© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

    

 

تنهـــــا برای او

هـیروشـــــــــــیمـا

هـیروشیمـا هسـتم ولی نه در جـاپان. هـر کشـوری را نام بگـیرم و بگـویم از اینجـا مینویسـم، خـواهـید گفـت دروغ میگـویم. هـمـان بهـتر که برای گنهگار نساختن شمـا به دروغی پناه برم و بگـویم بیرون از هـر سرزمین، در دل خـودم زندگـی میکنم. نشانی پسـتی، ایمیل و شمـاره تلفونم را به هـمه کس نمیدهـم، زیرا برای یک خـواننده مینویسـم و او بدون اینهـا هـم مرا میشناسد.  

به من چه که دیگران سـتایشم خـواهند کرد یا نکوهش؟ از آفـرین به اندازه نفـرین بدم می آید. وبلاگ ندارم، زیرا نمیخـواهـم هـمه روزه چرند تایپ کنم و یاوه گـوی بدتر از خـودم بیاید و برای الاغ ســاختنم چنین پیامهـایی به یادگار گذارد: "سروده هـا و نوشته هـایت مسـتم میکنند. وبلاگ خـوبی داری. به من هـم سر بزن. سبز باشی."  

مهـربان بودن را بهـتر از آگاه بودن مـیدانم. افغانسـتان را مـانند امریکا دوسـت دارم. به من چه که فـرمـانروایان شان کیهـا هسـتند و چگـونه برگزیده شـده اند؟ به من چه که برنده جـایزه صلح نوبل سال 2009 چند هزار سرباز تازه را برای جنگ به کجـا میفـرسـتد؟  گـیرم به من هـر چه، الکـول کدام جـام و کـبوتر کـدام بام تکان خـواهـد خـورد؟

چـرا شرمنده باشم از گفـتن اینکه زادگاه و زبان و نژادم، نژاد و زبان و زادگاه آدمخـوارهـا نیز هسـتند؟  مگر مــن داور دادگاهـم که باید با نشان دادن چکـش بلندتر از فـــــریاد هـــی داوری کنم؟ از آنانی که وسـوسه "احصاییه دقیق نفوس" و سـودای "اکثریت و اقلیت" زانوان شان را مـانند سرهـاشان به درد آورده اند، نیسـتم. خـواهش میکنم هنگام آمـارسنجی باشندگان جهـان، مرا در شمـار "شهـروند" که هـیچ، در شمـار آدم هـم نگـیرید. مبادا زنده بودنم نخـواسـته و ندانسـته اقلیتی را اکثریت سازد.

زشت یا زیبا، پیروزمند یا شکسـت خـورده، جوان یا پیر، آقا یا بانو و تنهـا یا با کسی بودنم به چه درد شمـا خـواهـد خـورد؟ تنهـا آنکه مرا میشناسد، اینهـا را میداند و سخنان بسیار دیگر را.

گفـتند سایت فـردا بخش تازه باز میکند به نام "سـوی فـردا". آمـدم از هـمینجـا بیاغازم. نمیخـواهـم کارهـایم ویراسـتاری شـوند. بگذار هـر که هـر گاهـی دلش بخـواهـد به هـر خـوب و بدم بخندد. میخـواهـم به فـرمـان دل خـودم زبان بگشایم. به دیگران کاری ندارم. دیگران نیز میتوانند با من کاری نداشته باشند، و اگر هـم داشته باشند، نه از دسـت آنهـا چیزی برخـواهـد آمـد و نه از گـریبان من.  

از شــماره ها "1945/08/06/0815" را هـرگز فراموش نخـواهــم کــرد. خـود به شناسنامه نمی ارزم و او به هـر آنچه در گمـان نگنجـد، می ارزد.

و تا نگـوید میا، در هـر شــماره خـواهم آمـد.

 
 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول