© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نگارش : رحمت آریا

 

 

                             نثار قدوم شیخ صبغت الله مجددی
 

                           


در کتب قــُدَمأ متأخر ذکریست از کهن ترین بلاد آسیا ، کابل ،که در میان سایر بلاد های آن دیار زمانی نامی بود بافخر بس عظیم و ابهت بی منتهی. از آن بـَـلــَد مشاهیر فاخر چون امام ابو حینفه برخاستی و ایزد ش چنان با گنج علوم بیانباشتې که سطوت فهمش در علوم السلامیه نظیرثاني نداشتی.

آورده اند که فـِـرَق عظیم بلاد دیگر چون فِــرَق انگلیسیه و روسیه و عربیه بر آن بلاد چندین بار بتاختی و خلایق بیشمار را در زیر سم ستورانش لــَه کردي ، خانه هار را بسوختی و دود از دمار فرقه مسلمانان افغانیه بدر آوردی و از کله ها کله منار ها بساختی. چون آن سرزمین را زاده گاه رستم زال و زابلیان و آرش و کمانکشان نستوه بخواندی و تهمتن های نامی چون شیرژیان داشتی که فرق مهاجم اعراب ، چنگیز ، اوزبک ، هند ، پارت و انگیس و روسیه را به عقب براندی و از خون فرزندان غیورش نام زیبای آزادی را برجبین فاخر مادر میهن بنوشتی.

القصه آورده اند که در آن دیار شیوخی نیز بودند که مردمان پاکباز و پاکنهاد مر اوشان را حرمت و اکرام بنمودی ولی آن شیوخ را موانستی بودی با شیاطین و مهری بپروراندیدی از دل با اجانب که بیشترش دمساز و مؤنس بودی با فرقه عیسویه انگلیسیه.

چنانچه در کتب متأخر نام یکې شیوخې ازین قماش را نورالمشایخ خواندی. شیخک نورالمشایخ در روز با فرقه مجاهدین بودی و شب را با فرقه انگلیس در طرب و ساز و دف سرنا بگذراندی. مردمان پاکنهاد آن دیار که چون مرغکان بې بال وپر در دام تزویر شیخک نورالشمایخ بودی و بر اوامر و نواهی وی از دل و جان برفتی. القصه ، شیخک المشایخ را گنجی برسیدی بس گرانبها ازفرقه انگلیسیه و فتنه بر پا کردی تا شاه پر جلال را آن دیار را از سکوی خدمت به خلق الله به پاﺋـین بیاوردی تا راه را برای فرقه انگلیسیه باز بنمودي. روزی شیخک بر منادی شهر بر آمدی و گفتی که های مردم ! شاه دیار شما که امیر امان الله غازي اش بخوانید راه کفر پیشه کرده و بر شماست که راه صحابه کرام در پیش گیرید ، شمشیر از نیام بر آرید و شاه را از سریر مکنت کفر به زیر در آورید و اسلام را پیروز سازید. غریوی از مردم برخاست و شاه را از سکوی خدمت به خلق الله و اسلام به زیر آوردند و دلقک انگلیسیه را برای (۹) ماه چون پسرک ساده بر موکب قدرت بنشاندي.

آورده اند که فرقه روسیان سالها بعد هجوم آوردی . مردان غیور آن دیار باز به پا خاستندی و علم جهاد بر افراشتی. اسطوره ها و افسانه های وزیراکبر خان و ملالۍ بار دیگر بیافریدی ، روسیان این عدو الله و عدوالرسول بر سبیل چنگیزیان از کله ها کله منار ها بر پا کردي . مردم آن دیار چون رستمان بلاکشیده باز بر دشمن بریختي و روسیان را با رو های سیه از دیار خویش براندي. در عنفوان همین تحارب شیخک دیگری از همان طایفه نورالمشایخ که مردمش وی را حضرت بخواندی برخاست. شیخ را نامی بود حضرت صبغت الله مجددی. شیخک مجددی عمامه نفیس ابریشمین سپيد بر سر بستی ، روز را در تقوی و عبادات بگذراندی و چنان نمودی که گویي بر مسند رسول و صحابه کرامش صلوات الله الالجمعین بنشستي. چون شب بشدی ان کار دیگر بکردی و مجالس تعیش و تفریط بر سبیل همان نورالمشایخش بگستردی و نشاط بکردی و با مهرویان بیاوختي.

واعظان کین جلوه بر محراب و منبر مې کنند چون به خلوت مې روند آن کار دیگر می کنند

رزوی از روزها ایزد چنان شخیک را بر سبیل امتحان بر تقدیر ملت الافغانیه مقرر بفرمودی تا اندرزی باشد مر مردمان آن دیار را و محک آزمایشی باشد مر چنین شیوخ را، تا ایزدش چهره از نقاب بیافگندی. القصه که در آن دیار مردکی بود از فرقه کمونیستیه و رانده شده از بارگاه ایزد چون ابلیس که در کشتن و بستن نامې داشت از چنگیز ، نامې بود شهره آفاق ، وی را دوستم بخواندی، عبدالرشید دوستم. شخیک مجددی از نهیب نامش بترسیدی و آن ندیم کفار را لقبی دا دی خالد بن ولید تا بدین گونه شیخک از وی کام در آوردی. آنجاست که خلق الله چهره شیخک بشناختی و دست از وی برداشتی.

دیری نه گذشت که آن دیار باز در آتشکده تهاجم بسو ختي و این بار اربعین وثلاثه ( ۴۳) بلاد بران بتاختی و خلق الله را بکشتی و اندر آتش افگندی و حاکمکې که وی را حامد کرزی بخواندی بر سریز مکنت و جاه وجلال بنشاندی و اینبار حاکمک نو مر شیخک را حاکم بر مجمع بزرگان مقرر کردي تا وی ریس باشد و دیگران مرﺋـوس . شیخک باز در جبروت و تعیش و طرب بخرامیدی. مشاطه های مرمرین ساق و ماهرویان از بلاد انگلیسیه و امریکاییه بدورش لانه تنیدی و ریشش را با عشوه ناز ها شانه کردی ، چشمانش را سرمه کردی و عمامه زربفت سپید را بادستان ناز بر سرش کردی و بساط عیش و طرب باز کردی ؛ ولی به خلق الله چنان بنمودی که وی خادمیست فرستاده از دیار رسول و وی را موانستی است با ربوبیت آن ذات اکرم که خلایق را بیافریده است.

القصه که آن دیار را رسمی بودی که زعیم را برسبیل آرأ برگزیدی و چون معیاد زمانی حاکمک کرزی به انجام رسیدی ، شیخک بترسیدی که مبادا خلق الله حامدک را بر نگیزنند ، شیخک مجددی ترفندی بست از ترفند های شیطانی. آورده اند که در سنه ألفین و تسعه دربرج محرم الحرام شخیک جمع از جارچیان شهر که از بوق آلتی به نام تلویزیون جار بزدی با جمع از خلایق فراخواندي و بگفت :
ای فرقه مسلمان و ای برادران ارجمند!
دیریست که از فراق درد و غم شما خواب بر چشمانم حرامست ، مدتهاست که می اندیشم تا چاره برایتان جویم.

- من استخاره کرده ام
- مر مرا هدایتی شده است از ذات اقدس و مصلحتی باشد در آن مر شما وخلق الله را
- ما خیلې بیاندیشیدیم ، مصلحت ها کردیم ، شب و روز را در عنان تفکر مستغرق بودیم
- مر مرا بشارتی شده است از ذات آن اقدس که شما حاکمک حاضر را که حامد کرزی اش خوانید را بار دیگر برگزینید و درین خیریست بر شما و اسلام

نا گهان یکې از حاضرین به پا خاست و گفت :
شیخا!
لعنت خدا ، رسول و ملاﺋیکش بر تو و شیوخی چون تو باد ! همه با یک صدا بگفتند آمین
شیخا!

تو کلام الله را وسیله قرار دادی ، تو چون نورالمشایخت الحقیقت طریق تفـتـین و شیطنت برگزیدی.
شیخا ! زین پس ما را بر سخنان تو باوری نیست چون تو از اول طریقت شیاطین و ابلیس علیه العنه برگزیدی.

چرا آنگاهیکه فرقه روسیه برما تاخته بود تو استخاره نه کردي ؟
اکنون که باز برقلوب ما منقار زاغ و زغن اجانب حاکم است استخاره می کنی برای کې؟ و گویي که برتو بشارتی شده است. زهی دروغ ، زهی کذب و زهی ترفند
همه بر شیخ لعنت ایزد و ملایک نثار کردند و شیخ را به پای شیطان ببستند.

الحاصل این قصه بدان است که ایزد گر خواهد آدمی را به ثریا رساند و اگر خواهد بر زمینش زند چون شخیک مجددی.

جون۹۰۰ ۲

 

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول