امین آریبل
همان و همین
ستم در نقش پیشانی زمین شد
سرشـــک نور آب آستین شد
هوای ناله پر کردنــــــــد آفاق
همان که در گمانم بودهمین شد
دربند
دگردم رود غفلت چمچه مست است
بلند پاروپامـــــــــــــیزاد پست است
یدآهن ســــــــــــپید دور دریا
گره سلطه ی مارا بدست است
فریاد کوچه
زبانم میله ی زندان گشته
ترنم هم نـوای نان گشته
چه زیر سرـ سرِ سر پهلوی سر
گذاری غم بلای جان گشـــــته
کرخت
قلم از دست من افتاد بشـــکست
صدا در پیچ و تابی یاد بشکست
ندانم این شکستن تا کجا ها
سرآزادی آزاد بشــــکست
هالند اکتوبر 2009 میلادی
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
صفحهء
اول
|