© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پوهنمل محمود نظری

 

حاضر جوابی یک فن خاص ادبی

                                                        قسمت ۱۴

 

داني دم مرگ شمع به پروانه چه گفت

  گفت اي عاشق بيچاره فراموش شوي

سكوت پروانه ولي خوب جوابش را داد

گفت طولي نكشد تو نيز خاموش شوی

 

***
 

پژوهشگران متفقاً حضرت امیر خسرو بلخی( دهلوی) را ایجاد گر ترانه میدانند که آرزوداشت ترانه خوانی را جانشین « تروبت » خوانی بسازد و درین رباعی معروفش الفاظ ترانه را تذکر داده است:
آ نروز که روح پاک آ دم به بدن
گفتند درآ، نمیشد ازترس به تن
خوا ندند ملایکا ن به لحن دا ود
در تن، درتن، درآ، درآ، در تن تن

ازهمین جاست که عده
 يی  از متصوفین معتقد اند که روح انسان قبل از آن که به این قالب خاکی درآید نغمه های آسمانی را شنیده و به آن مأنوس بوده، پس شنیدن موسیقی و نغمات موزون یادگارهای خوش را باز بیدار نموده و به یاد روح میدهد.

***

 

روزي چرچيل در اوج مبارزات انتخاباتي، مشغول سخنراني بود كه فردي با سر و وضعي ژوليده وارد سالن شد و در رديف اول نشست.

وي در اثناي سخنان چرچيل، مدام حرف او را با سوالات بي معني قطع مي كرد و باعث مي شد رشته ي كلام از دست سخنران خارج شود؛ اما چرچيل كه نمي خواست به كم تحملي و بی صبری متهم شود، با صبر و طمانينه به سوالات وي پاسخ مي گفت و مترصد فرصتي بود تا جواب مناسبي به او دهد.

دقايقي بعد، بحث به مساله ي لزوم اخذ ماليات و نحوه ي دریافت آن رسيده بود كه اين فرد دوباره به ميان سخنان چرچيل پريد و گفت: لطفا بفرماييد من كه بچه ندارم، چرا بايد ماليات آموزش و پرورش بدهم؟ چرچيل با لحنی جدي گفت: به همان دليل كه شما پول آب مي دهيد، اما هرگز به حمام نمي رويد و حتي دست و صورت خود را هم نمي شوييد!

***

اول اين استدلال جالب سعدي براي عشق که واقعا فوق العاده بود. خيلي ها بد حالي و زردي عاشق را به بيماري تشبيه مي کنند. اما سعدي صورت خود را به مس و عشق را چون اکسیری که مس را به زر تبدیل کرده تشبیه می کند
 

سعدي گويند روي سرخ تو که زرد کرد؟
اکسير عشق  بر مسم افتاد و زر شدم

شاعری می گوید:

 
ناصحم گفت که جز غم  چه هنر دارد  عشق
گفتم اي خواجه ي عاقل هنري بهتر از اين؟

 

یکې پیش پای مجنون نشت وگفت: این لیلی هم چندان شی نیست که تو خودرا په خاطر وی به این حال انداختی

مجنون جواب او را چنین داد: (شعر از وحشي بافقي است)


اگر  در ديده مجنون نشيني
به غير از خوبي ليلي نبيني
 
تو کي  داني   که   ليلي چون نکويي ست
کز و چشمت همين بر زلف و رويي ست
 
بيني تو قد و مجنون جلوه ناز
تو چشم و  او نگاه ناوک انداز
تو مو بيني و مجنون پيچش مو
تو ابرو او اشارت هاي  ابرو

مولانا گوید:

اندر  دل  بي وفا  غم و  ماتم  باد
آن را که وفا نيست ز عالم کم باد
ديدي که  مرا هيچ کسي  ياد   نکرد
جز  غم که هزار  آفرين بر  غم باد

من    غلام قمرم  , غير  قمر  هيچ  مگوي
پيش  من جز سخن شمع و شكر هيچ مگوي
سخن  رنج  مگوي  ,  جز  سخن   گنج مگوي
و از اين  بي خبري  رنج مبر ,  هيچ مگوي
دوش ديوانه شدم, عشق مرا ديد و بگفت
آمدم , نعره  مزن، جامه مدر هيج مگوي
گفتم   اي عشق  من از چيز  دگر  ميترسم
 
گفت آن چيز دگر نيست , دگر  هيچ مگوي
من به گوش توسخنهاي نهان خواهم گفت
سر بجنبان كه بلي هيچ مگوي ,جز تو به سر
گفتم اينرو فرشته ست عجب يا بشرست
گفت اين غير فرشتست وبشر هيچ مگوي
گفتم اين چيست بگو زير و زبر خواهم  شد
گفت ميباش چنين  زير و زبر  هيچ مگوي
اي نشسته تو در اين خانه  پر  نقش خيال
خيز از آن خانه برون هيچ مگوي رخت ببند

در آخر سوال جواب مناظره ای از حافظ

گفتم صنم  پرست مشو،  با   صمد نشین
گفتا در کوی عشق هم این و هم آن کنند
گفتم    هوای میکده   غم می برد    ز دل
گفتا خوش آن کسانی که دلی شادمان کنند
گفتم شراب  و   خرقه نه   آیین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیر مغان کنند
گفتم ز لعل نوش لبان  پیر را  چه سود
گفتا به   بوسه شکرینش   جوان کنند
گفتم که خواجه کی به سر حجله می رود
گفت آن زمان که   مشتری مه   قران کنند
گفتم   دعای   دولت او   ورد حافظ است
گفت این دعا ملائک هفت آسمان کنند

 منابع:

Dream.blogfa.com-1

Noor.blogsky.com-2

Afgahanasamai.com-3

Pezhvak1977.blogfa.com-4

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول