© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 



داکتر اکرم عثمان

                

                               تداوم بحران درافغانستان ازمنظر جامعه شناسی

یکی از مهمترین ویژگی های تاریخ ما، دشواری تأسیس وتشکیل جامعهء منظم  وقانونمدار بوده است. نظربه دلایل فراوان اقتصادی واجتماعی ، بزرگترین سنگ راه پیشرفت وتحول منظم کشورما وشماری کشورهای منطقهء ما موانع طبیعی از گونهء موجودیت کوه های دشوار گذر، بیابانهای بی آب علف، خشکسالی های متواتر وبه تبع آن ، پراگندگی اجتماعات انسانی بود که در فواصل دور از یکدیگر مانند مجموعهء از جزایر منحصر و محدود به خود ، موریانه وار می زیستند واز روغن جان شان تغذیه می کردند.

اگر این جا وآنجا شبه دولتی ایجاد می شد وواحدهایی از آن اجتماعات تن به اتحاد می دادند باز هم وحدت شان شعوریی وارادی نمی بود بلکه جبر زندگی از گونهء ترس وتباهی آنها را مانند مرغان گرفتاربه داخل قفس هایی بنام دولت های سیاسی ـ مذهبی وقومی و طایفه ای وامپراتوری میراند.

پس سده های زیادی دربرگرفت تا مستبدی توفیق میافت ضیعفتران را ناگزیر به همزیستی و فرمانبرداری کند. بنابرآن بارزترین خصیصه اجتماعات منطقهء ما اول بی نظمی وبی نظامی بوده، وبعدازآن عنصرغلبه وزور اسباب وحدت میکانیکی ـ فزیکی یا اتحادهای به شدت شکنند ونااستوار را فراهم کرده است.

همچنین مدت زمان زیادی درکار بود تا آن اجتماعات غضروفی در سطح طایفه، قوم وقبیله تکامل نمایند وحکومتهای قبیله ای را استوار گردانند.

از زاویهء دیگر به تاریخ افغانستان، تاریخ قومها و قبیله هاست وبه تفاریق الحادی از قبایل واقوام همتبار وهمکیش به قدرت رسیده اند ومشروعیت حاکمیت شانرا از بخش نظامی وروحانی قبیله شان گرفته اند.

بدینگونه چنان سوخت وساختی سراسر تاریخ ما راپوشانده بود تا اینکه بزعم غالب تحلیلگران و تاریخ شناسان دولت قبیله ای ـ مرکب از کانفدراسیون قبایل ـ بین سالهای 1880 و 1901 به دولت مرکزی عبورکرد و ساختی مستبدتر و متمرکز تر را اختیار نمود. درچنان دوره ای علیرغم وفاق خودکامه با متوالیان مذهب ومدافعان سنن قبیله، حکومت برسر اقتدار، به اقتضای ضرورت زمانه واحیانا توصیه متحد خارجی اش کارخانه هایی بنام «ماشین خانه» وارد می کند، اردویی هفتاد هشتاد هزار نفری را با جنگ افزارهای مدرن سازمان می دهد وبا استفاد ه از چنان سپاهی به سرکوب خونین اقوام نیمه خودمختاری مبادرت میورزد که درگوشه وکنار مملکت حاکم بودند. البته شایان ذکر است که پیش گرفتن چنان سیاستی از سوی امیر وقت کاملا همآهنگ با گردانندگان پالیسی « بازی بزرگ!» درآن فرصت منافع امپراتوری روسیه تزاری وانگلستان اقتضا میکرد که افغانستان را وجه المصالحه ! بنمایند وچون حد فاصلی به کار بگیرند.

به آن دلایل حرکت بسوی مدرنیسم از چنان تنگنایی عبور کرد و حکومت قبیله ای بسوی حکومت نیمه مدرن گام نهاد. بعداز پایان گرفتن حکومت خودکامه امیرعبدالرحمن خان، دوران زمامداری پسرش امیر حبیب الله خان فرارسید که عناصر بیشتری از دولت مدرن را وارد سیستم حکومتی اش کرد و از نظر اندیشه ای مقدمات جنبش مشروطه خواهی را فراهم آورد. از 1924 به بعد « عنصر مردم» وارد قوانین اساسی افغانستان شد که تحولی بنیادین از نظر تکامل فکر حقوقی به شمار می رفت. ولی تا زمان حاضر آن مفهوم چه در قوانین اساسی 1931،1964، 1977 وچه درقانون 2005 نهادینه نشده جایگاه شایسته وواقعی اش را نیاقه است. کشتی توفانزده افغانستان هنوز در وسط اقیانوس با حوادث دست وپنچه نرم می کند ومعلوم نیست که کشش امواج، آنرا به کجا خواهد برد، قربانی یک گرداب خواهد شد یا اینکه بادی لجام گیسخته آنرا به صخره ای خواهد کوبید.

از یکطرف عامل جهانی میکوشد به اقتضای منافعش درکشور ما جای پایی محکم کند وبه هدفهای دور ونزدیکش برسد. از سوی دیگر تمایلات سرکش سنتی وعنعنی مصمم اند که وطن ما را مطابق مقیاسهای هزار سال پیش بزنجیر بکشند وهر تغییر وتحولی رادر نطفه خفه نمایند.

عامل نخستین یا عامل جهانی که پشت سر ارزش های جامعه بازو متکی بردموکراسی سنگر گرفته برآنست که درجامعه ای استبداد زده وقبیله ای اصولی حاکم در پیشرفته ترین کشورها را پیاده کند، در حالیکه جامعه قبیلوی قوانین خاص خود را دارد ونظام مدنی را با تمام قوا رد می کند. در چنین وضعی نزاع نه تنها پایان نیافته بلکه تازه آغاز شده است. ائتلاف برای صلح را به شدت ائتلاف برای جنگ تهدید میکند. طرفین دعوا خود را مدافع منافع ملی وانمود میکنند، درصورتیکه منافع ملی ما هنوز تعریف نشده است. افزایش تنش در داخل افغانستان، نیروهای واپسگرا در منطقه را ترغیب میکند که مثل همیشه جانب ارتجاع درافغانستان را بگیرند ونگذارند که جوانه های ترقیخواهی نیرو بگیرند وبه بار بنشینند.آنها درواقع از تشدید بحران تغذیه می کنند وبرآنند که به پشتگرمی معاونت های همسایه های شرقی وغربی ما، تشدد و ناامنی را تا زمانی ادامه بدهند که قدرتهای عمده جهانی دم شانرا از افغانستان برچینند. آن گاه با استفاده از همین امکانات وطن ما را حوزه بی دفاع مطامع خودشان بنمایند.

از جانب دیگر ادارهء که در کابل استقرار یافته است چنانکه باید، دراتخاذ یک راه عقلانی درمانده است وبیشتر اوقات را صرف توجیه مشروعیت خود می کند. از سوی دیگر سازمان عفو بین المللی که یکی از شاخه های معروف مدافع حقوق بشر می باشد در گزارش سالانه اش ، کشور های زیادی از جمله ایالات متحده امریکا را مورد انتقاد شدید قرار داده است.

این سازمان که مقر آن درلندن قرار دارد به نقض فاحش قوانین جامعه بین المللی ،حقوق بشر درافغانستان نیز پرداخته واز وضع نگران کننده نا امنی ، دست اندازی فرماندهان مسلح وخودسر به جان ومال مردم عادی ، ضیاع گسترده حقوق زنها واختطاف کودکان در سطح وسیع خبر داده است.

درکشور جنگزده افغانستان که حداکثر ظلم ، اجحاف ومردم آزاری رواج یافته است، چنان گزارشی قریب به یقین به نظر میرسد ولی افغانستان از شمار کشور هایست که تحت تأثیر جوء داخلی وشرایط بین المللی ناگزیر شده معیارهای حاکم بر اخلاق ورفتار بین المللی را تا حدودی جدی بگیرد و روند تطبیق وعرفی شدن شانرا دنبال نماید، هرچند طی کردن کوه وکوتل این راه دشوار وطولانی معروض باخطرات وکارشکنی های فراوانیست.

سازمان عفو بین الملل دولت امریکا را به بد رفتاری باشهروندانش ونقض حقوق زندانیان درداخل وخارج آن کشور متهم کرده و بر دولت ها وممالکی نظیر اسرائیل ،ایران ،سودان،چچن ، نیپال وکانگو خرده گرفته است. در رابطه به ضیاع حقوق بشر در درافغانستان می توان گفت که عوامل زیادی دخیل فشار بر مردم وپامال کردن حقهای اولیه آنها استند و می کوشند این حداقل نظم و اطمینانی را که فراهم آمده است از بین ببرند، ولی باید اذعان کرد که مردم عادی به همین مقدار امنیت وثبات دل سپرده اندو چشم انتظارند که رفته رفته درجهء مصونیت آنها فزونی بگیرد ودست زور گوها کوتاه شود.

افغانستان از منظرسازمان عفو بین المللی و مؤسسه دیده بان حقوق بشر یکی از کشورهای به شدت آسیب پذیر است وایجاب می کند که مسوولین امور داخله این معضل را جدی بگیرند وتوسعه سیاسی و مدنی را پایه پیشرفت اقتصادی تلقی نمایند.

فراتر از رفتار امریکا در افغانستان و خوب وخراب اعمال حکومت بر سراقتدار درکابل وتمایلات سیاسی گروه های چپ وراست ومیانه، یک حقیقت برتر وجود دارد که آن نیاز مبرم مردم عادی شهر و ده به آسایش روحی و جسمیست.

ما همه به چشم سر دیدیم که بازسازی وآبادی مملکت از فهم و فراست وتدبیر و تعقل خود ما پوره نیست واستعداد ویرانکاری ما به مراتب بر ظرفیت سازندگی ما می چربد. روزگار دراین سی سال اخیر به یکایک احزاب وسازمانهای سیاسی که مدعی پیشرفت کشور ورفاه ورستگاری ملت بودند موقع داد که درجه شعور وکارآیی شانرا درعمران وآبادانی وطن شان بیازمایند ولی هریک بلا استثنا چنان گلی به آب دادند که روی هرچه آدمکش وجلاد را که درگذشته به قدرت رسیده بودند سفید کردند.

یکی خلق خدا را پیش روسر برید ودیگری از پس سر یکی ساعد گردن و کتف وبازو شکست ودیگری در ملا عام خواهر همسر ومادر رعیت را شلاق زد و زنده زنده در تنور انداخت.

این جنایات در مقایسه با قساوت چنگیز و تیمور وهلاکو به حدی استخوانسوز و وحشیانه معلوم می شود که آدم ناگزیرمی شود به هفت پشت آن جهانخواران رحمت بفرستند.

خلاصه  کلام اینکه ما هیچکدام اهلیت تأمین حداقل رفاه اجتماعی را برای هموطنان خودنداشتیم واگر وضع به همان منوال ادامه میافت خاک افغانستان را به توبره می کردیم وبه دریا می ریختیم. درپایان چنان فجایعی، یکی ایران را محکوم می کنیم ودیگری پاکستان را، یکی برف بام خویش را بربام تاجیکستان می اندازیم ودیگری بربام ازبکستان. ولی قدرمسلم این است که هیچ دشمنی برای ما خطرناکتر از دیو درون خودما نیست. ما با صد دلیل به اثبات رساندیم که بی لیاقتی وضعف شخصیت وتاریک اندیشی خودما ، پای روس وامریکایی ، جرمنی و انگریز را به افغانستان باز کرد واگر ما درک درستی از ایدیولوژی ها و معادلات سیاست بین المللی میداشتیم هرگز فریب نمی خوردیم ومغبون نمی شدیم.

باری از جلال ال احمد نویسنده معروف ایرانی مطلب جالبی در توصیف کشورش خوانده بودم که بیانگراوصاف وضع ابتر ما نیز است. او نوشته است: «مملکت ما ، مملکت کویرهای لوت ودیوارهای بلند است. دیوارهای کاهگلی دردهات وآجری درشهرها واین تنها درعالم خارج نیست، در درون هرآدمی نیز چنین دیوارهایی سربه فلک کشیده است. هرآدمی بست نشسته درحصاری از بدبینی کج اندیشی وکوردلی!»

آیا این اوصاف درحق ما صدق نمی کند؟ بدون شبهه ما تاهنوز آدمهای ، تک خطی تنگ نظر و کوتاه بین هستیم ومحدودیت های زیادی ما را به اسارت گرفته است.

ما تا حال در دروان، داره ،پره، جنبه، تورگوند! وسپین گوند! زندگی می کنیم ودر اعماق قرون وسطی و قبایل و اقوام عصر حجر اظهار وجود می نماییم. از ساز شکسته صدا برنمی خیزد. اعمار جهان بیرون بدون عمران جهان درون امکان پذیر نیست.

درقدم نخست ما باید ناموزنی های دل ودماغ و اندامهای خود را برطرف کنیم تا به موزونی قدوقامت کشور خود برسیم.

جماعتی نابینا بدون عصا ره به منزل نمی برد. به گفت امام جعفر صادق : کسیکه بی بصیرت عمل می کند مانند پوینده ایست بر کجراهه که شتابش جز بر دوری اش نمی افزاید!!

 

                                                                     

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول