© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 نذیر ظفر





نو جوان بودم و با شعر و ادب کارم بود
صحبت اهل قلم رونق بازارم بود
هر کجا شاعر شیر ین سخنی میدیدم
چو نویدی بدل واله و بیمارم بود

(ظفر)

                                                       نوید غزلسرا

در آوان نو جوانی که قریحه خداداد شاعری در تار و پودم نغمه سرای عشق بود ؛و هنوز جرات اظهار این عشق نها نی را در خود نمیدیدم ؛هر شعر خوب و نغز؛ صیاد روان عاشق پیشه ام بود و با خوانش هر غزل دل انگیز به دل با خته خود می اندیشیدم و شمع جا نم در فا نوس زنده گی روشنگرای محبت بود .
آری! زمانه یی بود که دستر خوان ها ؛ میزبان اهل خانواده ها بود ؛ و اهل خانه از شاه تا گدا رزق مقدور الهی را دور هم جمع میخوردند که هنوز از مهاجرت و مسافرت سخنی در میان نبود .
شعرا اکثرا به اشعار عاشقانه مشغول بودند و آلام هنوز بر اولاد این سر زمین تیغ کین نکشیده بود .
در آن هنگام در جمع نشرات مطبوع کشور ؛ مجله ای بنام میرمن به چاپ میر سید و اگر اشتباه دامنگیر سخنم نشود این مجله از طرف میرمنو تو لنه وقت به چاپ میرسید؟منکه مستفید از خوانش این مجله بطور مجا نی بودم و بیشتر عطف تو جه ام به صفحات شعر و ادب مبذول بود ؛ در آن صفحات پر بر در زمره اشعار دیگر شعرا ؛ اشعار مر حوم غلام احمد نوید را به خوانش میگرفتم و از بیت بیت آن کسب فیض میکردم.
فقط همینقدر بخا طر دارم که این مجله ماهنا مه بود و مهتمم آن جناب مسعود جان فارانی بود ؛ به هر حا لت با قطع و صحا فت زیبا بدسترس گروپ خواننده گان قرار میگرفت و از همین مجله معر فت غیابی با شاعر والا مقام و غزلسرای توانا پیدا کردم و با و جودیکه نمیدانستم ایشان در کجا و چه کار میکنند ؛ محبت خا صی در خوانش اشعار شان برایم پیدا شده بود تا اینکه قا فله مها جرت مرا به سر زمین امر یکا پیاده کرد و با تماس همراه عده یی فر هنگیان ؛ با جناب حا مد جان نوید فر زند مر حوم غلام احمد نوید معرفت رویا رویی حا صل کردم و در اولین پرسش ها مجمو عه ای شعری پدر شان را مطا لبه نمودم که با الطاف بیکران در اختیارم گذاشتند .
خوانش هر کتاب نو جا لب است مگر جلب تو جه من به تقر یظی معطوف شد که تو سط فر زند در اثر پدر نوشته شده بود ؛ تقریظ این مجمو عه غزلیات تو سط جناب حامد جان نوید فرزند مرحوم غلام احمد نوید نگاشته شده که از هر لحاظ قابل خوانش و جا لب است .حامد نوید در مورد پدرش مینویسد ((-نوید در سال 1363 خورشیدی در کا بل چشم از جهان پو شید و طوریکه اطلاع حا صل کردیم چندی بعد از وفاتش بر گذیده یی از اشعاراو به کو شش آقای متین اند خو یی در افغانستان به چاپ رسید.ولی چون این اشعار از روی غزل های چاپ شده ی نوید از جراید و مجلات سا بقه گرد آوری شده بود اکثر آنها مکمل نبود ه خا لی از تحریف؛ سا نسور و اشتباهات طباعتی نمیباشد .
مجمو عه ای در نزدیکی از اقارب در کا بل با قی ماند و فقط کا پی یک تعداد اشعار در سال 1371 بدستم رسید که انرا با تعداد دیگری از اشعار پدرم در اختیار جناب دوکتور شعور به غرض تدوین ونشر قرار دادم تا بدسترس علاقه مندان شعر و شیفته گان هنر و ادب افغانستان قرار گیرد .
از اشعار دوره اخیر زنده گی پدرم یعنی از سال های 1357 تا 1363 فعلا اثری در اختیار ندارم . چون ایشان به هیچ وجه حا ضر به ترک وطن نبودند و هنگا میکه در خا نواده ما صحبت از مها جرت میشد این شعر را تکرار میکردند :-

 کو هم و پهلو به طو فان حوادث داده ام
نیستم خا شات گر بادی برد از جا مرا))

جناب حا مد نوید فر زند برومند غلام احمد نوید در نو شتار شان وضاحت میدهند که که پدرشان با برامدن از وطن راضی نبودند و تا آخرین رمق حیات در وطن بودند ودر آغوش مادر وطن جان را به جانان سپردند .
مر حوم غلام احمد نوید با و جودیکه محمد زایی بودند مگر تا جایکه اشعار شان در اختیار و خوانش من قرار گرفته؛ دیده نشده که شعری به وصف دربار سروده باشد و حسن تفوق جو یی اصلا در اشعار شان نیست و فقط عشق رهنمای شاعر بوده و شاعر با عشق جهان را پدرود گفته.
در پیشگفتار این مجمو عه شعری که تو سط جناب محترم دوکتور اسدالله شعور نگا شته شده و تقر یبا 21 صفحه چا پی را احتوا میکند ؛ در بخشی از آن آمده است :- ( با آنکه استاد نوید طی تقریبا دو دهه ی اخیر عمر در کابل از محا فل رسمی و فر هنگی دوری میجست ؛ منزل شخص خودش در حقیقت همیشه یک محفل فر هنگی تمام عیار بود. فضلا ؛ شعرا ؛ نگار گران و دوستداران فر هنگ اکثرا بحضور ش می شتافتند و از صحبت های عا لمانه و تجارب سیاسی و ادبی شان مستفیضش میگردیدند ))
از نو شتار جناب اسدالله شعور استنباط میشود که غلام احمد نوید مخالف سیاست دولت آن وقت بوده و حتی در محافل فر هنگی اشتراک نمیکردند و منزل خود شان جایگاه تجمع فر هنگیان بود و این میر ساند که دولت وقت نیز در پی آزار این شاعر واله نبود زیرا اگر میبود اجتما عات فر هنگیان را در منزل استاد اجازت نمیداد و اینکه استاد نوید چه اندیشه سیا سی داشتند در اشعار شان نمیتوان شهودی پیدا کرد ؛ به هر صورت ایشان ما نند سایر شعرا ؛ ادبا و اهل قلم از زمره ای غنا های معنوی کشور مان بشمار میروند و از افتخارات کشور ما اند .
استاد غلام احمد نوید سبک خا صی در شعر دارند و اشعار شان با زیبایی خاصی ادبی و باریکبینی های مخصوص اراسته است ؛ این شاعر والا مقام و میهندوست در برج میزان سال 1363 هجری شمسی در زادگاه اش کا بل زیبا داعی اجل را لبیک میگوید و به رحمت حق میپیوندد که در مر ثیه مرگ این شاعر جناب استاد عبدالرحمن پژواک چنین میسراید:-

مرا دلیست پر از آرزو تهی ز امید
دلی مثال دلم دیده ی ز مانه ندید
فر یب شام نخوردم ستاره چون سر زد
نوید صبح ندیدم ؛اگر سپیده دمید
به هیچ شعر نلر زید خا مه در دستم
مگر به مر ثیه یی غازیکه گشت شهید
دریغ قاصد ایام آمدو گفتا
اجل بیا مد و خا موش گشت و رفت نوید


آری ! واقعا ضیاع اشخا ص و افراد فر هنگی و اهل دل و اهل قلم قابل نگارش صد ها مر ثیه است مگر بنا به شعر شاعر والا سخن و شیرین زبان حضرت سعدی شیرازی :

 سعدیا مرد نکو نام نمیرد هر گز
مرده آنست که نامش به نیکو یی نبرند؛

 واقعا این ها زندهگان ما اند که لباس زنده گی بدل نموده اند .
با پیشکش چند غزل ناب این غزلسرا ؛ اجر جذیل از بار گاه خداوند برایشان استد عا میکنیم.

بیخودی

کی لاف عقل و دانش و فر هنگ میزنم
مستم سخن ز بادهی گلرنگ میزنم
بی نشائیکنفس نتوان برد بار غم
سا غر ز باده گشت ؛ تهی بنگ میز نم
گه پای خم شکستم و گه پای محتسبپ
از بی خودی به هر چه رسم سنگ میزنم
از ریش پیر صو معه فیضی نیا فتم
اکنون به زلف دختر رز چنگ میزنم
ساقی! خمار باده مرا مو دماغ کرد
پیمانه را گر فته و بر سنگ میزنم
خو کرده ام به محنت آواره گی نوید
آتش به فرق افسر اورنگ میزنم


طبع جوان


شمیم و رو شنست به محفل بیان ما
در دل هر آنچه است بود در زبان ما
ابری که بر فضای چمن نعره میزند
یادی دهد ز مستی طبع جوان ما
ما هرزه تاز همچو خس و خار نیستیم
از کف نمیرود به نسیمی عنان ما
ما خا مشی چو غنچه نمودیم اختیار
ای باد صبح بیهوده مگشا دهان ما
هر گز غبار خا طر گلشن نگشته ایم
چون بو بود به سینه گل آشیان ما
ما بلبلان ز بس به نزا کت نفس کشیم
در گوش غنچه نیست گران داستان ما
بیر نگ و بو چو غنچه ای پژمرده گشته ایم
یعنی بباد ر فته متاع دکان ما
چون خار خشک لایق این بوستان نه ایم
ای برق نیستی بزن آتش به جان ما
عمریست متصل ز جگر آه میکشیم
راحت نکرد نیم نفس کاروان ما
گا هی که فکر سوی فلک سیر میکند
طبع رسا (نوید) بود نرد بان ما
آ

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول