© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



        

نوشته عبدالواحد سیدی

 

 

                                  پیش در آمدی بر نوشته استاد نگار گر

منکه از حال و هوای نا بسامان این وطنی که در طول دوره جوانی تا به پیری لحظه ای بخاطر درنگی شهد خوشیهای را که میگویند انسانها میداشته باشند نه چشیده ام ، این سر و آن سر دست بدامان تار نما ها که هم ارزان هستند و هم از سوی بخت به آن دست رسی دارم از این تار نما به آن واز این فالیز به آن فالیز شتافته ام تا باشد که فالیزی مانند فالیز مرزا که با تعریف جناب نگار گر از شیرینی محصولاتش آب بدهنِ خشک می تراود و لذت می آورد بیابم ولی همه اش قصۀ فتنه و فساد فلان و بهمان را می خوانم و فلان بی مروتی و معامله گری را که پشت انسانها را در مردانگی خشک میکند تا به نوشته دوست دیرین نگار گر عزیز رسیدم که دم از مفصل عشق زده بودند که خواننده را به "شادی مرگک" فرا میخواند.
منکه سالها نرد عشق نباخته بودم و حتی قصۀ آن را که مفصل آن از هر دهنی شیرین است نیز نشنوده بودم برایم جای خرمی بود که این قصه هر گز نا تمام را از خامه استاد عشق بشنوم و چنانیکه مولانا از سخنان آن مرد(شمس} کریمانه حظ میکرد لذتی بیابم، ولی وقتی به نوشته داخل شدم چاشنی آن هوشم از سر پرد زیرا این سخن عشق نه ،بلکه قصه یک ملتی را حکایه میکردند که همه چیزش را از نزدش گرفته و در مرداب زمان غرق کرده بودند.
در ابتدای کوچه سخن از طلا ومس رفته بود که تداعی یک داستان واقعی را در ذهنم پس از سکوت بیست و اند سال زنده ساخت و آن قصه ،این بود که "احسان جوان با همیت و پر صداقت که اولین بهره های جوانی را با نامزد شدن با یک دختر فرزانه به بهاره نشانده بود سر موضوعی میانه شان مانند بن لادن و امریکا برهم میخورد و به دوست نامزدش (دختر) میگوید :" منّت اکسیر ما را زند زیر بار کرد از طلا گشتن پشیمانیم ما را مس کنید" و آن دخترک که از زیب و فرجوانی زیبایی را تا گلگونه های رویش به ارمغان داشت فوراً احسان را مس ساخت و این احسان بود که مس جانش در تنور مصر جان روز های امید و جوانی را در یأس شکست عشق عراقین بسر سوزانید؛ همانند اسامه که طول و عرض میرانشاه و وزیرستان را تا چترال و باجور و سوات به دها بار پیمود تا باشد که نهانگاهی برای غمهایش پیدا کند که نشد." برمیگردیم بر سر پالیز میرزا! جناب نگار گر که قبلاً اشاره کردم نوشته خویش را به سخن عشق تمهید بسته بودند خواننده را اولا تر دانست که به نهیب عشق در راه، راست سازد ووقتی ما هم مسیر مند در آن حرکت شدیم خود را در کوچه های تنگ و تاریک تاریخ و سیاست که دم از "پلورتاریا" و شکوه حرکت های کار گری و عدالت طبقاتی را زنده میساخت تا ساحت ثوری ها و پیش از ثوریها و اینکه در قصه ثور مانند قصه احسان به آن ملت مظلوم چه گذشت همه کسانیکه آن روزگاران را در یافته بودند میدانند . از آن پس این قصه عشق صداقت خود را در زوایای فریب ها ، حقه ها تازمانی خود را گم میکند که بجنگ کامل عیار صف ارایی شرق در مقابل غرب قرار میگیرد و در نتیجه می بینیم که شرق در این جنگ هویتش را گم میکند و وطن ما مردمش را ؟ سران ما شتابان و نا شکیب طول و عرض دالانهای مقامات را در پاکستان می پیمایند تا چیزی نصیب شان شود که از گاو غدودی هم براشان نمیرسد و سر انجام در آخیر بازی همه با هم در بالای نعش کابل در سیتز میشوند تا از فالیز میزا خربوزه و هندوانه یی بخورند غافل از آنکه آن فالیز در جریان آن جنگ ها از مکاید روز گار دگر جز نامی و نشانی چیزی ندارد .
استاد نگار گر که کارش نگاره نشانی است ما را از کوچه ها و پس کوچه های ماسکو به افغانستان و با گذشتاندن از دره های پست آنسوی سر حد تا کرانه های آسمان و ریسمان یعنی تا نیویارک و "یازدهم سپتمبر" و داعیه بوش استادانه به تماشا میبرد و در اخیر این مفصل را که عشق نام مانده اند بوطن خود مان در میان گند فساد و فتنه جویهای عاملین امریکایی که وطن عزیز ما را به لجن گندیده نا راستی وخیانت و فساد تبدیل کرده اند در طی دو سفر شان ما را همراه خویش ساختند و در اخیر هم با خرچ حاتم طایی وار دستر خوان کرم امریکا و غرب را در مهمانی کمپاین های انتخابات ما را نیز منحیث نظاره گری از دور به تماشا وا میدارند.
ولی یک چیز را من از گفتار استاد یاد دارم که عشق همواره عاشق و معشوق را در یک دایره بسته با هم قاطی میکنند تا معلوم شود عاشق کیست و معشوق چیست؟ بهر حال از سخن عاشقی و معشوقی که بگذریم از این یاد نامه استاد این شعر عارف وارسته و شاعر پیرایه پرداز ادب دری بیدل بزرگ بیادم از حالت بی هستی و پر پستی ایکه حاصل ذوال و فرود رجاله های کشورم به وطن دست داده است توجه و منحیث ختم حسن به آن اکتفا و به این نوشته خاتمه میبخشم که فرموده بودند:
درین طوفان که موج از بیم جنبیدن حذر دارد حباب ساده دل بر روی دریا خانه میسازد
باشد تا در یک سفر دیگر بخت بما اقبال نماید تا واقعاً مفصل عشق را از خامه استاد نگار گر داشته باسیم . یا هو
 

                                                                           

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول