© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


سهراب سیرت

 



بنوشيد!

نزديك ميشدي و کمی منسجم شدم
برخاستم، دوباره به تعظیم خم شدم
يك عمر شد كه در پي يكبار ديدنت
جاده به جاده از رد پايت قدم شدم

تنها تو چاره پرور تنهايي مني
با تو اگر غريب ترين كس شدم شدم

تا در نگاه سر سري ات چشم دوختم
در فكر سرنوشت پراكنده ام شدم

بر برگ سرنوشت و الفباي زنده گي
«دالِ» دعا و دلهره، «سينِ» ستم شدم

خشکید استخوانم و جوشید خون من
از من که خسته است؟ بنوشید! دم شدم


تعویذ

چیزی نگوي! حرف مرا گوش کن فقط
از عیش بگذر اشک مرا نوش کن فقط
جان میدهی اگر، منِ دیدار کشته را
با چشم های خویش هم¬آغوش کن فقط

دیروز در حضور خودت یادم آمدی
یکروز بود رفت، فراموش کن فقط!

دیگر اگر تماس گرفتم، به راحتی
بفشار دکمه یی را ـ خاموش کن فقط
...
مادر! تو پشت ظالم و جادوگرش نگرد
«تعویذ» دردهای مرا پوش کن فقط


سرگذشت

چون تلخي شراب شب امروز هم گذشت
فردا چه خواهد از سر اين بار غم گذشت
امروز باز سيخك موي تو گشته بود
سيخي كه ديشب از قفس سينه ام گذشت
با يك نگاه رنگ و رخت يكرقم پريد
روزم تمام بی رمق و يكرقم گذشت
از سر گذشته ام، سر از امشب نمانده است
حتا به قدر يك سرِ مو در سرم «گذشت»
بسيار پیر کرده مرا عمر ناجوان
عمري كه در كنار تو بسيار كم گذشت


 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول