© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



برگردان از آلمانی به فارسی دری: نیلاب موج سلام

 

پرچم پنهانی منزلت انسانی

یک دستمال جیبی غیر متراکم میماند: سخنرانیی نوبل هیرتا میولر در ستاکهلم

Süddeutsche Zeitung
10  Dezember 2009
65. Jahrgang / 50. Woche / Nr. 285

 

شگفت آورانه قرار بر آن شد تا سه روز پیش از مراسم به تمام معنا رسمیی اهدای جایزۀ ادبی نوبل، برنده گان جایزه طی سخنرانی از شامخ نویسنده بار دیگر نگاه ژرف به راههای رفتۀ شان بیندازند. برنده گان سالهای پیشین به این نتیجه رسیدند که این پرداخت را در شکل قصه یی بیان کنند. در محور قصه، انگیزه یی ـ معرف آنان برای آنچه هستند و انجام داده اند، جا باز کند.

لی کلیتسیو ـ برندۀ سال پار، شاعر جهانگرد سرخپوست ـ ایلفیرا در جنگلهای خیلی پیر پانامه را شخصیت مرکزی و پایگاه قصه اش ساخت. دوریس لیسینگ ـ برندۀ دو سال پیش، از یک مادر جوان در زیمبابوی  گفت که یک کودک در دست، کودک دیگر بر تختۀ پشت و یکی دیگر بر شکم پیاده روانۀ خریداری بود و بر خویش میبالید که پارۀ جدا شده از یک رمان تولستوی را دزدیده و خوانده بود.

هیرتا میولر همچنان پدیده یی را برگزید: یک شیی را که از قرار معلوم کمتر از آن دو بود و حتا چنان غیر قابل توجه که به دشواری میشود، چنان نقشی را به آن اعتماد کرد. و اما از لحاظ سمبولیک بودنش در بلندترین پله قرار میگیرد: یک دستمال جیبی.

او با « آیا یک دستمال جیبی داری؟»، می آغازد و از مادرش نقل قول میکند که هر روز دخترش را هنگام خداحافظی بر در خانه میپرسید و کودک هیچگاه آن را داشته زیرا که اگر او یکی میداشت، مادر هرگز نمیپرسید. پرسش اما، از بابت در خویش نهفته داشتن شفقت مادرانه، کلیدی بود و زیرکانه نمیبود اگر تنها گویش درشت دهقانزن دور رگۀ آلمانی ـ رومانیایی بناتی [بنات: محلی در رومانیا] در نظر گرفته میشد، پس:

« محبت در جامۀ پرسش در آمد».

سالها پستر، زمانی که هیرتا در یک فابریکه به حیث ترجمان کار میکند، باز دستمال جیبی است که به او ایستایی اندک اما تصمیم گیرنده را میدهد. او که باید به حیث سخن چین به کار بپردازد، اخطاریه هایی از شمار گوییا اگر چنان نکند سر به نیستش میسازند را، نادیده میگیرد. میز کار و دفترش را از دست میدهد و نمیداند که به کجا برود. اکنون او بدون جا و تصمیم بر زینه ایستاده است. در این هنگام، دستمال جیبی به خاطرش میرسد. آن را از جیب میکشد، صافش میسازد، بر آن مینشیند و به کارش ادامه میدهد. « من یک شوخی بر پلۀ زینه شدم و دستمال جیبی دفترم شد.» خواهر خواندۀ هیرتا در کنارش مینشیند، میگرید و او را تسلی میدهد و اینکه او باید استوار بماند. آنگونه چند هفته میگذرند تا راه حل دیگری پیدا میشود.

او، کاکایش را به خاطر می آورد که هنگام درگیری جنگ به خاطر برانگیختن تنفر اعضای خانواده، همکار یک نازی میشود و برای رفتن به جبهه اختیاری ثبت نام میکند و کشته میشود. به خانم کاکایش، تصویر مرده پیچیده در دستمالی به کوچکی دستمال کودکی فرستاده میشود. او، آن را تا فرجام زنده گی میان کتاب عبادتش میگذارد و دعا میکند:

« خداوند پسرش را دوست بدارد و هم بر همو نازی ببخشاید. ».

دستمال جیبی در زنده گی دوست هیرتا میولر ـ اسکار پاستیور که هیرتا آن را احترام آمیز به گزارشهای فرجامین رمان پسینش « گاز خوردن نفس[ به فتح ف ] » افزوده، نقش بازی کرده است :

آنگاهی که او یک دیپورت شدۀ قشون سرخ استالین بود، دهقانزن سالخورده یی به او یک کاسه شوربا و  دستمال بخشید. « دستمال جیبی ابریشمین با نقش گلدوزی و تکۀ گلشن بر گوشه های راست بریده شده، زیبایی بود که گدا را در آغوش کشید و این زیبایی زخمیش ساخت.»

و آنگاه که در سالهای هشتاد، مادر هیرتا میولر از سوی پولیس رومانیا بازداشت و ساعتها در دفتر پولیس زندانی میشود و دخترش درخواست برآمد او را از کشور را میسپارد، مادر دستمال خیس از اشک را به دست میگیرد و می آغازد به گردگرفتن مبل دفتر پولیس. او در پاسخ به پرسش بیروح دخترش که چگونه توانست به چنین عملی دست یازد، میگوید:

« من در جستجوی مشغولیت بودم تا وقت بگذرد و دفتر خیلی کثیف بود.»

بدینگونه دستمال وسیله و نجات دهنده شد تا مادر به جای توهین و تبدیل شدن به یک موجود منفعل، به یک اقدامگر مبدل شود.

شاید فکر شود که این دستمال بایستی یک اندازه استفاده شده باشد اما با کمال شگفت چنین نیست. چنین بر می آید که دستمال جیبی بزرگتر از اندازه یی که برایش در نظر گرفته شده یعنی خارق العاده، شگفت برانگیز و خیلی اندوهگین در یک دنیای خشن، ذلیل، غیر قابل پیشبینی و کثیف به حیث پرچم پنهانی برای منزلت انسانی خدمت کند.[ تاکید از ماست.]

آن به هیچ وجه تنها یک دستمال بینی نیست. با آن، نه تنها میتوان بینی خویش را از کثافات جمع شده پاک ساخت ( این جریان تنها یک سد سطحی را به وجود می آورد. ) بلکه به کمک زخمیی شتافت؛ برای بدرود در ایستگاه ترن به اهتزازش در آورد. آدم میتواند پنهانی به زندان یا اردوگاه مجازاتش ببرد و  با آن صورت مرده یی را بپوشد. دستمال جیبی وظیفۀ دیگری هم دارد: در محیطی که زبان گفتاری وسیله یی برای قدرترانی است و سخن زدن میتواند به بهای سر و گریبان یکی تمام شود، سکوت چند بعدی را تجربه میکند و دستیارش میشود.

« گاهی که زبان ما تابو قرار داده میشود، در پی آن میبرآییم تا پیام مان را به وسیلۀ اشاره ها حتا به کمک پدیده ها برسانیم. شاید دانستن آنها ساده نیفتد اما تا مدتی غیر مشکوک میمانند.»

دستمال جیبی خواهر قلم هیرتا میولر میشود. چنانچه به وسیلۀ قلم هیرتا دانستیم که چه ها میتوان با یک دستمال جیبی انجام داد: و این یک « عمل آمیخته با سکوت » است. « یک عمل از سر تا دست، از کنار زبان میگذرد.» شباهت دستمال جیبی با یک برگ کاغذ سپید، چهارگوشه، قابل انحنا و سبک میتواند بیشتر از یک تصادف باشد.

برندۀ نوبل مورد انتقاد قرار میگیرد، گوییا او هوشیارانه در یک واقعیت مدرن مدهش، زیبایی اردوگاه ابزار

سدۀ نزده هم را نشان میدهد.

هیرتا میولر یکبار دیگر با اشیای سمبولیک خوب دیرینه یی که برای زنده گی انسانی و نویسنده گیش برگزیده، دستیار یک زنده گی پویا میشود.

این یک سخنرانیی است که واقعاً راه در قلب میگشاید.

 

توضیح برگرداننده

 هیرتا میولر نویسندۀ آلمانی ـ رومانیایی به تاریخ نهم دسامبر سال 2009 ترسایی به جایزۀ ادبی نوبل در شهر ستاکهلم سویدن نایل آمد.


 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول