو  پـيوند ازل  بـود
بگذار كـه  پـيوند مـكرر كنم، ايدوست

سویس، نوشاتل-2002

 

فرياد سنگستان    

نشد حاصل ازين كهنه سرا جز دردِ سر ما را
بده حافظ ز «طرح تازۀ گردون» خــبر ما را
شب آيدپشتِ شب باكوله بار دردوغم بردوش
مگر افگنده در كـنج فرامــوشي سحر ما را؟
شديم آواره­گـان كــوي تـنهايي و خـاموشي
مران از خويشتن جانـا، نميخواني اگــر ما را
ديــار مهربان حالا ز يـار مهربــان خاليست
نمود اين غــربتِ نامهربــاني دربــدر مـا را
ز بس از آب­وخاك­خويش دور افتاده­ايم، آخر
چوخارخشك ­خواهد­سوخت جان بي­ثمر ما را
ز سنگستان بي فريـــاد هم فريــاد برخيزد
بگوييم انـدكي گر زانچه بگذشته ز سر ما را
چه­جاي شكوه ازگردون،كه از ابناي­اين گردون
رسد گاهي به دل زخمي وگاهي برجگر ما را

تاشکند،- 2000

 

     ویرانی رؤیا

من­آن شمعم ­كه ­عمري ­در شرارخويش ميسوزم
چــراغ لالـه ام، روي مـزار خويش ميسوزم
اگرچــه هــر گلي در آتش پــايـيز ميسوزد
من امــا، آن گلم كاندر بهار خويش ميسوزم
چنار و كاج را ني دست وني سنگي دهد آزار
ز بس پرحاصلم از برگ و بار خويش ميسوزم
نـه همدردي، هماوايي، نه تسكيني، تسلايي
درين غربت خودم برحال زارخويش ميسوزم
تمام شكوه هاي مردمان از جور اغــيار است
من آن آزرده ام كز جور يار خويش ميسوزم
ز بس آشفته شد خوابم درين آبـادي هجرت
ز ويــراني رؤيــاي ديــار خــويش ميسوزم
                                    تاشکند-199

 

رفته ­اي ازچشم­ و در ­دل ماندگار ­­استي هنوز
بــر روان  بـيقرار مــن  قــرار استي هنـوز
بركـــۀ چشمان مـن آيينه دار روي توست
موجي و بر دوش مژگــانم سوار استي هنوز
كـاج سبزي، در زمين سينه ام  رويـيده اي
در خـــزان خــاطـرم روح بهار استي هنوز
خـوابي و ديگر نمي آيي بــه چشمان تـرم
آرزوي ديـــدة شـب زنــده دار استي هنوز
چون فــروغ فجــر در يلداي شبهايم بتاب
نقـطة پايـــان هجــر و انتـظار استي هنوز

 

          شعري براي تو

هر لحظه به­ گوش من پيچيده صداي تو
در هـر تپش قلـبم ذكر تو،  دعــاي تو
باتو همه شعرم من، بر هودج مهرم من
ميرقصم و ميخوانم، شــعري ز بـراي تو
تو عاشق سرمستي، من­عشق قوي پنجه
تو بندۀ عشق من، من عشق و خداي تو
در سينه شـرر دارم، در ديده گهر دارم
هر لحظه به سر دارم، ذكر تو، دعاي تو
توخوابي و
من بيدار، تومستي و من ­هشيار
آخر
چه كنم، اي يار، با وسوسه هاي تو؟

 

کابل- 1364

 

        جنگ غزل

اي تن تنها همه تو، شادي دلـها همه تو
اي­ من­و اي­ ما همه ­تو، بي ­همه من، باهمه تو
سـايه ام و نــور تويي، شعر مـرا شور تويي
مصرع تنها همه من، جُنگ غــزلها همه تو
چشم مرا خواب تويي، تشنه ام و آب تويي
ماهي لغزان همه من، سينة دريــا همه تو
مجمرم و عــود تويي، قـبله و معبود تويي
هستِ مـرا بــود تويي، بــاور فردا همه تو
روح  بـهاران  مــني، نغـمۀ  بـاران مــني
چشم تماشــا همه من، نام تمنا همه تو
من­كه زليخاي تو ام، صرف تنم، صرف تنم
يوسـف گلپيرهـــنم، جــان زليخا همه تو
                                        کابل- 1363

 

 

 

     به تو مي­انديشم
شب كه در بستري از وسوسه ها ميلولد
و در اندام درخشندۀ ماه،
لرزۀ خواهش يك ديدار،
هاله مي­اندازد،
به تو مي­انديشم

با سلام خورشيد،
روز چون ميشود آغاز،
ميشوند آينه ها باز،
من به آن آينه ها مينگرم 

چون در آن آينه تصوير تو را ميجويم
من در آن آينه تصوير تو را مييابم
با تبسم به نگاه،
اي تو تصوير همه آينه ها،
به تو مي­انديشم 

گل كه با شوخي­ دستان نسيم،
پرده از چهرۀ خود ميفگنَد،
وز تنش ميپاشد،
رنگ شادي، جوهر عطر بلوغ،
و به شيدايي­ پروانه و شور بلبل،
ميكند خنده به ناز،
به تو مي­انديشم

با «گل سرخ مزار»،
ميرسد ميلۀ نوروز
«شاديان دشت» پر از لاله و گل
به رخ مهمانان
ميگشايد آغوش
پهلوانان دلير بزكش
همنفس با باد
اسپ ميتازند، بر سينۀ دشت
پسران عاشق
شاخه هاي گل گيلاس به دوشيزۀ رؤيايي­ خود ميبخشند
همه جا ذوق تماشا
همه­گي غرق تمنا
من سراپا همه مفتون چنين زيبايي
به تو مي­انديشم

 ميرسد فصل عطش - تابستان
فصل قحط باران
فصل خشكيدن سبزينه گياه
فصل خاموشي­­ درياچۀ پر شور و نوا
من كه خود سوختة آتش هجران تو ام
من كه خود تشنۀ ديدار تو ام
مينشينم به برِ خاموشي
به تو مي­انديشم

ميرسد فصل خزان
فصل دلتنگي و حرمان
فصل پدرود درختان با برگ
من به هر برگ كه از شاخه جدا ميگردد
مينويسم: برگرد
اي سفركرده به غربت
به تو مي­انديشم

ميرسد فصل زمستان
فصل سمفوني­ باران
فصل رقص بالت برف
من ز هر ضربۀ اين سمفوني
نام زيباي تو را ميشنوم
من به هر چرخش اين رقص بالت
ميكنم نام تو تكرار و به هر بار
به تو مي­انديشم

اي تمناي تو پاكيزه ترين خورشيد
اي هوسهاي تو پرشورترين دريا
همقدم با لحظات شب و روز و مه و سال
همنفس با گل و باران و نسيم
به تو مي­انديشم

      آفتاب شويم

 

اهدا به آفتابهاي در حجاب:

بـــه آفــتاب نشينيم و آفـــتاب شويم
چو آفتاب شديم، ازچه درحجاب شويم؟
دمي ز داد اگــر شــادمانه خـنده كنيم
هزار لحظه ز بــيداد چون سحاب شويم
گل مــراد نرويد بـــه خـــارزار جـــفا
چگونه در وطـن خـار هـا گلاب شويم؟
بيا به هــر کــه كــه ما را سوال میداند
حضور خویش نماییم و یک جواب شويم
ز انـزواي شب ســاكن و ســياه رهـيم
بــه آفـــتاب نشينيم و آفـــتاب شويم



 

      آشناي راز

اهدا به دختران از بند رهایی- یافتۀ میهنم:

از تنگـنا بـرون آ، پـــرواز كــن عزيزم
پــرواز را بــه شـادي آغــاز كن عزيزم
خودبيني نگه را بــا
 اشك شستشو كن
وانـگه در تماشـا  را  بــــاز كن عزيزم
در خاطر دريچه يــاد سحر گـذر كرد
صبح و دريچه هـا را انـباز كن  عزيزم
دستِ ­به ­گُل ­نشسته ­رُست از زمينِ­ باور
بلــبل تـرين قفس را آواز كـن عـزيزم
با پلك  تو ­رؤيا چه بازيي داشت؟
مـا آشــناي  رازيم،  ابــراز كن عزيزم
سر تا به پا حضوری، تندیسۀ غروری
اوج است جایگاهت، احراز کن عزیزم
 

جينوا، 16 جولای 2002

 

از تبار بهاری دیگر

به آفتاب بگویید، انتظار شدم
همان زنی که ندارد گهی قرار، شدم
به ماه نیز بگویید تا بیارامد
که در سرای شب امشب ستاره بار شدم
بهار نیز نیاید که نوبتش نرسید
من از تبار فصول دگر، بهار شدم
 

به شاعران برسانید، وقت شعر گذشت
که من چکامۀ شیوای روزگار شدم
تمام آنچه که هستم، تمام آنچه شدم
همان زنی که شده نامش انتظار، شدم

 

     نماز پنجگانه

دلم ميخواهد، اي ميهن
نماز بامدادي را به سوي قبلۀ كوي تو برخوانم
نماز چاشتگاهي را
به محراب شكوه موج درياهات
و ديگر ها نمازم را
به روي سبزه هاي دشتهاي پربهار تو
دلم ميخواهد ای میهن
نماز شام را درکعبۀركوه تو برخوانم
و خفتن ها نمازم را
به زير پر ستاره آسمان صاف شبهايت

خداوندا، به پاس حرمت ميهن
اجابت كن نماز باخلوص بيخوديهايم

 

       آفتاب خواهد شد

شراره های نگاهت شهاب خواهد شد
میان شب، سحر و آفتاب خواهد شد
غرور قامت سبزت چو بگذرد بر آب
سکوت بر لب دریاچه آب خواهد شد
خیال شوخ تو خواهد گریخت از ذهنم
به گاهوارۀ مهتاب خواب خواهد شد
در آن نفس که برانم به لب حدیث تو را
شکوه­ واژۀ نامت شراب خواهد شد
بیا، که وسعت آیینه های دیدارت
اسیر ژرف­ترین اضطراب خواهد شد
حلول جاری ذوقی به دشت احساسم
مرو، که شعر طراوت، سراب خواهد شد 

کابل  8138

 

نمونه ای از اشعار اوزبیکی او:

اول قراکوزدن مینگه ییتکی اگرچه دردو داغ
بولمسون بیردم خیالیمدن قرا کوزی ییراغ
کوپ قرا کوزلرنی کوردیم باشقه دورکوزینگ سینینگ
تینگ ایمسدور قاره تونلرگه بو ایککی شبچراغ

ترجمه:  هرچند ازآن سیه چشم جز دردو داغ حاصلی ندارم، یک لحظه هم نمیتوانم دوری چشمان سیاهش را تحمل کنم. من سیه چشمان زیادی را دیده ام، اما چشمان تو چیز دیگریست، این دوتا شبچراغ را نمی شود با شبهای سیاه مقایسه کرد( شاعر سیاهی چشم دیگران را به سیاهی شب تشبیه کرده و دراین غزل با بکار بردن ترکیب چشم سیاه درتمام ابیات،از صنعت بدیعی التزام استفاده کرده است. )

 


 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول