© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته و برگردان: فریبا آتش صادق

 

رقــاص روی دیوار

 

"رقاص روی دیوار" نام کتابی است که در این در اواخر توجه  زیادی را بخود جلب کرده است. نویسنده این اثر اندریا بوسفلد ژورنالیست متولد سال 1970 در بریتانیا میباشد. اندریا کارمند نشریه "آفتاب" بود و پس از آن در بخش اخبار جهانی کار میکرد. او در سال 2005 به کابل رفت و در آنجا  کارش را با رادیو آزادی ادامه داد.

اندریا بوسفلد در اخیر مارچ 2009 به انگلستان بر گشت و خانه چوبی را کرایه گرفت تا به نوشتن رمان رقاص روی دیوار بپردازد.

اندریا بوسفلد  خواسته است در رمان "رقاص روی دیوار" افغانستان را از دید پسر یازده ساله تصویر کند. برای فواد یازده ساله افغانستان دارای تاریخ  دارای قدامت، سرزمین شعر و فرهنگ خاص خودش میباشد.

او در بخشی از کتابش مینویسد: « زمانیکه طالبان از کابل ناپدید میشوند، هراس سایه ً رژیم سیاه شان تا دیر زمان از جاده های شهر ناپدید نمیگردد.

پس از آنکه خانه شان از جانب طالبان ویران میشود، او و مادرش در خانه خاله اش بسر میبرند. فواد به مدرسه علاقه ندارد و تنها از راه گدایی با دوستانش میتواند نان شب و روز را پیدا کند. گاه بکسهای توریستها را انتقال میدهند و یا به کمک دیگر خارجی ها میپردازند.

زمانیکه مادرش کاری در خانه یکی از خارجیها مییابد، توجه فواد به نوع زندگی آنها در کابل جلب میشود. او با مادرش زندگی مشترک را در منزل  گیورگی، جیمز و مای آغاز میکند. زندگی در آن خانه برایش همچو بهشت بود  و او با اشتیاق تمام علاقمند گیورگی آن خانم جوان میشود. گیورگی با زبان فواد صحبت میکند.

او زمانیکه زمینه دید و باز دید گیورگی با حاجی خان را مهیا میسازد، بسیار کم درمییابد که در چند سال اخیر چه چیزهایی در کشور زیبایش رخ داده است. چرا طالبان توانستند حاکمیت را بگیرند؟ و چرا بعد از رفتن آنها از افغانستان هنوز هم صلح به این کشور نمی آید؟ چرا تا حال عساکر خارجی دوباره به کشورهای شان بر نمیگردند؟

نویسنده کتاب خواسته درین بخش موانعی را که فرا راه بر قرار شدن صلح وجود دارد و  عساکر خارجی نمیتوانند به کشورها شان برگردند، توضیح دهد.

 در رمان یاد شده داستان عشق خانم خارجی با یک مرد افغان آغاز مییابد که خالی از دلچسپی نیست.

رمان "رقاص روی دیوار" را یکی از رمان ها  پر هیجان سال نامیده اند و اکثراً در کشور های غرب جوانان  را از سن 14 تشویق به مطالعه آن مینمایند.

اندریا بوسفلد در مصاحبه اش در رابطه به رومان رقاص روی دیوار و خاطراتش از افغانستان چنین گفته است:

« بار نخست در سال 2001 جهت تهیه اخبار برای سه ماه از جانب روز نامه "اخبار جهان" در مورد مبارزه با تروریزم رفته بودم. یکسال بعد باز هم برای مدت کوتاه به آنجا رفتم. پس از آن که روز نامه دیگر علاقمندی در آن مورد نداشت، علاقه من تازه در مورد افغانستان بیدار شده بود. حتا در یک سال دو بار تعطیلات ام را با مادرم در آن آنجا بسر بردم. در سال 2005 در یافتم که رادیو "صدای آزادی" به همکار ضرورت دارد، با آنکه وظیفه ام در لندن را خیلی دوست داشتم و کار در افغانستان برایم فرصت خوبی بود،  در اکتوبر 2005  روانه افغانستان شدم و این بهترین تصمیم من در زندگی تا حال بود.

با پسری به اسم فواد در کوچه مرغها آشنا شدم. او پیشنهاد کرد که به حیث محافظم به کار گرفته شود. ما دوستانی خوب شدیم. در جریان یک سال خنده های مشترک داشتیم. او رفیق تنهایی هایم بود. هشت سال داشت که با هم آشنا شدیم و روان انگلیسی صحبت میکرد. زمانیکه تصمیم گرفتم نقش مرکزی رمان را پسری داشته باشد، میخواستم واقعاً یک فواد باشد و هم خواستم خواننده رمانم را علاقمند به فواد و از نام فواد علاقمند به افغانستان بسازم.

از جمع اخبار مردمان در غرب تصویر منفی در رابطه به افغانستان داشتند، اما یگانه چیزی که برای من مهم بود، خواستم تصویر دیگری از افغانستان بدهم. افغانستان کشوریست که مردمش در برابر همدیگر محبت دارند و تار و پود شان خواهان صلح و آشتی اند.

هر سکه دو رو دارد، زندگی در افغانستان با آنکه خیلی دشوار است، مردمان و سرزمینش جادویی در خود دارند. مردم خیلی با احساس اند و من زیاد خوشبینی دارم که افغانستان با کمک های بین المللی  آباد  خواهد شد.

به روی من بانوی غربی بسیاری درها باز شد، نه تنها با مردان آن کشور صحبت داشتم، میتوانستم با خانمهای شان، با مادران و خواهران نیز ملاقات کنم. برای یک مرد غربی چنین زمینه ناممکن بود. در مدتی که در افغانستان بودم با محبت و احترام پذیرایی میشدم.

با آنکه انفجار بم برای مردم هراس می آفریند، زندگی در آنجا پیش میرود. با وجود تمام حملات و بمباردمانها باید برای مردم آن کشور از ته دل صلح و آرامی را آرزو کرد.

زمانی که در لندن بودم زندگی برایم پر از جنجال و دور از تمعتع و لذت بود.  در افغانستان مردمان مهربانی را با خود داشتم و اوقات فراغت را با آنها سپری میکردم. آن منطقه پر از جنگ برای من صلح و محبت را هدیه کرد.

 

[][]  

 

 

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول